تو در بنگاه مردم میفریبی منم بالای منبر این به اون در
2010/08/22
#807
حاج منفور سماواتی و مادر دهن لقـّش !
چند روز پیش حاج منصور ارضی (با این حاج منفور تیتر زیاد فرقی ندارد) گفت که سد ممل آقای ابطحی در حال زنا دستگیر شد . با خودم فکر کردم دیدم یارو همچی هم بیراه نگفته :
در واقع یعنی همه چیز از آنجا شروع شد که سیزده سال پیش در انتخاباتی که هنوز کسی یاد نگرفته بود نتیجهاش را از سه ماه قبلش اعلام بکند کاندیدای حاج منفور به کاندیدای حاج محبوب بطرز فجیعی باخت و از همینجا بود که صدای مادر حاج منفور درآمد . خاتمی رئیس جمهور شد و همین ممل آقا شد رئیس دفتر رئیس جمهور . همچی که سر میچرخاندی توی جیبت حداقل بیست تا امتیاز روزنامه و شب نامه و هفته نامه و ماهنامه پیدا میشد همه از دم اینوری . آنطرف را که نگاه میکردی درس خواندن تقریباً کمترین و آخرین کاری بود که هر دانشجوئی میکرد ، هزار ماشالله همه فعال سیاسی ، همه هم از دم همانوری . اینطرف زنها بجای سبد و زنبیل یه تیکه پلاکارد دستشان بود یک چیزهائی رویش نوشته بود مادر حاج منفور که میدید میگفت واه واه واه ! خودش را از سه طرف جر میداد . خلاصه هر کسی و همه یکجوری بودند . دو سال بعد مجلس هم که افتاد دست حاج محبوبها بیچاره مادر حاج منفور دیگه خیلی بلا سرش آمد .
گشت و چرخید تا که مادر حاج منفور دید اوا خواهر ، اینجوری دیگر نمیشود . شروع کرد به زائیدن . اینکه بابای آن بچهها کی بود و کی هست را هنوز داریم میگردیم پیدا نکردهایم . شما پیدا کردی خبرمان کن . احتمالاً علم پیشرفت کرده مادر حاج منفور تلقیح مصنوعی کرده باشد ! اینقدر زائید که هشت سال بعد از آن انتخابات اول دیگر هر جا را که نگاه میکردی فامیلی همه حاج منفور بود همه هم با هم برادر خواهر ! همه قلچماق و با یکی یک چماق . یک خالی بند پاچه پاره هم شد رئیس جمهورشان ، دیگر انگار کن که به خر تیتاپ داده باشی ذوق مرگ شدند همهشان . حاج منفور راضی ، مادر حاج منفور راضی گفتند گور پدر ناراضی !
سه ماه نکشید ایندفعه خود مردم شروع کردند . بابا این دار و دسته لات دریدهی بیآبرو دیگه کیه ؟ هشت سال یارو هرجا رفت واسه ما شد آبرو اینو هیچ جا راه نمیدن تازه میگه کدخدا چه خبر ؟ مادر حاج منفور دید ای بابا ، بسکه ملت به حاج محبوبها عادت کردهاند بگیری بزنیشان هم کوتاه نمیآیند . دیدند کار بدتر شد که . چهار سال همینجوری پس رفت (این تنها دوره تاریخ بود که هیچ چیزی پیش نرفت ، حتی زمان) مادر حاج منفور آمد کم نیاورد آن خالی بند پاچه پاره را سر جایش نگه داشت نشستند فکر کردند دیدند تنها راهش انگار اینست که حاج محبوبها را از جلوی چشم مردم بگیرند ببرند دور بکنند که همه فقط حاج منفورها را ببینند بلکه تهش عادت بکنند . همه را که گرفتند یک روز حاج منفور از مادرش پرسید چرا ننه ؟! گفت ننه جان اینها مادر تو را انجام دادند باز میپرسی چرا ؟
تمام حاج محبوبها در حال زنا دستگیر شدند . این وسط گیرم که ممل ابطحی هم یک کاری کرد . ننهی حاج منفور باید اینقدر دهن لق باشد برود به حاج منصور بگوید که او هم برود همه جا جار بزند بگوید ایها الناس ! مادر ما انجام شده ؟!
