2015/08/24

#1467

بو کردن نمازگزار توسط فرشته مقرب بوبائیل!

 

آیا می‌دانستید در نماز جماعت یک فرشته موکل شما را بو می‌کند؟
در کتاب وزین لوازم التحریر نام این فرشته بوباییل است!

2015/08/21

#1466

چرا نگذاشتیم موریانه قطعنامه‌دان دشمن را بخورد؟!

همکار طنزپرداز خوبم آیت الله کاظم صدیقی امام جمعه موقت تهران که امیدوارم هرچه زودتر و برای همیشه دائمی بشود پرسش بسیار حساس و مهمی مطرح کرده‌اند. ایشان فرموده: چرا بجای توافق هسته‌ای صبر نکردیم تا موریانه بیاید قطعنامه‌ها را بخورد؟

بنده دو سال قبل که هنوز نه به بار بود نه به دار نه به هیچی و ته تهش طرفین فقط دو سه تا ماچ مفتی به همدیگر چسبانده بودند به این سوال حیاتی پاسخی دادم که چون در نظام اسلامی پاسخ‌های دو سال پیش ما همیشه بدرد سوال‌های ده سال بعدمان هم می‌خورد لذا شفاف سازی مربوطه را مجدداً اینجا می‌آورم:

2015/08/19

#1465

برای احمد باطبی: طاقت بیار رفیق!


حالم گرفته است رفیق. هم بخاطر کاری که تو کردی، هم بخاطر کاری که با تو کردند، هم بخاطر کاری که الآن خودم دارم می‌کنم. الآن که اینرا می‌نویسم اصلاً خود ماجرایی که شد شروع داستان برایم مهم نیست، آنچه که در ادامه داستان اتفاق می‌افتد رنجم می‌دهد. می‌دانی؟ هر دفعه که اینطور به‌رویم آورده می‌شود که چقدر مستأصل و ناتوانیم از ته دل می‌رنجم. هزار نقطه‌ی مشترک داریم که حتی سر یکی‌اش نمی‌توانیم ده دقیقه با هم حرف بزنیم، ولی اگر یک نقطه اختلاف داشته باشیم قادریم هزار سال روز و شب درباره‌اش مغز خودمان و دیگران را بخوریم...

به این فکر می‌کنم که وقتی از ایران آمدی بیرون و دیگر خطری تهدیدت نمی‌کرد، همانموقع تمام شرایط «قهرمانی» را از دست دادی. می‌دانی هر کدام از ما وقتی یک شبه از اوج قهرمانی می‌افتیم به حضیض روزمرگی، حاکم آن‌طرف مرز چقدر حال می‌کند؟ می‌دانی ما با له کردن همدیگر چقدر خوب داریم تلاش می‌کنیم که «حاکم» نهایت لذت را غصب زندگی ما ببرد؟ با خودم فکر می‌کنم اگر ندا آقا سلطان زنده بود الآن چطوری له شده بود. همانطوری که تو و همدوره‌هایت وقتی زنده ماندید و وقتی آزاد شدید هیچ روزی از ما شب نشد مگر اینکه مطمئن شده باشیم دوتا لگد محکم به پهلوی‌تان زده‌ایم. آزاد شده‌ها از زندان‌های بعد از خرداد 88 را ببین. آنها که توانستند و آمدند بیرون هر روز از همین لگدها می‌خورند، آنهایی که آزاد شدند و در ایران ماندند برای همیشه گم شدند. ولی آنهایی که هنوز شرایط قهرمانی را دارند هر روز روی سرمان می‌گذاریم‌شان...

می‌دانی اگر هنوز در زندان بودی و همین نظر را درباره تصویب یا رد توافق هسته‌ای داده بودی چطوری روی سر همه حلوا حلوا می‌شدی؟ آنموقع حرفت را با عنوان «نظر شجاعانه وطن پرست قهرمان احمد باطبی» همه جا منتشر می‌کردند. الآن تو دیگر هیچکدام از شروط قهرمانی را نداری. ما هم که به تمام عمرمان احتیاج به قهرمان داریم! هم به قهرمان و هم ضد قهرمان. ما در نهایت بدبختی و ناتوانی‌مان احتیاج به یک ضد قهرمان داریم که همه چیز را بیندازیم گردن او. که بتوانیم بگوییم «آنها» لابی کردند و زدند کار را خراب کردند. اینطوری خیلی راحت‌تریم تا خودمان را قضاوت کنیم و بگوییم خاک بر سرمان که با این تعداد «بی‌شمار»، هنوز به اندازه ده نفر آدم نمی‌توانیم برای پیشبرد یا جلوگیری از کاری لابی کنیم. ما هر روز می‌گوییم خاک بر سر امیر عباس فخرآور و فرصت طلبی‌اش تا خاک بر سری خودمان را در استفاده از همان فرصتی که آدم ناتوانی مثل فخرآور می‌تواند از آن استفاده کند نبینیم.

