تو در بنگاه مردم میفریبی منم بالای منبر این به اون در
2011/11/28
#1062
جابجائی واشر سر سیلندر تانک در اصفهان حادثه آفرید !
عصر امروز صدای انفجار بسیار مهیبی اصفهان را لرزاند و همزمان استاندار اصفهان شنیده شدن صدا را تائید کرد ولی وجود هرگونه عاملی برای تولید این صدا را قویاً رد نمود . البته اگر خدا بخواهد تا یکماه دیگر شنیده شدن صدای انفجارهای مهیب برای ملت قهرمان ایران کاملاً عادی میشود ولی در همین رابطه مثل رابطه با انفجار پادگان ملارد اظهار نظرهای مختلفی توسط آدمهای مهمی که کاملاً هم به قضیه مربوط میشوند انجام گرفت که حدود یک درصد آن اینجا میآید :
معاون هنری-تفریحی-لاس سپاه : دانشمندان ما در محل انفجار در حال تحقیق روی کلاهک موشکهای کهکشان پیما بودند که ناگهان این انفجار رخ داد . هدف از تولید این موشکها انهدام پایگاههای فضائی امریکای جهانخوار در کره ماه و توابع مریخ بود که با این انفجار متأسفانه پروژه نیمه تمام ماند ولی دشمنان اسلام و مسلمین خصوصاً اسرائیل غاصب بداند که با این کارها ما ذرهای از حقوق ملت مظلوم فلسطین عقب نمینشینیم . خدا شاهد است در همان لحظهای که صدای انفجار آمد آرزو کردم که کاش لیاقت داشتم و بجای یکی از شهداء حادثه بودم . (این خبر سه ثانیهی بعد روی سایت هر خبرگزاریای که قرار گرفت حذف شد ولی خوشبختانه سه هزارتا عکس از آن موجود است)
امام جمعهی بخش احمد چاله پی توابع آمل : متأسفانه در اصفهان صدای انفجار بسیار مهیبی توسط برادران ما شنیده شد (در اینگونه مواقع خواهران اصولاً سعادت ندارند که چیزی بشنوند) . البته ما دقیقاً نمیدانیم این صدا از کجا و چرا درآمد ، شاید برادران داشتند تانک میساختند یک لولهای چیزی در رفته اینجوری شده ولی خداوند اسرائیل و کلاً هر کسی باعث و بانی این صدای مهیب بود هرچه زودتر لعنت بفرماید تا ما خوشحال بشویم و دیگر تانک نسازیم که تولید انفجار بشود چون وقتی اسرائیل نباشد ما دیگر به تانک احتیاج نداریم . (ده دقیقهی بعد طی یک تماس تلفنی پسر امام جمعهی احمد چاله پی بجای پدرش امام جمعهی همانجا میشود)
بسیجی دهن گشاد : بنده البته در زمان انفجار در مشهد داشتم زیارت میکردم ولی چون موقع ورد خواندن دهنم باز بود صدای انفجار را از همان طریق شنیدم و از همینجا (با جاهای دیگر فرق میکند) آمادگی خود را برای شرکت در هرگونه راهپیمائی اعلام نفرت و انزجار از اسرائیل جنایتکار و حمل پوستر و پلاکارد و مشتهای گره کرده و لگد کردن پرچم اسرائیل و اربابش امریکای متجاوز و انتشار تصاویر مربوطه از ما در بالاترین و دنباله و فیس بوک و سایر جاها اعلام میدارم .
محسن سازگارا : امروز سهشنبه 8 آذر 1390 در مورد دوازده موضوع با شما صحبت میکنم (دستها در اهتزاز) . موضوع اول ، بنا به گزارش منابع مطلع ما که هی ایمیل میفرستند ، در مورد شنیده شدن صدای انفجار در اصفهان (دستها) ظاهراً آقای خامنهای شب قبلش خواب دیده که برای افتتاح خط تولید کلاهکهای هستهای وارد اصفهان بشه . البته ایشون (دستو داشته باش) بدلائل امنیتی خوابشونو برای هیچکس تعریف نکردن ولی منابع ما در خواب ایشون (با دستها محل استقرار منابع مطلع در خواب خامنهای را نشان میدهد) به این نکته کاملاً اشاره کردن که گویا قرار شده زمانی که ایشون در خواب برای افتتاح میرن اصفهان ، اونجا ترور بشن (دستو بپا) که ظاهراً موبایل ایشون زیر تشک گیر میکنه آنتن نمیده و کسی نمیتونه ایشونو از خواب بیدار کنه برای همین در زمان وقوع انفجار (دست) ایشون خواب بودن که اتفاقاً منو یاد هیتلر میندازه که دقیقاً یکبار همینجوری (با دستها نشان میدهد که چهجوری) قرار بوده ترور بشه ، خواب مونده ، ترور نشده . دقیقاً به همین دلیل هم الآن هشت روزه هیچکس آقای خامنهای رو هیچ جا ندیده . (آقای خامنهای دقیقاً دیروزش با میلیونها عاشق دلسوختهی پدرسوخته دیدار داشته !)
عصر امروز صدای انفجار بسیار مهیبی اصفهان را لرزاند و همزمان استاندار اصفهان شنیده شدن صدا را تائید کرد ولی وجود هرگونه عاملی برای تولید این صدا را قویاً رد نمود . البته اگر خدا بخواهد تا یکماه دیگر شنیده شدن صدای انفجارهای مهیب برای ملت قهرمان ایران کاملاً عادی میشود ولی در همین رابطه مثل رابطه با انفجار پادگان ملارد اظهار نظرهای مختلفی توسط آدمهای مهمی که کاملاً هم به قضیه مربوط میشوند انجام گرفت که حدود یک درصد آن اینجا میآید :
معاون هنری-تفریحی-لاس سپاه : دانشمندان ما در محل انفجار در حال تحقیق روی کلاهک موشکهای کهکشان پیما بودند که ناگهان این انفجار رخ داد . هدف از تولید این موشکها انهدام پایگاههای فضائی امریکای جهانخوار در کره ماه و توابع مریخ بود که با این انفجار متأسفانه پروژه نیمه تمام ماند ولی دشمنان اسلام و مسلمین خصوصاً اسرائیل غاصب بداند که با این کارها ما ذرهای از حقوق ملت مظلوم فلسطین عقب نمینشینیم . خدا شاهد است در همان لحظهای که صدای انفجار آمد آرزو کردم که کاش لیاقت داشتم و بجای یکی از شهداء حادثه بودم . (این خبر سه ثانیهی بعد روی سایت هر خبرگزاریای که قرار گرفت حذف شد ولی خوشبختانه سه هزارتا عکس از آن موجود است)
امام جمعهی بخش احمد چاله پی توابع آمل : متأسفانه در اصفهان صدای انفجار بسیار مهیبی توسط برادران ما شنیده شد (در اینگونه مواقع خواهران اصولاً سعادت ندارند که چیزی بشنوند) . البته ما دقیقاً نمیدانیم این صدا از کجا و چرا درآمد ، شاید برادران داشتند تانک میساختند یک لولهای چیزی در رفته اینجوری شده ولی خداوند اسرائیل و کلاً هر کسی باعث و بانی این صدای مهیب بود هرچه زودتر لعنت بفرماید تا ما خوشحال بشویم و دیگر تانک نسازیم که تولید انفجار بشود چون وقتی اسرائیل نباشد ما دیگر به تانک احتیاج نداریم . (ده دقیقهی بعد طی یک تماس تلفنی پسر امام جمعهی احمد چاله پی بجای پدرش امام جمعهی همانجا میشود)
بسیجی دهن گشاد : بنده البته در زمان انفجار در مشهد داشتم زیارت میکردم ولی چون موقع ورد خواندن دهنم باز بود صدای انفجار را از همان طریق شنیدم و از همینجا (با جاهای دیگر فرق میکند) آمادگی خود را برای شرکت در هرگونه راهپیمائی اعلام نفرت و انزجار از اسرائیل جنایتکار و حمل پوستر و پلاکارد و مشتهای گره کرده و لگد کردن پرچم اسرائیل و اربابش امریکای متجاوز و انتشار تصاویر مربوطه از ما در بالاترین و دنباله و فیس بوک و سایر جاها اعلام میدارم .