چند روز پیش حاج منصور ارضی (با این حاج منفور تیتر زیاد فرقی ندارد) گفت که سد ممل آقای ابطحی در حال زنا دستگیر شد . با خودم فکر کردم دیدم یارو همچی هم بیراه نگفته :
در واقع یعنی همه چیز از آنجا شروع شد که سیزده سال پیش در انتخاباتی که هنوز کسی یاد نگرفته بود نتیجهاش را از سه ماه قبلش اعلام بکند کاندیدای حاج منفور به کاندیدای حاج محبوب بطرز فجیعی باخت و از همینجا بود که صدای مادر حاج منفور درآمد . خاتمی رئیس جمهور شد و همین ممل آقا شد رئیس دفتر رئیس جمهور . همچی که سر میچرخاندی توی جیبت حداقل بیست تا امتیاز روزنامه و شب نامه و هفته نامه و ماهنامه پیدا میشد همه از دم اینوری . آنطرف را که نگاه میکردی درس خواندن تقریباً کمترین و آخرین کاری بود که هر دانشجوئی میکرد ، هزار ماشالله همه فعال سیاسی ، همه هم از دم همانوری . اینطرف زنها بجای سبد و زنبیل یه تیکه پلاکارد دستشان بود یک چیزهائی رویش نوشته بود مادر حاج منفور که میدید میگفت واه واه واه ! خودش را از سه طرف جر میداد . خلاصه هر کسی و همه یکجوری بودند . دو سال بعد مجلس هم که افتاد دست حاج محبوبها بیچاره مادر حاج منفور دیگه خیلی بلا سرش آمد .
گشت و چرخید تا که مادر حاج منفور دید اوا خواهر ، اینجوری دیگر نمیشود . شروع کرد به زائیدن . اینکه بابای آن بچهها کی بود و کی هست را هنوز داریم میگردیم پیدا نکردهایم . شما پیدا کردی خبرمان کن . احتمالاً علم پیشرفت کرده مادر حاج منفور تلقیح مصنوعی کرده باشد ! اینقدر زائید که هشت سال بعد از آن انتخابات اول دیگر هر جا را که نگاه میکردی فامیلی همه حاج منفور بود همه هم با هم برادر خواهر ! همه قلچماق و با یکی یک چماق . یک خالی بند پاچه پاره هم شد رئیس جمهورشان ، دیگر انگار کن که به خر تیتاپ داده باشی ذوق مرگ شدند همهشان . حاج منفور راضی ، مادر حاج منفور راضی گفتند گور پدر ناراضی !
سه ماه نکشید ایندفعه خود مردم شروع کردند . بابا این دار و دسته لات دریدهی بیآبرو دیگه کیه ؟ هشت سال یارو هرجا رفت واسه ما شد آبرو اینو هیچ جا راه نمیدن تازه میگه کدخدا چه خبر ؟ مادر حاج منفور دید ای بابا ، بسکه ملت به حاج محبوبها عادت کردهاند بگیری بزنیشان هم کوتاه نمیآیند . دیدند کار بدتر شد که . چهار سال همینجوری پس رفت (این تنها دوره تاریخ بود که هیچ چیزی پیش نرفت ، حتی زمان) مادر حاج منفور آمد کم نیاورد آن خالی بند پاچه پاره را سر جایش نگه داشت نشستند فکر کردند دیدند تنها راهش انگار اینست که حاج محبوبها را از جلوی چشم مردم بگیرند ببرند دور بکنند که همه فقط حاج منفورها را ببینند بلکه تهش عادت بکنند . همه را که گرفتند یک روز حاج منفور از مادرش پرسید چرا ننه ؟! گفت ننه جان اینها مادر تو را انجام دادند باز میپرسی چرا ؟
تمام حاج محبوبها در حال زنا دستگیر شدند . این وسط گیرم که ممل ابطحی هم یک کاری کرد . ننهی حاج منفور باید اینقدر دهن لق باشد برود به حاج منصور بگوید که او هم برود همه جا جار بزند بگوید ایها الناس ! مادر ما انجام شده ؟!
2010/08/21
#806
آقا اگه دوباره بیانیه نمیدی لغو کنی میخوایم برای روز قدس کار کنیم !
