دفتر طنزیم و نشت آثار علیرضا رضائی Alireza Rezaei
تو در بنگاه مردم میفریبی منم بالای منبر این به اون در
2014/04/11
#1397
راستانِ داستان
آغاز سال هزار و سیصد و ... هیچ!
همیشه بیخودی میگفتند که سال ۳۶۵ روز دارد. آن پانزده روز اول سال که اصلا حساب نبود. سیزده روزش که عید بود و روزهائی که انگار اصلاً جزو هیچ محاسبهی زمانی و مکانیای نیست. روزهای عید فقط مال خودمان بود. حتی دلمان نمیخواست مالکیت آنرا به تقویم بدهیم. سیصد و پنجاه روز را شمرده بودیم تا برسیم به آنها. حالا هم به همین راحتیها از دستش نمیدادیم. همه چیز به یکطرف، آن کیف و کتابی را که بیست و نه اسفند انگار که برای همیشه بسته بودیم و کیفی که به گوشه اتاق پرت کرده بودیم هم یک طرف. اینها همان کتابهائی بودند که آن سالها بیشتر از اینکه ازشان یاد بگیرم، حالمان را بد کرده بودند. اصلاً همان صفحه اول کتاب حال آدم را بد میکرد..........
Newer Post
Older Post
Home