اصلاً می‌دانی؟ ما تواناترین آدم‌های جهانیم که بین دوتا افلیج ناتوان گیر افتاده‌ایم: از آن‌طرف حاکمیت ناتوان ما تصمیم می‌گیرد که یک کاری بشود یا نشود، از این‌طرف یک‌سری آدم ناتوان جلوی آنرا می‌گیرند یا هل می‌دهند برود جلو. ما ناتوانی خودمان را با «افشا» توانایی رقیب هر روز با چنان قدرتی ثابت می‌کنیم که خود یارو نمی‌تواند برای اثبات خودش بکند.

تو دیگر قهرمان نیستی احمد. یادم هست که وقتی آمدی بیرون نبوی یک نامه برایت نوشت. اینروزها هم دیدم که تو را توصیه کرده به خواندن دوباره‌ی همان نامه. راست می‌گوید. ولی می‌خواهم بگویم کاش خود داور عزیز هم آن نامه را یک‌بار دیگر بخواند. کاش خودش را از «آنها» و «مردم» و «دیگران» و سایرینی که در آن نامه قرار بود تو را خفه کنند و حالت را از خودت بهم بزنند جدا نکند. کاش یک‌بار از طرف همان‌ها آن نامه‌ی زیبای خطاب به تو را دوباره بخواند.

اینطرف‌تر دیدم که بهت گفته‌اند آخر تو در جمع فلانی و فلانی چه می‌کردی؟ دلم می‌خواست بگویم تو در جمع آنهایی که چپ و راست نامه و بیانیه‌ی قربانت شوم امضا می‌کنند چه می‌کنی؟ آن را چون تو هستی خدمت است این را چون مخالفی خیانت؟ دلم خواست به آن یکی «بیش فعال دانشجویی» که بهت گفته «وطن فروش» بگویم خاک بر سرت که بیشتر از پانزده سال نماد جنبشت یک وطن فروش بود و نفهمیدی. یکی دیگر می‌گوید منافعت از فلانی و فلانی تامین است. صد سال است که فعالان ازادی‌خواه ایران به تامین منافعشان از این و آن متهم می‌شوند و صد سال که آزادی‌خواهان ما در انکار آن هستند و صد سال است که یک مرد بین‌شان پیدا نمی‌شود که بگوید خب آره! شما چرا فکر می‌کنید من جز منفعت شما هیچ منافعی برای خودم نباید داشته باشم؟ به چه حقی فکر می‌کنید منافع من اگر حافظ منفعت شما نباشد به کشورم خیانت کرده‌ام؟ مگر منفعت فردی شما که هرگز و حتی یک قدم حاضر نیستید از آن پا عقب بگذارید منافع من را به‌عنوان یک ایرانی هرگز تامین کرده؟ چرا من همیشه باید مرغ عزا و عروسی شما باشم و به اسم منافع مردم سرم را ببرید؟


حالم بهم می‌خورد از ادامه‌ی این روزهایی که من و تو بخاطر اختلاف نظرمان فقط در یک مورد، تمام نقاط اشتراک‌مان را می‌اندازیم توی سطل و حسرت چند دقیقه با هم بودن و خوش بودن و زندگی کردن در کنار هم را از همدیگر می‌گیریم. نوجوانی و جوانی‌مان با همین خط و خط‌کشی‌ها به گه کشیده شد، لااقل حالا دلم می‌خواهد یک دریا با تو اختلاف نظر داشته باشم با فقط یک نقطه اشتراک و همین یک نقطه را بهانه کنم برای کنار همدیگر بودن و هوای همدیگر را داشتن. نه من به آن فعال عزیز دانشجویی بگویم بیش فعال! نه او بمن بگوید وطن فروش! حتی خجالت بکشم از فکر کردن به استفاده از این واژه‌ها. به‌جای اینکه پای همدیگر را بگیریم، دست هم را بگیریم. اینطوری اگر من زمین بخورم هم مطمئنم که تو بلندم می‌کنی. اینطوری یک جمعی مطمئنند که هیچوقت مثل قبل دسته جمعی زمین نمی‌خورند...

دیگران هم اگر ادامه دادند تو ادامه نده احمد. اگر رفاقت ندیدی تو رفیق باش. همانطوری که همیشه رفیق مردمت بوده‌ای و هستی و خواهی بود. اصلاً مگر دست خودت است؟ غلط می‌کنی رفیق مردمت نباشی!

2015/08/17

#1464

شفاف سازی معجزه‌های امدادی جعفر آقا در آلمان!



شفاف سازی صد و هشتم

2015/08/16

#1463

شیخ عباس سریع القلم!