بندهی گنهکار تبهکار مزدور وابسته به همه فقط از آنجا که پارسال روز قدس این شانس را داشتم که کنار شما باشم ولی امسال این شانس را روی بقیه شانسهای دیگر ندارم لذا چند مورد را که پارسال از نزدیک با همین چشمهای خودم که قاعدتاً بعد از این مطلب درمیآید دیدم خواستم همانها را محض یادآوری به خودم اینجا بنویسم که عین 22 خرداد یکدفعه درست شب قبل از برنامه نگران جان و مال مردم نشوم بردارم بیانیه بدهم راهپیمائی را لغو کنم :
بندهی گنهکار تبهکار مزدور وابسته به همه فقط از آنجا که پارسال روز قدس این شانس را داشتم که کنار شما باشم ولی امسال این شانس را روی بقیه شانسهای دیگر ندارم لذا چند مورد را که پارسال از نزدیک با همین چشمهای خودم که قاعدتاً بعد از این مطلب درمیآید دیدم خواستم همانها را محض یادآوری به خودم اینجا بنویسم که عین 22 خرداد یکدفعه درست شب قبل از برنامه نگران جان و مال مردم نشوم بردارم بیانیه بدهم راهپیمائی را لغو کنم :
- دست پلیس ضد سوزش باتوم میدهند . باتوم برای کتک زدن مردم استفاده میشود . باتوم درد دارد . اگر برقی باشد شوک هم دارد . راحتترین و همزمان سختترین راه برای اینکه باتوم نخوری اینست که بروی باتوم را از دست ضد سوزش بگیری . باتوم گرفتن از دست ضد سوزش حمله نیست برادر ، دفاع است . اگر بخواهی عین عاشورا یارو را با همان باتوم بگیری همچی بزنی که به آفتابه بگوید خان دائی آنوقت میشود حمله . نزن برادر ، نزن ، ولی اگر میزنی آخرین ضربه رو محکمتر بزن !
- پارسال ناگهان جنبش تغییر فاز داد قسمت نشد با ماشین آبپاشهای چینی که اینهمه خریده بودند ملت را آبیاری بکنند . امسال که جنبش تغییر نول داده میخواهد بعد از اینهمه فرصت سوزی همان کار پارسال را بکند ملت احتمالاً توی خیابان آبیاری هم میشوند . آبپاش آدم را با فشار خیس و لاجرم متفرق میکند ولی یک ایراد دارد آنهم اینکه اگر سر راهش چیزی در حال سوختن باشد چرخهایش فوری آتش میگیرد . ماشین آبپاش به چرخهای خودش نمیتواند آب بپاشد من خودم یکبار جلوی دانشگاه دیدهام .
- گاز اشک آور بیپدر و مادر چشم و چال آدم را درمیآورد . باید فوراً یک نخ سیگار روشن کرد دودش را فرستاد توی صورت مریض ! سیگار روزه را باطل میکند . برای اینکه روزهات باطل نشود میتوانی یک نخ سیگار را بگیری با فندک از وسط روشن کنی به اندازهی یک محل اشک آور خورده افاقه میکند . اینجوری هیچ هم مجبور نیستی بروی خدای نکرده سطل آشغال آتش بزنی که اساساً به روح جنبش صدمه بخورد . آنشبی که به حسینیه جماران حمله شد برو کل خیابان منتهی به حسینه را ببین لاکردار هیچ سطل آشغالی ندارد . در عوض ما کلی سیگار داشتیم !
- بدلیل تقارن دو راهپیمائی در یکروز ، ساندیسیها یک کاری که سیزده آبان کرده بودند این بود که با اتوبوس ابتدا و انتها و تمام دور تا دور خیابان تخت جمشید را بسته بودند خودیها را فرستاده بودند تو بقیه را بیرون میزدند . از آنجا که در روز قدس هم خیل عاشقان عصمت و ساندیس و طهارت را لاجرم باید با اتوبوس از آرادان بیاورند تهران و لذا اتوبوس برای بستن خیابانها زیاد است بهترین کار رفتن به محوطه وسط اتوبوسهاست . هنگ موتور سواران هم نمیتواند به داخل محوطه اتوبوسی حمله بکند ، وانت و نفربر و ماشین آبپاش که زکی ! برای ورود به محوطه داخل اتوبوسها اتفاقاً همین جریان اسب تروا قطعاً جواب میدهد . پارسالش که اسب تروا هنوز کره بود ما همینجوری رفتیم تا جلوی دانشگاه امسال که هزار ماشالله برای خودش دم و سُمی بهم زده !
2010/08/20
#805
برای محبوبه کرمی
به وثیقه یک شاخ نبات و سند خونه بابات آیا بنده وکیلم ؟!
از آنجا که در حال حاضر تقریباً نصف جمعیت ایران هر کدام بعد از شش ماه بیخبری و نگرانی الآن با هشتصد میلیون وثیقه کاملاً آزادند که هر کاری دلشان میخواهد بکنند ، پیش خودمان فکر کردیم همینجوری که پیش برود اگر خدای نکرده فردای روزگار یک خواستگاری چیزی اتفاق افتاد ملاک برای پسند آقا داماد و چشم هم چشمی جلوی فک و فامیل و در و همسایه احتمالاً بشود مدت حبس و اندازهی وثیقه ! فلذا گفتگوی سه خانم محترم در پارک که بزودی اتفاق میافتد در زیر میآید :
اولی : واه واه واه شهین جون ! یه خواستگار خوب واسه دخترم پیدا شده نمیدونی چه لعبتیه ، پسره شیش سال حبس داره دویست میلیون وثیقه .