محسن سازگارا : امروز سهشنبه 8 آذر 1390 در مورد دوازده موضوع با شما صحبت میکنم (دستها در اهتزاز) . موضوع اول ، بنا به گزارش منابع مطلع ما که هی ایمیل میفرستند ، در مورد شنیده شدن صدای انفجار در اصفهان (دستها) ظاهراً آقای خامنهای شب قبلش خواب دیده که برای افتتاح خط تولید کلاهکهای هستهای وارد اصفهان بشه . البته ایشون (دستو داشته باش) بدلائل امنیتی خوابشونو برای هیچکس تعریف نکردن ولی منابع ما در خواب ایشون (با دستها محل استقرار منابع مطلع در خواب خامنهای را نشان میدهد) به این نکته کاملاً اشاره کردن که گویا قرار شده زمانی که ایشون در خواب برای افتتاح میرن اصفهان ، اونجا ترور بشن (دستو بپا) که ظاهراً موبایل ایشون زیر تشک گیر میکنه آنتن نمیده و کسی نمیتونه ایشونو از خواب بیدار کنه برای همین در زمان وقوع انفجار (دست) ایشون خواب بودن که اتفاقاً منو یاد هیتلر میندازه که دقیقاً یکبار همینجوری (با دستها نشان میدهد که چهجوری) قرار بوده ترور بشه ، خواب مونده ، ترور نشده . دقیقاً به همین دلیل هم الآن هشت روزه هیچکس آقای خامنهای رو هیچ جا ندیده . (آقای خامنهای دقیقاً دیروزش با میلیونها عاشق دلسوختهی پدرسوخته دیدار داشته !)
2011/11/27
#1060
ما همان آدمهای دیروزیم ...
امروز و اینجا به گوشهای پرت افتادهایم در خارج کشور . آنچنان غذائی نمیخوریم ولی بهرحال سیر میشویم . چیز خاصی نمینوشیم ولی از نظر خودمان و دیگران همیشه مستیم : همچین چرت و پرتهائی مگر ممکن است آدم در حالت عادی بگوید ؟ اینرا هم خودمان از خودمان میپرسیم هم دیگران از خودشان . همه فکر میکنند که چون ما در پاریس یا بروکسل یا تورنتو یا واشنگتن یا فلانجا هستیم دارد بهمان خوش میگذرد ، اتفاقاً خودمان هم همین فکر را میکنیم . تقریباً همیشه حتی برای رفع نیازهای اولیهمان بیپولیم ولی چون "مائیم" و محکمترین سیلیهای عالم را به خودمان میزنیم حتی اگر کسی صورت ماها را هم نبیند باز هم غیاباً جوری رفتار میکنیم که با آنچه که ابتدا به ساکن راجع به ما در ذهنشان میگذرد حداکثر تطابق را داشته باشیم . اینجا و از نظر ما همه دیوانهاند ، دقیقاً از نظر بقیه هم ما همه دیوانهایم . هرچه که نگاه میکنم ما آدمهای امروز در اینجا فقط یک تفاوت با همان آدمهائی که دیروز بودیم داریم : دیگر در ایران نیستیم ، همین ...
ما همان آدمهای دیروزیم . همان آدمهائی هستیم که امام جمعهی ارومیه را تبدیل به خندهدارترین جوک قرن کردیم . همان آدمهائی که مصباح را برای ابد تمساح کردیم . همانها که اسم جدی محمود با گویش ما شوخی شوخی شد مموتی . همانها که دو حرف از "فاطمه" کم کردیم و یک حرف به آن اضافه و تهش جوری شد که حتی صدای موسوی هم برای "فاطی" رجبی درآمد . همانها که صبح مطلب مینوشتیم و عصر تیتر مطلبمان شعار مردم بود در خیابانها . همانها که لحظه به لحظه به همه ، حتی خود شماها ، و حتی رهبرانتان ، گیر میدادیم ولی لحظه به لحظهی شهامت شما و رهبرانتان بعد از انتخابات را ثبت کردیم و نقل کردیم و همه جا منتشر کردیم . همانها که از ده سال پیش از همان انتخابات هم هزینهها دادیم ، هر کدام به دلائلی مشابه زندان رفتیم ، منع شدیم ، توقیف شدیم ، خواستند خفهمان بکنند ، خفه نشدیم ...
ما چون در ایران بودیم تمام خصوصیتهای یک قهرمان را داشتیم . مهمترینش اینکه در ایران جان ما در خطر بود . جان ما کف دستمان بود و میجنگیدیم . به همین خاطر سرفه هم اگر میکردیم مهمترین حرف عالم را زده بودیم . همهمان بدون حتی یک استثناء در ایران با تمام مدعیان قدرت و تمام آدمهای جدی ، شوخی کردهایم . این شوخی در ایران که بودیم یک نقد سازنده بود ، حالا که بیرونیم یک مشت اراجیف که عدهای لمپن برای مطرح کردن خودشان یا راضی کردن اربابشان یا در ازاء پولی که گرفتهاند میگویند . در خارج کشور دیگر جان ما در خطر نیست پس ما دیگر هیچکدام از شرایط قهرمان بودن را نداریم . دیروز اگر طنزی نوشته میشد ، چون ابراهیم نبوی آنرا نوشته بود همه خودشان را برای رساندن به آن مطلب پاره پاره میکردند ، اگر کاریکاتوری کشیده میشد ، چون نیک آهنگ کوثر آنرا کشیده بود ، پوسترش در میدان توپخانه دست به دست میچرخید ، امروز دقیقاً چون نبوی فلان طنز را نوشته پس تف بر ما اگر حتی به تیتر آن هم نگاه بکنیم ، دقیقاً چون نیک آهنگ فلان کارتون را کشیده لعنت بر ما اگر حتی یک کلیک هم روی لینکش کرده باشیم . "مردم" به قهرمان احتیاج دارند و امروز ما در خارج کشور دیگر هیچکدام از شرایط قهرمان بودن را نداریم . پس یقیناً حرف که نه ، همگی زر میزنیم . و این دور با چشم پوشی از چهار هزار و چهار صد سال تاریخ ، حالا صد سال جدی است که با وجود و یا عدم وجود شرایط قهرمانی همچنان ادامه دارد : حرف حساب زنندگان دیروز ، زر مفتزنهای امروز !