اگر شما تا حالا خیال می‌کردید نظام اسلامی به نشر و چاپ کتاب اهمیت نمی‌دهد، اگر خیال می‌کردید تیراژ کتاب در کشور به پائین‌ترین حد ممکن رسیده، اگر خیال می‌کردید نویسنده‌های ایران زیر تیغ سانسور قلع و قمع می‌شوند، اگر خیال می‌کردید وزارت ارشاد تا حالا به‌جای حمایت از نویسندگان بزرگ این مملکت داشته بوق می‌زده، اگر شما خیال می‌کردید نویسندگان صاحب سبک و اندیشه‌ی کشور افرادی مثل محمود دولت آبادی هستند، اگر شما تا حالا تمام این خیال‌ها را می‌کرده‌اید معلوم است که شیخ عباس قمی را نمی‌شناسید.

البته راستش را بخواهید خود من هم تا همین پریروز ایشان را دقیقاً نمی‌شناختم. خصوصاً که الآن صد سال هم از مرگش گذشته. بعد که فهمیدم وزارت ارشاد برداشته 4700 نسخه کتاب از نشر «آینور» خریده که تمامش نوشته‌های همین شیخ عباس قمی است به جان خودم کف کردم. گفتم عههههههه، بابا دمش گرم. ما چه نویسنده‌های بزرگی داریم خبر نداریم ها. واقعاً خجالت کشیدم از بی‌سوادی خودم که تا حالا نویسنده به این بزرگی را نمی‌شناختم.

خلاصه فوری با کلی شرمندگی زنگ زدم وزارت ارشاد گفتم میشه بی‌زحمت یکی از کتاب‌های این شیخ عباس سریع القلم را به‌ما بفروشید؟ گفتند کتاب‌های ایشان فروشی نیست. پرسیدیم پس چی است؟ گفتند همینجوری مفتی به همه می‌دهیم. توی دلم به علی جنتی گفتم بابا تو دیگه کی هستی. از این‌طرف کلی پول می‌دهی تمام نسخه‌ها را می‌خری، از آن‌طرف مفتی پخش می‌کنی؟ به‌قول بچه‌ها دمت غیژ.

دو ساعت بعد یک بسته آوردند دم در، باز که کردم دیدم یک جلد مفاتیح الجنان است. گفتم این دیگه چیه؟ گفتند از مهمترین تالیفات شیخ عباس سریع القلم که پرفروش‌ترین کتاب حال حاضر کشور هم هست. گفتم خب اینکه دعای رفع تب یونجه و مناجات دفع اسهال و بلع استفراغ و کف کردن ادرار و بند و بساط است. گفتند برو تازه شانس آوردی آن یارو صفار هرندی هنوز وزیر ارشاد نیست که می‌گفت خواندن همین‌ها جزو سرانه مطالعه هم محسوب می‌شود. واقعاً قانع شدم. دیدم درست می‌گوید، کتاب را گرفتم رفتم داخل که سرانه مطالعه کشور را بالا ببرم.

خداییش بعداً هر طوری که حساب کردم دیدم خب شما الآن مثلاً اگر به‌جای مفاتیح الجنان برمی‌داشتی کتاب‌های بوعلی سینا را بی‌خودی چاپ می‌کردی نه کسی می‌فهمید چی به چی است نه اسهال کسی بند می‌آمد نه هیچی. یا فرض بفرمایید بعد از هزار سال کتاب «کلنل» محمود دولت آبادی چاپ بشود و گرفته باشید دست‌تان تشریف برده باشید زیارت اهل قبور. خدا وکیلی اموات حق ندارند همان شب بیایند توی خواب، آدم را فحش‌کش کنند بروند؟

بعد تازه ما بیشتر تحقیق کردیم دیدیم در سی و پنج سال گذشته به اندازه جمعیت ایران مفاتیح الجنان چاپ شده ولی با این‌حال چون مردم خیلی علاقه دارند که سرانه مطالعه را با گریه و زاری و التماس دعا و رفع اسهال بالا ببرند، مفاتیح مورد اشاره همچنان زرت و زرت ابتدا چاپ می‌شود، بعد توسط وزارت ارشاد خریداری می‌شود، بعد هم خیرات می‌شود. ثوابش هم می‌رسد به روح همان مرحوم شیخ عباس سریع القلم که صد سال پیش خودش هم اگر می‌دانست دارد پر فروش‌ترین کتاب کشور را می‌نویسد شاید یک کمی وقت برنامه را بیشتر هم می‌کرد.

یارو اگر صد سال پیش صد هزار صفحه هم جوشن صغیر و کبیر و متوسط می‌نوشت بعد هم می‌مرد تمامش ندید چاپ می‌شد. این ماییم که اگر ده صفحه «روشن رقیق» بنویسیم باید صد سال منتظر چاپش بمانیم وقتی مردیم هم تا صد سال بعدش بگویند ای تف به قبرش با این دری وری‌هایی که نوشت!