دومی : اوا خواهر ! دویست میلیون هم شد وثیقه ؟! اون هفته واسه دختر عمه فی فی خواستگار اومده پسره هشتصد میلیون وثیقهشه تازه هنوز دادگاه سه تا اتهام دیگهشم تشکیل نشده .
سومی : خبه خبه جمعش کنین ! زندگی باید با تفاهم شروع بشه . الآن همینکه دختر و پسر هر دو تحت تعقیب باشن بزرگترین نقطه مشترک برای شروع زندگیشونه .
اولی : اوا مهین جون ! یعنی میگی پسر اصلاً نباید وثیقه داشته باشه ؟ خب من دخترمو به چه تضمینی بسپرم دستش ؟ اگه برنگرده زندون سر دخترم بلا بیاد چه خاکی باید سرم کنم اونوخ ؟!
سومی : نه عزیزم ! منظورم این نبود که پسر اصلاً نباید وثیقه داشته باشه . فقط میگم وثیقه جوری باشه که باباش بتونه بده . من فکر میکنم برای شروع یه زندگی نباید اینهمه ریخت و پاش کرد . به نظر من واسه یه زندگی ساده سیصد چهارصد میلیون وثیقه کافیه .
دومی : ایششش ! مردم خواستگار میاد واسه دخترشون با طبق طبق وثیقه ، همین طبقه بالائیه اقدس خانوم خواستگار اومده بود واسه دخترش ، پسره هزار ماشالله هزار ماشالله تو سه تا روزنامه کار میکرده بخاطر هر سه رفته زندون ، هم موبایلش کنترله هم ایمیلش هم فیس بوکش دوتا از دندههاشم زدن شکستن تازه میگن کهریزک هم رفته . اونوقت مهین جون میگه سیصد چهارصد میلیون وثیقه کافیه .
اولی : اوا شهین جون ! دختر دسته گلمو که نمیخوام ببرم بنیاد جانبازان ! واسه من همین که پسره مثل آقاها سه ماه انفرادی کشیده باشه کافیه . حالا اگه اعتصاب غذائی هم بود که چه بهتر . اگه نبود هم اووووه ، حالا اینا تو زندگیشون هزارتا از این زندانا پیش میاد برای اعتصاب غذا به اندازه کافی فرصت دارن .
سومی : ای قربون دهنت خواهر ! فقط حواست باشه درباره پسره خوب تحقیق کنی ببینی هم سلولیش کی بوده ، با کی میرفته دادگاه ، با کی میاومده ، عمومی هم بوده یا فقط انفرادی ، یه وخ نکنه از این اعترافیا باشه که با بازجو همکاری میکردهها ! فردای زندگی یهو دیدی با بازجوی دخترت هم همکاری کرد ! از ما گفتن !
2010/08/18
#804
محمدرضا جلائی پور ... شاد !
قول داده بودم هر کدام از بر و بچ که آزاد شدند یکی دو قسمت خبر و گفتم گفت کیهان بنویسم برایشان . همین کار را میکنم حالا :
گفتم : شنیدی جنبش سبز کاملاً نابود شده هیچ کاری نمیتواند بکند کلاً ؟
گفت : آره . محمدرضا جلائی پور هم به همین دلیل آزاد شد و جنبش سبز کاملاً از بین رفته و تو خیلی بامزه هستی و ها ها ها !
گفتم : لابد الآن همسرش فاطمه شمس یک نامه دیگر به مرتضوی مینویسد و اعتراف میکند که جنبش سبز کلاً نابود شده .
گغت : آری آری و خود فاطمه شمس هم عین محمدرضا المپیادی و در نتیجه جاسوس بود ولی چون اتوبوسش ته دره نرفت کلاً تو خیلی طنز خنده آور مینویسی و من حالتی دارم الآن که ها ها ها !
گفتم : این محمدرضا پسر همان حمیدرضا جلائی پور جاسوس اسرائیل است که ما زورمان به بابایش نرسید خودش را گرفتیم و همسرش پارسال به حداد عادول هم نامه نوشته بود گفته بود آخرتی هم هست و این جملهی من خیلی طنز زیاد تویش داشت .
گفت : ها ها ها ها ها ! من الآن بخاطر خنده احساس شاش در خودم مینمایم و حداد عادول را خیلی خوب اومدی .
گفتم : محمدرضا پارسال میخواست برود استعمار پیر انگلستان که برای جاسوسی بقیه درسش را در دانشگاه بخواند و ما در فرودگاه دستگیرش کردیم و توانستیم جنبش سبز را کلاً منتفی بنمائیم .