امروز و اینجا به گوشهای پرت افتادهایم در خارج کشور . آنچنان غذائی نمیخوریم ولی بهرحال سیر میشویم . چیز خاصی نمینوشیم ولی از نظر خودمان و دیگران همیشه مستیم : همچین چرت و پرتهائی مگر ممکن است آدم در حالت عادی بگوید ؟ اینرا هم خودمان از خودمان میپرسیم هم دیگران از خودشان . همه فکر میکنند که چون ما در پاریس یا بروکسل یا تورنتو یا واشنگتن یا فلانجا هستیم دارد بهمان خوش میگذرد ، اتفاقاً خودمان هم همین فکر را میکنیم . تقریباً همیشه حتی برای رفع نیازهای اولیهمان بیپولیم ولی چون "مائیم" و محکمترین سیلیهای عالم را به خودمان میزنیم حتی اگر کسی صورت ماها را هم نبیند باز هم غیاباً جوری رفتار میکنیم که با آنچه که ابتدا به ساکن راجع به ما در ذهنشان میگذرد حداکثر تطابق را داشته باشیم . اینجا و از نظر ما همه دیوانهاند ، دقیقاً از نظر بقیه هم ما همه دیوانهایم . هرچه که نگاه میکنم ما آدمهای امروز در اینجا فقط یک تفاوت با همان آدمهائی که دیروز بودیم داریم : دیگر در ایران نیستیم ، همین ...
ما همان آدمهای دیروزیم . همان آدمهائی هستیم که امام جمعهی ارومیه را تبدیل به خندهدارترین جوک قرن کردیم . همان آدمهائی که مصباح را برای ابد تمساح کردیم . همانها که اسم جدی محمود با گویش ما شوخی شوخی شد مموتی . همانها که دو حرف از "فاطمه" کم کردیم و یک حرف به آن اضافه و تهش جوری شد که حتی صدای موسوی هم برای "فاطی" رجبی درآمد . همانها که صبح مطلب مینوشتیم و عصر تیتر مطلبمان شعار مردم بود در خیابانها . همانها که لحظه به لحظه به همه ، حتی خود شماها ، و حتی رهبرانتان ، گیر میدادیم ولی لحظه به لحظهی شهامت شما و رهبرانتان بعد از انتخابات را ثبت کردیم و نقل کردیم و همه جا منتشر کردیم . همانها که از ده سال پیش از همان انتخابات هم هزینهها دادیم ، هر کدام به دلائلی مشابه زندان رفتیم ، منع شدیم ، توقیف شدیم ، خواستند خفهمان بکنند ، خفه نشدیم ...
ما چون در ایران بودیم تمام خصوصیتهای یک قهرمان را داشتیم . مهمترینش اینکه در ایران جان ما در خطر بود . جان ما کف دستمان بود و میجنگیدیم . به همین خاطر سرفه هم اگر میکردیم مهمترین حرف عالم را زده بودیم . همهمان بدون حتی یک استثناء در ایران با تمام مدعیان قدرت و تمام آدمهای جدی ، شوخی کردهایم . این شوخی در ایران که بودیم یک نقد سازنده بود ، حالا که بیرونیم یک مشت اراجیف که عدهای لمپن برای مطرح کردن خودشان یا راضی کردن اربابشان یا در ازاء پولی که گرفتهاند میگویند . در خارج کشور دیگر جان ما در خطر نیست پس ما دیگر هیچکدام از شرایط قهرمان بودن را نداریم . دیروز اگر طنزی نوشته میشد ، چون ابراهیم نبوی آنرا نوشته بود همه خودشان را برای رساندن به آن مطلب پاره پاره میکردند ، اگر کاریکاتوری کشیده میشد ، چون نیک آهنگ کوثر آنرا کشیده بود ، پوسترش در میدان توپخانه دست به دست میچرخید ، امروز دقیقاً چون نبوی فلان طنز را نوشته پس تف بر ما اگر حتی به تیتر آن هم نگاه بکنیم ، دقیقاً چون نیک آهنگ فلان کارتون را کشیده لعنت بر ما اگر حتی یک کلیک هم روی لینکش کرده باشیم . "مردم" به قهرمان احتیاج دارند و امروز ما در خارج کشور دیگر هیچکدام از شرایط قهرمان بودن را نداریم . پس یقیناً حرف که نه ، همگی زر میزنیم . و این دور با چشم پوشی از چهار هزار و چهار صد سال تاریخ ، حالا صد سال جدی است که با وجود و یا عدم وجود شرایط قهرمانی همچنان ادامه دارد : حرف حساب زنندگان دیروز ، زر مفتزنهای امروز !
2011/11/24
#1059
ثبت نام کلاسهای «یادگیری از رضا پهلوی» به مدیریت اکبر گنجی !
از آنجا که اکبر مربوطه فرموده "نیروهای اپوزوسیون از رضا پهلوی یاد بگیرند" و ادامه داده "خوب است که رضا پهلوی یک کلاس برای آقایان بگذارد" و همچنین بدرستی پیشبینی کرده که "اگر در ایران انقلاب نشده بود الآن رضا پهلوی پادشاه بود" لذا نهضت رضا پهلوی آموزی از آغاز ثبت نام اپوزوسیون جهت یادگیری از رضای مربوطه خبر داد و سر فصلهای درسی مرتبط را به این شرح اعلام کرد :
از آنجا که اکبر مربوطه فرموده "نیروهای اپوزوسیون از رضا پهلوی یاد بگیرند" و ادامه داده "خوب است که رضا پهلوی یک کلاس برای آقایان بگذارد" و همچنین بدرستی پیشبینی کرده که "اگر در ایران انقلاب نشده بود الآن رضا پهلوی پادشاه بود" لذا نهضت رضا پهلوی آموزی از آغاز ثبت نام اپوزوسیون جهت یادگیری از رضای مربوطه خبر داد و سر فصلهای درسی مرتبط را به این شرح اعلام کرد :
- خاصیتزدائی سیاسی و اتصال کلیهی سوابق مبارزاتی به بابام و بابا بزرگم .
- هوادار پروری متد شعبون بیمخ جوری که تا یکی گفت رضا فوری یک کاری باهاش بکنند که بگوید یا امام رضا .
- راهکارهای نداشتن حتی یک روزنامه ، سایت ، رادیو ، تلویزیون ، آقا جهنم و ضرر ، حتی یک بلندگو بوقی طی سی و سه سال فعالیت مبارزاتی شدید .
- اصول و مبانی دلبری از طریق مخالفت با هر جریانی که خود آدم در رأس آن قرار دارد . (مثلاً همانطور که خود ایشان فداکارانه با پادشاهی مخالف است اصلاح طلبها هم باید با اصلاحات بشدت مخالف باشند .)
- طرز تهیهی فراخوان و جمع آوری لبیک برای همان فراخوان از طریق تولید انبوه وبلاگ . (اصلاح طلبها این واحد را قبلاً بخوبی پاس کردهاند)
- آمادگی شرکت در امتحان عضویت بالاترین در راستای ایجاد یک حساب کاربری با یک یا تمامی قسمتهای عبارات "وطن" ، "سرباز" و امثالهم بعنوان بزرگترین دستاورد مبارزاتی سی و سه سال گذشته و اعلام اینکه این حساب متعلق به من است .
- روشهای ساخت وبلاگ و ارسال لینک به بالاترین و همزمان حذف کامنتدونی جهت بسط و گسترش آزادیخواهی و شنیدن صدای ملت و دریافت نظرات مختلف عینهو بابام .