گفت : آری آری . یارو بچه باز بود رفت مشهد پابوس امام رضا گفت یا امام رضا توبه توبه ، من دیگه بچه بازی نمیکنم . وقتی داشت برمیگشت سوار اتوبوس شد اتفاقاً صندلیاش افتاد بغل دست یک بچه خوشگل تر تمیز . هی گفت لا اله الا الله ! آخر دید نمیشه یواش یواش وارد عمل شد قم که رسیدند جلوی حرم حضرت معصومه برگشت گفت یا حضرت معصومه ؛ به داداشت بگو اون جریان که صحبت کرده بودیم کلاً منتفیه !
قول داده بودم هر کدام از بر و بچ که آزاد شدند یکی دو قسمت خبر و گفتم گفت کیهان بنویسم برایشان . همین کار را میکنم حالا :
گفتم : شنیدی جنبش سبز کاملاً نابود شده هیچ کاری نمیتواند بکند کلاً ؟
گفت : آره . محمدرضا جلائی پور هم به همین دلیل آزاد شد و جنبش سبز کاملاً از بین رفته و تو خیلی بامزه هستی و ها ها ها !
گفتم : لابد الآن همسرش فاطمه شمس یک نامه دیگر به مرتضوی مینویسد و اعتراف میکند که جنبش سبز کلاً نابود شده .
گغت : آری آری و خود فاطمه شمس هم عین محمدرضا المپیادی و در نتیجه جاسوس بود ولی چون اتوبوسش ته دره نرفت کلاً تو خیلی طنز خنده آور مینویسی و من حالتی دارم الآن که ها ها ها !
گفتم : این محمدرضا پسر همان حمیدرضا جلائی پور جاسوس اسرائیل است که ما زورمان به بابایش نرسید خودش را گرفتیم و همسرش پارسال به حداد عادول هم نامه نوشته بود گفته بود آخرتی هم هست و این جملهی من خیلی طنز زیاد تویش داشت .
گفت : ها ها ها ها ها ! من الآن بخاطر خنده احساس شاش در خودم مینمایم و حداد عادول را خیلی خوب اومدی .
گفتم : محمدرضا پارسال میخواست برود استعمار پیر انگلستان که برای جاسوسی بقیه درسش را در دانشگاه بخواند و ما در فرودگاه دستگیرش کردیم و توانستیم جنبش سبز را کلاً منتفی بنمائیم .
گفت : آری آری . یارو بچه باز بود رفت مشهد پابوس امام رضا گفت یا امام رضا توبه توبه ، من دیگه بچه بازی نمیکنم . وقتی داشت برمیگشت سوار اتوبوس شد اتفاقاً صندلیاش افتاد بغل دست یک بچه خوشگل تر تمیز . هی گفت لا اله الا الله ! آخر دید نمیشه یواش یواش وارد عمل شد قم که رسیدند جلوی حرم حضرت معصومه برگشت گفت یا حضرت معصومه ؛ به داداشت بگو اون جریان که صحبت کرده بودیم کلاً منتفیه !
2010/08/10
#803
من که نه و من هیچ ، به کسان دیگر اینقدر راحت انگ نچسبان رفیق !
هنوز تهران بودم . آخرین شبها و روزهائی بود که هنوز میتوانستم تهران را نفس بکشم . به هزار و یک آمار و دلیل قرار شد که خیلی زود از ایران خارج بشوم . تهش هیچکس و هیچکدام از فامیل و نزدیکانم را هم نشد که ببینم برای حداقل دیداری که تکرارش نمیدانم و نمیدانستم که دیگر کی ممکن بشود و حتی یک مختصر خداحافظی . سال قبلش در یک کارگاه ساختمانی کار میکردم . یکی از شبهای گریز در خیابانهای عزیز تهران سوار ماشینم پرسه میزدم . رفتم دم همان کارگاه . یک کانکس جلوی درب ورودی بود که نگهبان افغان کارگاه آنجا سر میکرد و میخوابید . تخم سگ اوضاعش همیشه از همه ما کادر فنی کارگاه با تمام آنهمه مدرک تحصیلی و زرت و پورت هم بهتر بود ! تمام اهال کارگاه پول که کم میآوردیم میرفتیم ازش استقراض خارجی میکردیم و "هدایت" هم در نهایت سخاوت همیشه تمام دارائیاش را میآورد میگذاشت وسط میگفت بفرما آقای مهندس ! درست به همین جهت هم الآن اسمش را تعمداً آوردم که بگیرند بزنند پدرش را دربیاورند !
عکسی که بیشتر از یکسال همه در فیس بوکم دیدند و با یک لپ تاپ در باگت لودر نشسته بودم ، آن لپ تاپ مال هدایت بود . لپ تاپی که کار با آنرا بلد نبود و من بعداً که از آن کارگاه رفتم و آموزشگاه کامپیوترم را در میدان انقلاب راه انداختم هدایت اولین کارآموز آموزشگاهم بود تا دیگر اینقدر عذاب نکشم که این پسرک کار با لپ تاپش را بلد نیست و شاید که هر دفعه پیش خودش خجالت بکشد که از من و این و آن سوال بپرسد ...
رفتم درب کانکس هدایت را زدم . دوید و آمد . گفتم هدایت خواب نبودی ؟ گفت نه مهندس داشتم فیفا 2010 بازی میکردم ! از او به یک چائی گرم و از من به قدر یک نخ سیگار مهمانی آن شبمان در کانکس طول کشید . سیگارم که تمام شد دستش را گرفتم گفتم هدایت ، من مسافرم ، برگشتنم شاید که خیلی طول بکشد . هدایت ! من که نیستم دوباره خر نشی بری قاطی این بساط گلد گوئیست که من کل تهران بیفتم دنبالت تو را خرکش کنم یک هفته پیش مهندس فلانی رو بیندازم و خودم را جر بدهم که تو را دوباره برگردانم کارگاه ها ! گفت چشم مهندس ، دیگه حواسم هست . صمیمانه بوسیدمش و از هم جدا شدیم . این اولین و آخرین خداحافظی من بود قبل از خروجم از ایران ...
امروز توی فیس بوکم دو خط -و فقط دو خط- به شوخی با افغانها چیزی نوشتم . حالا یک ایل راه افتادهاند ، از استتوس فیس بوکم عکس گرفتهاند ، بردهاند بالاترین و همه جا لینک گذاشتهاند ، که این اهانت نژاد پرستانهی من را به تمام جهانیان اعلام بکنند . آدم بدبینی نیستم ، نیتشان حتماً که خیر است ! غریبه نیستید ، یک کمی خندهام گرفت ... و همین ...
هنوز تهران بودم . آخرین شبها و روزهائی بود که هنوز میتوانستم تهران را نفس بکشم . به هزار و یک آمار و دلیل قرار شد که خیلی زود از ایران خارج بشوم . تهش هیچکس و هیچکدام از فامیل و نزدیکانم را هم نشد که ببینم برای حداقل دیداری که تکرارش نمیدانم و نمیدانستم که دیگر کی ممکن بشود و حتی یک مختصر خداحافظی . سال قبلش در یک کارگاه ساختمانی کار میکردم . یکی از شبهای گریز در خیابانهای عزیز تهران سوار ماشینم پرسه میزدم . رفتم دم همان کارگاه . یک کانکس جلوی درب ورودی بود که نگهبان افغان کارگاه آنجا سر میکرد و میخوابید . تخم سگ اوضاعش همیشه از همه ما کادر فنی کارگاه با تمام آنهمه مدرک تحصیلی و زرت و پورت هم بهتر بود ! تمام اهال کارگاه پول که کم میآوردیم میرفتیم ازش استقراض خارجی میکردیم و "هدایت" هم در نهایت سخاوت همیشه تمام دارائیاش را میآورد میگذاشت وسط میگفت بفرما آقای مهندس ! درست به همین جهت هم الآن اسمش را تعمداً آوردم که بگیرند بزنند پدرش را دربیاورند !
عکسی که بیشتر از یکسال همه در فیس بوکم دیدند و با یک لپ تاپ در باگت لودر نشسته بودم ، آن لپ تاپ مال هدایت بود . لپ تاپی که کار با آنرا بلد نبود و من بعداً که از آن کارگاه رفتم و آموزشگاه کامپیوترم را در میدان انقلاب راه انداختم هدایت اولین کارآموز آموزشگاهم بود تا دیگر اینقدر عذاب نکشم که این پسرک کار با لپ تاپش را بلد نیست و شاید که هر دفعه پیش خودش خجالت بکشد که از من و این و آن سوال بپرسد ...
رفتم درب کانکس هدایت را زدم . دوید و آمد . گفتم هدایت خواب نبودی ؟ گفت نه مهندس داشتم فیفا 2010 بازی میکردم ! از او به یک چائی گرم و از من به قدر یک نخ سیگار مهمانی آن شبمان در کانکس طول کشید . سیگارم که تمام شد دستش را گرفتم گفتم هدایت ، من مسافرم ، برگشتنم شاید که خیلی طول بکشد . هدایت ! من که نیستم دوباره خر نشی بری قاطی این بساط گلد گوئیست که من کل تهران بیفتم دنبالت تو را خرکش کنم یک هفته پیش مهندس فلانی رو بیندازم و خودم را جر بدهم که تو را دوباره برگردانم کارگاه ها ! گفت چشم مهندس ، دیگه حواسم هست . صمیمانه بوسیدمش و از هم جدا شدیم . این اولین و آخرین خداحافظی من بود قبل از خروجم از ایران ...