- راههای کشف موارد محیر العقول مانند "اتحاد" و "آزادی" و جمله سازی با آن مانند "ما باید متحد بشویم" ، "ایران باید آزاد بشود" و سایر کشفیاتی که قبلاً به ذهن هیچکس نرسیده یا اگر رسیده گه خورده ، اول ما گفتیم .
- نحوهی نشستن سر جای خودمان و انتظار اینکه حالا ما راه حل را کشف کردهایم ، بقیه بیزحمت خدمت برسند با ما متحد بشوند . اهه ! همهی کارها را که ما تنهائی نباید انجام بدهیم . کشف از ما ، اتحاد از شما .
- افزایش وزن سیاسی و جدی گرفتن شدن در عرصهی بین الملل جوری که مثلاً اگر از کلینتون بپرسند شما برای کمک به جنبش سبز چرا از رضا پهلوی سوال نکردید بگوید رضا چی چی ؟ آهاااا ! این ؟!
- واجدین شرایط باید حتماً طی مدت سی سال گم بوده باشند ولی بعد از انتخابات 88 بطرز شدیدی مبتلا به وطن درد گردیده باشند .
- همان واجدین شرایط باید هیچکس در داخل کشور آنها را نشناسد ولی همه در خارج کشور خوب بشناسندشان .
- تلویزیونهای طرفدار واجدین شرایط باید صرفاً در موارد رفع کمبود کرکر خنده دیده بشوند .
- واجدین مورد اشاره باید مطمئن باشند که اکبر گنجی اصلاً احتیاج به دکتر ندارد .
- هرکی فکر میکند اکبر گنجی دکتر برود خوب میشود خودش و جد و آبادش خجسته میزند .
در پایان کلاسهای "یادگیری از رضا پهلوی" علاقمندان با مدرک رسمی تبدیل به کاریکاتور اپوزوسیون میشوند !
2011/11/23
#1058
اطلاعیه تعمیرکاران دستگاه فکس به مناسبت جابجائی در لبنان!
در پی جابجائی کپسول گاز در زاغه مهمات حزب الله لبنان و متعاقباً تلاش دشمن برای ربط دادن آن به جابجائی در ملارد، اتحادیه تعمیرکاران دستگاه فکس با صدور اطلاعیهای آمادگی خود را جهت رفع موانع اطلاع رسانی شفاف در مورد تلفات این انفجار و خصوصاً تعداد کشته و زخمیها اعلام کرد. متن اطلاعیه که همین الآن برای ما فکس شد بشرح زیر منتشر گردیده، توضیحاً اینکه چون فکس ما هم خراب است اگر عین آمار سپاه در یکجائی ۱۷ را نوشتیم ۲۷، آن دیگر لابد دستگاه خش داشته اینجوری شده:
2011/11/22
#1057
قدری حسرت ، قدری شادی ، در چهار سالگی وبلاگم ...
شاید ما ایرانیها عادت داریم که حتی در مناسبتهائی که عموماً باید شادی کرد هم غصه بخوریم . لااقل تمام تلاشمان را میکنیم . الآن هم نه اینکه خواسته باشم که بگویم "البته من ..." یا مثلاً "ولی در مورد من ..." و این حرفها . نخیر ! دقیقاً همینیه که هست ! امروز وبلاگم چهار ساله میشود و من به همان اندازه که خوشحالم ، یک عالمه هم غصه و حسرت دارم . اتفاقاً خیلی از آن حسرتها را هم همین وبلاگ به دلم گذاشته . اصلاً اشتباه نکردید ، دقیقاً میخواهم از دوری و مادر و مکافات غربت تا دلم بخواهد غر بزنم . اینجا و در این صفحه سالی یکبار که حق دارم برای خودم چسناله کنم ، ندارم ؟!
بر خلاف سالهای قبل و چنین روزی ، امروز میخواستم اصلاً هیچی ننویسم . شاید بسکه تمام حرفهائی که میخواهم بزنم را دیشب تا حالا با خودم گفتهام . چهار سال پیش من در جائی بودم که نمیتوانستم به عقب برگردم و حرف کوئیلو در گوشم بود که "در جائی که نمیتوان عقبگرد کرد فقط باید در جستجوی بهترین راه برای جلو رفتن بود" . همانی که نبوی بهش میگفت "راهی برای نفس کشیدن" . حالا امروز این نفس کشیدن هر اسمی که میخواهد داشته باشد : طنزنویس ، روزنامهنگار ، بلاگر ، ... هرچی . این اسامی که همین حالا هم نمیخواهم بدانمشان از همان روز اول آذرماه 86 چیزی را بمن داد که تا همین حالا بهترین و مهمترین و بزرگترین داشتهام است : مخاطب . کسانی که نمیدیدی ولی با همهشان حرف میزدی . و این مخاطب خوشحال کنندهترین چیزی بود و هست که وبلاگم بمن داد . درست در زمانی که در یک اتاق نه متری تنهای تنها نشسته بودم ، تمام وجودم فریاد بود ، ولی به دیوار نمیشد که گفت ...
خیلی از آن مخاطبها رفتند ، خیلیها ماندند ، خیلیها هم دارند میآیند . خیلیها هم میخواهند سر به تنم نباشد چون به آن کسانی که دوست داشتند عکسشان را در ماه ببینند متلک گفتهام . در این چهار سال من بارهای بار تمام انواع میوههای ممنوعه را خوردهام . با ولع هم خوردهام ! حاصلش این شده که با لگد از بهشت بیرون انداخته بشوم ، کار از دست بدهم ، تهدید بشوم ، خیلی وقتها بیشتر از وقتی که در ایران بودم "بترسم" ، و خیلی چیزهای دیگر . ولی دیشب تا حالا هرچی فکر کردم دیدم اگر همین حالا یک سبد دیگر میوهی ممنوعه جلویم بگذارند دوباره تمامش را با ولع میخورم ! کی از کف و سوت و هورا بدش میآید ؟ به خودم گفتم مگر من بلد نیستم چیزی بگویم و بنویسم که ملت خوششان بیاید ؟ مگر کار سختی است سوار موج احساس مردم شدن ؟ به خدای محمد از کاری که الآن دارم میکنم بهتر بلدم . ولی خب که چه ؟ که ببرند بمن جایزه بدهند ؟ که بعنوان طنزنویس محبوب اسمم را ببرند ؟ که بشوم سلطان قلبها ؟ هنوز هم هرچی فکر میکنم دلیلی نمیبینم که اگر کسی دوست دارد دروغ بشنود و خود ناراست منرا ببیند منهم دروغ بگویم و با او چیزی باشم که خود واقعی من نیست . عذابش را هم میخرم ، تازه اخیراً عادت کردهام که از این عذاب خوشم هم بیاید ! عینهو یک زخم که وقتی بهش دست میزنی گز گز میکند و آدم درحالیکه دردش میگیرد خوشش هم میآید !