امروز توی فیس بوکم دو خط -و فقط دو خط- به شوخی با افغانها چیزی نوشتم . حالا یک ایل راه افتادهاند ، از استتوس فیس بوکم عکس گرفتهاند ، بردهاند بالاترین و همه جا لینک گذاشتهاند ، که این اهانت نژاد پرستانهی من را به تمام جهانیان اعلام بکنند . آدم بدبینی نیستم ، نیتشان حتماً که خیر است ! غریبه نیستید ، یک کمی خندهام گرفت ... و همین ...
2010/08/04
#801
صدای منرا از خط مقدم اعتصاب غذا در پاریس میشنوید !
- یاد خط مقدم خیابانهای تهران بخیر . اصولاً نمیدونم چه جوریه هرجا که خط مقدم داشته باشه ما هستیم ! 4873 گیگا بایت هم مصاحبه کردیم به صدای امریکای جهانخوار گزارش دادیم .
- پلیس اینجا شخصیت نداره بجای اینکه اشکآور بزنه ما رو با کتک متفرق کنه ببره تجاوز کنه تازه یک ایل آدم آورده که مواظبمون هم باشه . ما هم که بد عادت ، نزدیک بود درگیر بشیم !
- ضمناً ماشینهای پلیس ضد شورش فرانسه هیچکدومش چینی نبود . پرسیدیم چرا ؟ گفتن خودمون از شما پژو 405 خودروی ملی وارد میکنیم ، ماشین داریم . گفتیم خب !
- ساعت شش بعد از ظهر تازه یادمون افتاد زکی ! ما که اعتصاب غذای خشک نکردیم که ! صبح تا حالا چرا آب نمیخوریم پس ؟
- وسط اعتصاب غذا متوجه احضار دوتا دیگه از رفقا توسط پلیس وحشی جنایتکار فرانسه شدیم . دوتای دیگر از رفقا هم که برای امروز احضار شده بودن صاف صاف رفتن سالم و سلامت هم برگشتن . اینکه چرا ناپدید نشدن نفهمیدیم چرا !
- از آنجا که محل اعتصاب غذای ما فقط بیست متر با سفارت جمهوری اسلامی فاصله دارد هیچکسی هیچ جوری هیچ صد دفعه از هیچ جای ما رد نشد که ازمان عکس و فیلم بگیرد . رفقا گفتن بذار فیلم بگیرن ، مثلاً میخوان چه گهی بخورن ؟ رفقا تهران هم که بودن همینو میگفتن که الآن همه اینجائیم !
- خوبی اعتصاب غذا در زندان اینست که کفش پات نیست راحت هم میتونی دراز بکشی بخوابی . اینجا صبح تا حالا پای همه شده قدّ یه قابلمه فقط هم باید بایستی هر کیو میبینی بگی ارادت داریم ، مخلص شما ، اعتصاب از ماست !
- ضمناً اعتصاب غذاست ، اعتصاب سیگار نیست که . تازه گشنمون هم هست اعصاب نداریم . گفته باشم !
2010/08/03
#800
وحشت جمهوری اسلامی از اعتصاب غذا ؛ اینجا در پاریس !
از آنجا که پلیس فرانسه امروز برای نصف رفقائی که از احضاریه در تهران جان بدر برده بودند احضاریه فرستاد و از رفقای ما بابک داد و آرش بهمنی و یاشار محتشم بطور چکشی برای فردا و پس فردا به دادگاه احضار شدند و روند ارسال احضاریهها همچنان هم ادامه دارد لذا ما ضمن تکذیب هرگونه ارتباط بین این احضاریهها همزمان با برگزاری اعتصاب غذا در پاریس و نقش جمهوری اسلامی در چرب کردن سیبیل دولت فرانسه چند نتیجهی علمی فرهنگی هنری ما اینجا میآید :
از آنجا که پلیس فرانسه امروز برای نصف رفقائی که از احضاریه در تهران جان بدر برده بودند احضاریه فرستاد و از رفقای ما بابک داد و آرش بهمنی و یاشار محتشم بطور چکشی برای فردا و پس فردا به دادگاه احضار شدند و روند ارسال احضاریهها همچنان هم ادامه دارد لذا ما ضمن تکذیب هرگونه ارتباط بین این احضاریهها همزمان با برگزاری اعتصاب غذا در پاریس و نقش جمهوری اسلامی در چرب کردن سیبیل دولت فرانسه چند نتیجهی علمی فرهنگی هنری ما اینجا میآید :
- داداش احضاریه بهانهس ؛ اعتصاب غذا نشانهس .