خیلی وقتها خودم در خلوت از خودم دلخور شدهام که چرا فلان حرف را گفتهام و یا چرا حرفم را اینطوری گفتهام . خصوصاً در خارج کشور که من خیلی از کسانی را که بهشان متلک گفتهام و شوخی کردهام را از نزدیک هم دارم میبینم . دو ماه دیگر میشود دو سال که از ایران بیرون آمدهام ولی هنوز هر کاری میکنم نمیتوانم موقع نوشتن ملاحظهی کسی را بکنم که جلوی چشمم است . هی با خودم قرار میگذارم که چیزی نگویم ولی همچی که دستم میرود روی کیبورد کار تمام است ! منهم دیدم اینطوریه ، با خودم قرار گذاشتم که دیگر با خودم هیچ قراری نگذارم ! برای خودم هم جالب بود که از اردشیر امیر ارجمند آنهمه گلگیر و سپر پیاده کردم بعد صاف جلویم ایستاده ، بیشتر از یکساعت حرف زدیم ، یکساعت منرا به راه راست هدایت کرد ، بعد من تهش برگشتم گفتم اتفاقاً حالا که میبینم از شوخیهای من خوشت نمیآید حتماً از این به بعد بیشتر با تو شوخی میکنم ! همان حرفهائی که تو بهشان میگوئی "قبیح" ! موقع خداحافظی هم گفتم تمام ویدئوهایت را ، هر جا که بروی حرف بزنی ، یکجا میخرم !
من این حرف را بارها و خصوصاً دربارهی زندگیام گفتهام ، حالا همان را دربارهی این وبلاگ و آن وبلاگها که بستند میگویم : اگر همین امروز دوباره اول آذرماه 86 بشود و من بخواهم شروع کنم ، در چهار سال آینده دقیقاً همان کارهائی را خواهم کرد که در آن چهار سال گذشته کردهام . اگر خطا کردم هم میپذیرم ، ولی حتماً همان کارها را میکنم !
و برادرم نیک آهنگ کوثر . خیلی بهت عیب و ایراد دارم ولی چون همه را به خودت گفتهام و دو سه بار هم نسبتاً زد و خورد کردهایم اینجا نمیگویم ! کارهائی که تو به این مدت برای من کردهای را اگر بخواهم بگویم باید بنشینم دوباره چهار سال وبلاگ بنویسم ، برای همین فقط ته جمله را بهت میگویم : ممنونم برادر ...
شاید ما ایرانیها عادت داریم که حتی در مناسبتهائی که عموماً باید شادی کرد هم غصه بخوریم . لااقل تمام تلاشمان را میکنیم . الآن هم نه اینکه خواسته باشم که بگویم "البته من ..." یا مثلاً "ولی در مورد من ..." و این حرفها . نخیر ! دقیقاً همینیه که هست ! امروز وبلاگم چهار ساله میشود و من به همان اندازه که خوشحالم ، یک عالمه هم غصه و حسرت دارم . اتفاقاً خیلی از آن حسرتها را هم همین وبلاگ به دلم گذاشته . اصلاً اشتباه نکردید ، دقیقاً میخواهم از دوری و مادر و مکافات غربت تا دلم بخواهد غر بزنم . اینجا و در این صفحه سالی یکبار که حق دارم برای خودم چسناله کنم ، ندارم ؟!
بر خلاف سالهای قبل و چنین روزی ، امروز میخواستم اصلاً هیچی ننویسم . شاید بسکه تمام حرفهائی که میخواهم بزنم را دیشب تا حالا با خودم گفتهام . چهار سال پیش من در جائی بودم که نمیتوانستم به عقب برگردم و حرف کوئیلو در گوشم بود که "در جائی که نمیتوان عقبگرد کرد فقط باید در جستجوی بهترین راه برای جلو رفتن بود" . همانی که نبوی بهش میگفت "راهی برای نفس کشیدن" . حالا امروز این نفس کشیدن هر اسمی که میخواهد داشته باشد : طنزنویس ، روزنامهنگار ، بلاگر ، ... هرچی . این اسامی که همین حالا هم نمیخواهم بدانمشان از همان روز اول آذرماه 86 چیزی را بمن داد که تا همین حالا بهترین و مهمترین و بزرگترین داشتهام است : مخاطب . کسانی که نمیدیدی ولی با همهشان حرف میزدی . و این مخاطب خوشحال کنندهترین چیزی بود و هست که وبلاگم بمن داد . درست در زمانی که در یک اتاق نه متری تنهای تنها نشسته بودم ، تمام وجودم فریاد بود ، ولی به دیوار نمیشد که گفت ...
خیلی از آن مخاطبها رفتند ، خیلیها ماندند ، خیلیها هم دارند میآیند . خیلیها هم میخواهند سر به تنم نباشد چون به آن کسانی که دوست داشتند عکسشان را در ماه ببینند متلک گفتهام . در این چهار سال من بارهای بار تمام انواع میوههای ممنوعه را خوردهام . با ولع هم خوردهام ! حاصلش این شده که با لگد از بهشت بیرون انداخته بشوم ، کار از دست بدهم ، تهدید بشوم ، خیلی وقتها بیشتر از وقتی که در ایران بودم "بترسم" ، و خیلی چیزهای دیگر . ولی دیشب تا حالا هرچی فکر کردم دیدم اگر همین حالا یک سبد دیگر میوهی ممنوعه جلویم بگذارند دوباره تمامش را با ولع میخورم ! کی از کف و سوت و هورا بدش میآید ؟ به خودم گفتم مگر من بلد نیستم چیزی بگویم و بنویسم که ملت خوششان بیاید ؟ مگر کار سختی است سوار موج احساس مردم شدن ؟ به خدای محمد از کاری که الآن دارم میکنم بهتر بلدم . ولی خب که چه ؟ که ببرند بمن جایزه بدهند ؟ که بعنوان طنزنویس محبوب اسمم را ببرند ؟ که بشوم سلطان قلبها ؟ هنوز هم هرچی فکر میکنم دلیلی نمیبینم که اگر کسی دوست دارد دروغ بشنود و خود ناراست منرا ببیند منهم دروغ بگویم و با او چیزی باشم که خود واقعی من نیست . عذابش را هم میخرم ، تازه اخیراً عادت کردهام که از این عذاب خوشم هم بیاید ! عینهو یک زخم که وقتی بهش دست میزنی گز گز میکند و آدم درحالیکه دردش میگیرد خوشش هم میآید !
خیلی وقتها خودم در خلوت از خودم دلخور شدهام که چرا فلان حرف را گفتهام و یا چرا حرفم را اینطوری گفتهام . خصوصاً در خارج کشور که من خیلی از کسانی را که بهشان متلک گفتهام و شوخی کردهام را از نزدیک هم دارم میبینم . دو ماه دیگر میشود دو سال که از ایران بیرون آمدهام ولی هنوز هر کاری میکنم نمیتوانم موقع نوشتن ملاحظهی کسی را بکنم که جلوی چشمم است . هی با خودم قرار میگذارم که چیزی نگویم ولی همچی که دستم میرود روی کیبورد کار تمام است ! منهم دیدم اینطوریه ، با خودم قرار گذاشتم که دیگر با خودم هیچ قراری نگذارم ! برای خودم هم جالب بود که از اردشیر امیر ارجمند آنهمه گلگیر و سپر پیاده کردم بعد صاف جلویم ایستاده ، بیشتر از یکساعت حرف زدیم ، یکساعت منرا به راه راست هدایت کرد ، بعد من تهش برگشتم گفتم اتفاقاً حالا که میبینم از شوخیهای من خوشت نمیآید حتماً از این به بعد بیشتر با تو شوخی میکنم ! همان حرفهائی که تو بهشان میگوئی "قبیح" ! موقع خداحافظی هم گفتم تمام ویدئوهایت را ، هر جا که بروی حرف بزنی ، یکجا میخرم !
من این حرف را بارها و خصوصاً دربارهی زندگیام گفتهام ، حالا همان را دربارهی این وبلاگ و آن وبلاگها که بستند میگویم : اگر همین امروز دوباره اول آذرماه 86 بشود و من بخواهم شروع کنم ، در چهار سال آینده دقیقاً همان کارهائی را خواهم کرد که در آن چهار سال گذشته کردهام . اگر خطا کردم هم میپذیرم ، ولی حتماً همان کارها را میکنم !
و برادرم نیک آهنگ کوثر . خیلی بهت عیب و ایراد دارم ولی چون همه را به خودت گفتهام و دو سه بار هم نسبتاً زد و خورد کردهایم اینجا نمیگویم ! کارهائی که تو به این مدت برای من کردهای را اگر بخواهم بگویم باید بنشینم دوباره چهار سال وبلاگ بنویسم ، برای همین فقط ته جمله را بهت میگویم : ممنونم برادر ...
2011/11/20
2011/11/17
#1055
ای کاش بجای وبلاگنویس قاتل بودم!
برای ۲۵ آبان روز وبلاگنویسهای زندانی
الآن رفتم خودم را توی آینه نگاه کردم به خودم گفتم تو خجالت نمیکشی؟ نه واقعاً الآن خیلی هنر کردی رفتی وبلاگنویس شدی؟ الدنگ ! اگر بجای وبلاگ زدن رفته بودی گردن زده بودی الآن راحت سر جایت نشسته بودی اینهمه هم بلا نمیکشیدی. لابد میپرسی واقعاً خیال میکنی قتل از وبلاگنویسی بهتره ؟ پ نه پ!..........
2011/11/16
#1054
پنجشنبه 26 آبان ؛ آغاز گفتگوی کاربران در تلویزیون بالاترین
احتراماً در همین لحظهی پر خیر و برکت نورانی به استحضار میرساند که :
احتراماً در همین لحظهی پر خیر و برکت نورانی به استحضار میرساند که :
- بالاویزیون در نظر دارد سلسله بحثهائی را در مورد موضوعات داغ روز با حضور کاربران سایت برگزار بنماید .
- اولین برنامه در روز پنجشنبه بیست و ششم آبانماه ساعت ده و نیم شب به وقت تهران ، هشت شب به وقت اروپای مرکزی ، هفت شب به وقت گرینویچ ، یازده صبح به وقت کانادا و امریکای جنوبی و دو بعد از ظهر به وقت بقیهی جاهای امریکا برگزار میشود . (برای ساکنین افریقا و اقیانوسیه هنوز هیچ زمانی تعریف نشده !)
- تلاش میشود که این برنامهها در هفته دو الی سه بار ، تقریباً هر دو روز یکبار برگزار بشود .
- از همینجا تهدید میکنیم که چنانچه کاربری در این برنامهها شرکت نکند بالاویزیون هم تصویر او را نشان نمیدهد .
- کاربرانی که میخواهند در بحث شرکت داشته باشند ولی بنا بر هر دلیلی نمیخواهند تصویرشان نمایش داده بشود قبلش یک ندائی بدهند تا روی صدای آنها عکس سردار فیروزآبادی گذاشته بشود .
- در حال حاضر بالاویزیون مراحل نهائی فنی خود را طی میکند . به همین جهت چنانچه در حین پخش برنامهها مشکلی پیش بیاید دیگه همینیه که هست !
- موضوع اولین برنامهی پنجشنبه شب انفجار پادگان سپاه در ملارد است . لطفاً طی این روزها هرچی خالی بندی و شایعه در اینمورد شنیدهاید به بقیه هم بگوئید .
- هرگونه نظر ، انتقاد ، پیشنهاد ، نق ، غر و امثالهم به برنامهها ، اعم از نحوه اجرا ، زمان ، موضوع و غیره صمیمانه پذیرفته و صادقانه به هیچکدامش عمل نخواهد شد .
- نحوه اتصال به صفحهی مربوط به تلویزیون و مراحل پیچیده و بغرنج ورود صوتی یا تصویری به گفتگوها در این لینک بطور مصور آمده است ، لطفاً تلفنهای سازمان را اشغال نفرمائید .
- به همین مناسبت و با توجه به تمام موارد فوق از تعداد نامحدودی از کاربران سایت ، آشنا به تایپ فارسی و لاتین و مسلط به خاموش روشن کردن کامپیوتر جهت شرکت در مباحثات دعوت بعمل میآید !
2011/11/15
#1053
آقا ؛ جان مادرتان با رضا پهلوی متحد بشوید !
بخدا ما خسته شدیم بسکه تا بالاترین را باز میکنیم بالا تا پائین هی دعوت به اتحاد میشویم . موضوعات داغ را نگاه میکنیم باز هی باید متحد بشویم . لینکها هم عموماً مربوط به یک هفته قبل است ، ولی چون باید متحد بشویم وجود موضوع داغ خیلی واجب است . میروی لینکهای مورد بحث را میبینی ، باز دارند قرار میگذارند که متحد بشوند . میخواهی حرفی بزنی ، با خودت میگوئی ولش کن ، الآن میریزند میگویند تو نگذاشتی همه متحد بشوند . حرفی نزنی ، طرف بد جوری روی اعصاب است . ده نفر هر کدام بیست تا وبلاگ زدهاند که فراخوان "شاهزاده" یکوقت خدای نکرده نماسد . پدر جان ! فراخوان که اینجوری نیست . خب یکدفعه برمیداشتی به عشاق شکست خوردهات میگفتی بنشینند برایت مطلب بنویسند . بعد هم با ارسال پیام مهمی ازشان تشکر میکردی . همین کارهائی که سی سال است داری میکنی . گیری کردیما !
برادر رضا ! شاهزاده ! سرباز وطن ! عزیزم ! به پیر به پیغمبر وقتی آدم را دعوت به اتحاد میکنند میگویند متحد بشویم - که فلان کار را بکنیم - که جنگ نشود . حضرتعالی قسمت وسط جمله را برمیداری دوتای اول و آخر را میچسبانی به هم میگوئی متحد بشویم که جنگ نشود ! خب متحد بشویم که دقیقاً چه غلطی بکنیم که جنگ نشود ؟ الآن بنده با حفظ سمت یک وبلاگنویس هم هستم و میخواهم در لبیک به فراخوان جنابعالی متحد بشوم . میخواهم ده تا مطلب هم بنویسم . خب اگر بنویسم آی ملت بیائید متحد بشویم که جنگ نشود که همه به ریشم میخندند . حالا شما ریش نداری ؛ ما که ته ریش داریم ! بعد وقتی میگوئی "همه" منظورت دقیقاً "همه" است دیگر ؟ ببین ! من با این خر مذهبیها نمیتوانم متحد بشوم . با مجاهدها نمیتوانم متحد بشوم . تو اگر میتوانی برای اینست که مرد بزرگی هستی . تو الآن بعد از سی و سه سال فعالیت سیاسی پر نتیجه ، در بالاترین یک آی.دی داری ! این برای یک شاهزاده خیلی مهمه !
برادر جان ! بخدا همین که تو را "بین خودمان" میبینیم برایمان خیلی اهمیت دارد . دم شما هم گرم . ولی مطمئن باش قسمت عمدهای از همین ماها همین که حس بکنند که تو داری با تحریک و ماشالا ماشالا گفتن دروغ بعضی دور و بری ها ناخواسته از "بین ما" به سمت "بالای سر ما" میروی مقابلت میایستند . داداش ! اتحاد ما را بهم نزن ! از دو هفته پیش که فراخوان دادی تا همین حالا کدام وبلاگنویس بنام آمده از فراخوانت حمایت کرده ؟ کدام شخصیت و چهره آمده گفته چون رضا پهلوی فراخوان داده پس حی علی کوفته قلقلی ؟ برادر پهلوی ! در جای خودت باش ، از همان جایگاه هم حرف بزن . بیزحمت دلبری هم نکن . به جان مادرم در فردای آزاد ایران هم که کاندید ریاست جمهوری شدی ، من "اگر خواستم رأی بدهم" حتماً به تو هم فکر میکنم . پس فعلاً خداحافظ تا آن روز . آی لاو یو ؛ ماچ !
بخدا ما خسته شدیم بسکه تا بالاترین را باز میکنیم بالا تا پائین هی دعوت به اتحاد میشویم . موضوعات داغ را نگاه میکنیم باز هی باید متحد بشویم . لینکها هم عموماً مربوط به یک هفته قبل است ، ولی چون باید متحد بشویم وجود موضوع داغ خیلی واجب است . میروی لینکهای مورد بحث را میبینی ، باز دارند قرار میگذارند که متحد بشوند . میخواهی حرفی بزنی ، با خودت میگوئی ولش کن ، الآن میریزند میگویند تو نگذاشتی همه متحد بشوند . حرفی نزنی ، طرف بد جوری روی اعصاب است . ده نفر هر کدام بیست تا وبلاگ زدهاند که فراخوان "شاهزاده" یکوقت خدای نکرده نماسد . پدر جان ! فراخوان که اینجوری نیست . خب یکدفعه برمیداشتی به عشاق شکست خوردهات میگفتی بنشینند برایت مطلب بنویسند . بعد هم با ارسال پیام مهمی ازشان تشکر میکردی . همین کارهائی که سی سال است داری میکنی . گیری کردیما !
برادر رضا ! شاهزاده ! سرباز وطن ! عزیزم ! به پیر به پیغمبر وقتی آدم را دعوت به اتحاد میکنند میگویند متحد بشویم - که فلان کار را بکنیم - که جنگ نشود . حضرتعالی قسمت وسط جمله را برمیداری دوتای اول و آخر را میچسبانی به هم میگوئی متحد بشویم که جنگ نشود ! خب متحد بشویم که دقیقاً چه غلطی بکنیم که جنگ نشود ؟ الآن بنده با حفظ سمت یک وبلاگنویس هم هستم و میخواهم در لبیک به فراخوان جنابعالی متحد بشوم . میخواهم ده تا مطلب هم بنویسم . خب اگر بنویسم آی ملت بیائید متحد بشویم که جنگ نشود که همه به ریشم میخندند . حالا شما ریش نداری ؛ ما که ته ریش داریم ! بعد وقتی میگوئی "همه" منظورت دقیقاً "همه" است دیگر ؟ ببین ! من با این خر مذهبیها نمیتوانم متحد بشوم . با مجاهدها نمیتوانم متحد بشوم . تو اگر میتوانی برای اینست که مرد بزرگی هستی . تو الآن بعد از سی و سه سال فعالیت سیاسی پر نتیجه ، در بالاترین یک آی.دی داری ! این برای یک شاهزاده خیلی مهمه !
برادر جان ! بخدا همین که تو را "بین خودمان" میبینیم برایمان خیلی اهمیت دارد . دم شما هم گرم . ولی مطمئن باش قسمت عمدهای از همین ماها همین که حس بکنند که تو داری با تحریک و ماشالا ماشالا گفتن دروغ بعضی دور و بری ها ناخواسته از "بین ما" به سمت "بالای سر ما" میروی مقابلت میایستند . داداش ! اتحاد ما را بهم نزن ! از دو هفته پیش که فراخوان دادی تا همین حالا کدام وبلاگنویس بنام آمده از فراخوانت حمایت کرده ؟ کدام شخصیت و چهره آمده گفته چون رضا پهلوی فراخوان داده پس حی علی کوفته قلقلی ؟ برادر پهلوی ! در جای خودت باش ، از همان جایگاه هم حرف بزن . بیزحمت دلبری هم نکن . به جان مادرم در فردای آزاد ایران هم که کاندید ریاست جمهوری شدی ، من "اگر خواستم رأی بدهم" حتماً به تو هم فکر میکنم . پس فعلاً خداحافظ تا آن روز . آی لاو یو ؛ ماچ !
#1052
2011/11/13
#1051
کسی بخواد بما حمله کنه ما هم مهمات جابهجا میکنیم!
به فضل الهی پادگان سپاه در ملارد خودبهخود ترکید و اگرچه که بهزودی سیصد نفر در اعترافاتشان مسئولیت این انفجار را با هدایت علیرضا نوریزاده از لندن بر عهده میگیرند ولی علیالحساب سردار رمضون شریف علت انفجار را «جابجائی مهمات» ذکر کرده و خیال همه راحت شد..........
2011/11/10
#1050
#1049
گفت شما نگران نباش ؛ هرچی مهمون براشون بیاد میکشم !
رهبری با قاطعیت اعلام کرد در صورت حمله به ایران با تمام قدرت به آن پاسخ میدهیم . تلاوت این بزرگوار که در آن از عبارات قشنگ "سیلی" و "مشت پولادی" هم استفاده شده بود منرا یاد آن کسی انداخت که مهمان به خانهاش رفته بود و هر کاری میکرد یارو نمیرفت . آخر رفت به همسایهاش گفت بیا دم خانهی من یک تیری در کن برو . همسایه آمد یک تیری شلیک کرد مهمان پرید هوا گفت چی بود ؟ صاحبخانه گفت تو اصلاً نگران نباش ! اینها چند وقت پیش مهمان داشتند من زدم مهمانشان را کشتم . حالا این آمده میخواهد تو را بکشد . خبر ندارد که اگر تو را بکشد من دیگر هرچی مهمان برایشان بیاید همه را میکشم ! تو اصلاً نگران نباش !
رهبری با قاطعیت اعلام کرد در صورت حمله به ایران با تمام قدرت به آن پاسخ میدهیم . تلاوت این بزرگوار که در آن از عبارات قشنگ "سیلی" و "مشت پولادی" هم استفاده شده بود منرا یاد آن کسی انداخت که مهمان به خانهاش رفته بود و هر کاری میکرد یارو نمیرفت . آخر رفت به همسایهاش گفت بیا دم خانهی من یک تیری در کن برو . همسایه آمد یک تیری شلیک کرد مهمان پرید هوا گفت چی بود ؟ صاحبخانه گفت تو اصلاً نگران نباش ! اینها چند وقت پیش مهمان داشتند من زدم مهمانشان را کشتم . حالا این آمده میخواهد تو را بکشد . خبر ندارد که اگر تو را بکشد من دیگر هرچی مهمان برایشان بیاید همه را میکشم ! تو اصلاً نگران نباش !
2011/11/08
#1048
صدای امریکا ، یکسال بعد از اخراج من از صدای امریکا ...
امروز دقیقاً میشود یکسال که من بی هیچ سر و صدائی از صدای امریکا اخراج شدم .به این یک سال با وجود تمام سوالاتی که حتی همین الآن هم از من میشود هرگز نخواستم که در اینمورد حرفی بزنم و یقیناً امروز هم نمیخواهم . در مورد هر چیزی که "به شخص من" مربوط بشود حرفی نخواهم گفت ولی در مورد سیستمی که اجازه نمیدهد صدائی بلندتر از صدای خودش به هیچ گوشی برسد حرف دارم . سیستمی که دو سه حلقهی اصلی و دو سه زیر حلقهی کوچکتر دارد و آنها هستند که تعیین میکنند که چه کسی حرف بزند . مالکین زیر حلقهها آنقدر توان و امکان دارند که بتوانند حتی دوستان را بیاورند و دشمنان را ببرند . و غیر از دشمنان ، هر صدائی که احساس بشود که ممکن است حتی نه همین حالا ، که بعداً هم بلندتر شنیده بشود فوراً حذف میشود .
حالا میشود یکسال از آن شبی که علی سجادی زنگ زد و مزخرفترین حرفی را که در تمام جهان میشد از یک سردبیر ارشد شنید گفت : من طنز تو را دوست دارم ولی ادبیات تو را دوست ندارم ! گفتم ببخشید ، من این طنزی که شما دوست داری را با همان ادبیاتی که دوست نداری مینویسم . انگار که قرمه سبزی خورده باشی بعد بگوئی من گوشت و سبزی و لوبیای آنرا دوست نداشتم ولی خیلی قرمه سبزی خوشمزهای بود . اگر کمی هم در حرفهایش دقت میکردی شاید میشد حس کرد که حرفی که میزند آنچان هم مال دهن خودش نیست . البته سعی میکردم که دقت نکنم ! خصوصاً وقتی که هنوز تلفن تمام نشده دیدم ماجرا در فیس بوک پارازیت اعلام شده بیشتر دقت نکردم !
اخراج من از صدای امریکا بدون تردید تا این لحظه بهترین اتفاق برای من بوده . من قفل شده بودم در سیستمی که روز به روز کفیت کارم را پائینتر میآورد . روز به روز منرا بیانگیزهتر میکرد و روز به روز بیشتر از چشم خودم میافتادم . ولی پارازیت و کار در پارازیت به اندازهی یک دریا تجربه را چه مثبت و چه منفی یکجا بمن داد . تجربهای که بارهای بار بعد از آن دیدم که به کارم آمد . ماجرا هم از مطلبی که دربارهی حسن نصرلله نوشته بودم شروع شد . به این مدت هزار نفر آمدند گفتند مطلب تو فقط یک بهانه بود ، یکی دو نفر هم گفتند نه بهانه نبوده . البته من هرگز و تا پیش از آن حتی یکبار هم کمترین و کوچکترین درگیریای با هیچکسی نداشتم و دیگران هم با من همین بودند .
حالا و امروز . من فکر میکنم که صدای امریکا سیستم غلطی است که انگار هرگز نباید عوض بشود . فقط نامها عوض میشوند ولی سیستم همان است . همان سیستم که تا دیروز یکی یکی و بی سر و صدا حذف میکرد امروز دسته دسته ، علنی و با قلدری حذف میکند . حلقهها از بالا و زیر حلقهها از پائین . نمیدانم ، شاید آنهائی که حذف شدند و میشوند هم حرفهای خوبی میزنند فقط ادبیات بدی دارند ! شاید هم صدایشان بلندتر بود و یا داشت بلندتر میشد که خب تکلیف روشن است . در هر حال در صدای امریکا قرمه سبزی خوشمزه است ، ولی گوشت و سبزی و لوبیایش حال آدم را بهم میزند !
امروز دقیقاً میشود یکسال که من بی هیچ سر و صدائی از صدای امریکا اخراج شدم .به این یک سال با وجود تمام سوالاتی که حتی همین الآن هم از من میشود هرگز نخواستم که در اینمورد حرفی بزنم و یقیناً امروز هم نمیخواهم . در مورد هر چیزی که "به شخص من" مربوط بشود حرفی نخواهم گفت ولی در مورد سیستمی که اجازه نمیدهد صدائی بلندتر از صدای خودش به هیچ گوشی برسد حرف دارم . سیستمی که دو سه حلقهی اصلی و دو سه زیر حلقهی کوچکتر دارد و آنها هستند که تعیین میکنند که چه کسی حرف بزند . مالکین زیر حلقهها آنقدر توان و امکان دارند که بتوانند حتی دوستان را بیاورند و دشمنان را ببرند . و غیر از دشمنان ، هر صدائی که احساس بشود که ممکن است حتی نه همین حالا ، که بعداً هم بلندتر شنیده بشود فوراً حذف میشود .
حالا میشود یکسال از آن شبی که علی سجادی زنگ زد و مزخرفترین حرفی را که در تمام جهان میشد از یک سردبیر ارشد شنید گفت : من طنز تو را دوست دارم ولی ادبیات تو را دوست ندارم ! گفتم ببخشید ، من این طنزی که شما دوست داری را با همان ادبیاتی که دوست نداری مینویسم . انگار که قرمه سبزی خورده باشی بعد بگوئی من گوشت و سبزی و لوبیای آنرا دوست نداشتم ولی خیلی قرمه سبزی خوشمزهای بود . اگر کمی هم در حرفهایش دقت میکردی شاید میشد حس کرد که حرفی که میزند آنچان هم مال دهن خودش نیست . البته سعی میکردم که دقت نکنم ! خصوصاً وقتی که هنوز تلفن تمام نشده دیدم ماجرا در فیس بوک پارازیت اعلام شده بیشتر دقت نکردم !
اخراج من از صدای امریکا بدون تردید تا این لحظه بهترین اتفاق برای من بوده . من قفل شده بودم در سیستمی که روز به روز کفیت کارم را پائینتر میآورد . روز به روز منرا بیانگیزهتر میکرد و روز به روز بیشتر از چشم خودم میافتادم . ولی پارازیت و کار در پارازیت به اندازهی یک دریا تجربه را چه مثبت و چه منفی یکجا بمن داد . تجربهای که بارهای بار بعد از آن دیدم که به کارم آمد . ماجرا هم از مطلبی که دربارهی حسن نصرلله نوشته بودم شروع شد . به این مدت هزار نفر آمدند گفتند مطلب تو فقط یک بهانه بود ، یکی دو نفر هم گفتند نه بهانه نبوده . البته من هرگز و تا پیش از آن حتی یکبار هم کمترین و کوچکترین درگیریای با هیچکسی نداشتم و دیگران هم با من همین بودند .
حالا و امروز . من فکر میکنم که صدای امریکا سیستم غلطی است که انگار هرگز نباید عوض بشود . فقط نامها عوض میشوند ولی سیستم همان است . همان سیستم که تا دیروز یکی یکی و بی سر و صدا حذف میکرد امروز دسته دسته ، علنی و با قلدری حذف میکند . حلقهها از بالا و زیر حلقهها از پائین . نمیدانم ، شاید آنهائی که حذف شدند و میشوند هم حرفهای خوبی میزنند فقط ادبیات بدی دارند ! شاید هم صدایشان بلندتر بود و یا داشت بلندتر میشد که خب تکلیف روشن است . در هر حال در صدای امریکا قرمه سبزی خوشمزه است ، ولی گوشت و سبزی و لوبیایش حال آدم را بهم میزند !
2011/11/07
2011/11/05
2011/11/02
#1045
Subscribe to:
Posts (Atom)