- فردا سارکوزی میره میگه یعنی واقعاً فکر میکنید من یک قاتل رو با یک تبعه خودم عوض میکنم ؟
- همه چیز در فرانسه بشکل ثبت در تاریخ ساخته یا انجام میشود . حضرت عباسی در طول تاریخ یک نمونه بیاورید که فعال سیاسی بدلیل فعالیت سیاسی از طرف کشوری که پناهش داده به دادگاه احضار شده باشه .
- به احتمال زیاد مرتضوی جهت بحث و تبادل نظر قضائی یک سر آمده باشد فرانسه . روال قضائی اینجا داره خیلی شبیه ایران خودمون میشه .
- عنقریب همهمونو سوار هواپیما میکنن برمیگردونن همون ایران . میگن داداش مشکل از جمهوری اسلامی نیست شماها هرجا برید دولت همونجا باهاتون مشکل داره !
- در متن احضاریه آمده "جهت چند پرسش بعنوان مطلع" . آنهائی که ما میشناسیم و قبلاً به همین دلیل هرجائی رفتن دیگه برنگشتن ولی اینجا اروپاست حتماً خیلی فرق داره لابد باور کن .
- ظاهراً ما هر جا که باشیم جمهوری اسلامی خیلی خوشش میاد برای کارهای ما تبلیغ کنه . الآن فردا اعتصاب غذامون قانوناً شروع میشه خودشون یک بمب خبری ساختن برامون .
- ما احضاریههای جمهوری اسلامی رو بردیم سازمان ملل اینجا پناهندگی گرفتیم . الآن احضاریههای فرانسه رو ببریم کجا برای پناهندگی در کجا ؟!
2010/08/02
#799
مموتی ! آخه اون چیزی که واسه کارای "مردونه" لازمه رو تو نداری !
از آنجا که خیلی وقت است بیست سوالی (از همانها که ده تا سوال بیشتر ندارد) ننوشتهایم فکر میکنید مذاکره "مردانه" مموتی با اوباما چه جوری میشود ؟
از آنجا که خیلی وقت است بیست سوالی (از همانها که ده تا سوال بیشتر ندارد) ننوشتهایم فکر میکنید مذاکره "مردانه" مموتی با اوباما چه جوری میشود ؟
- پزشکی قانونی تأئید و بعد تأکید میکند که بدلیل مشکلات فنی یکی از طرفین گفتگو ، این مذاکره ولو در عالم محال هم نمیتواند مردانه باشد ؟
- اوباما میگوید داداش هر چیزی داری تو همین مذاکره رو کن بعد چون هیچ چیزی برای رو کردن وجود ندارد مذاکره همانجا تمام میشود ؟
- حاضرین ایندفعه بخاطر "هیچی نداری" مموتی سالن مذاکره را ترک میکنند و مشائی و متکی برای احمدی نژاد یک عالمه دست میزنند ؟
- اوباما میگوید تو برای مذاکره مردانه برداشتی زنتو آوردی ؟ کره خر ! اینجا امریکاست ، من بخوام با این مذاکره مردانه بکنم زلزله میاد ها !
- بعد از انجام مذاکره احمدی نژاد دویست تا سفر استانی میرود میگوید هر دفعه که میرفتم امریکا میخواستند منرا بدزدند ایندفعه میخواستند منرا بلند بکنند ببرند تجاوز ؟
- اوباما کلهر را میبیند میگوید آخه کی برای مذاکرهی مردانه مشاور زن میآورد که تو آوردی الدنگ ؟ وایسا برم بگم ننهی بچهها بیاد .
- اوباما به مموتی میگوید لااقل آستین کوتاه میپوشیدی آرنجت معلوم میشد که خیال میکردیم داریم با یک مرد مذاکره میکنیم ؟
- مموتی در هنگام ورود به محل مذاکره بدلیل همراه داشتن بمب جنسی دستگیر و بازرسی بدنی میشود ؟
- مذاکره انجام میشود و اگر اوباما شروط ایران را قبول بکند همه بهش میگویند مردیکه هیز زن ذلیل ؟
- مذاکره انجام میشود بعد یک ایل پلاکارد برمیدارند میروند جلوی محل مذاکره میگویند دیدی بین ایرانیها هیچکی همجنسباز نیست ؟ همه فقط با جنس مخالف مذاکره میکنند . (همجنسباز همان همجنسگرا ، دیگرگونجنسگانگان ، دگرباشجنسیان ، جنسدگرگوندیشان ، حالا نکشید خودتان و ما را خلاصه همان اُبنهای ها !)
#798
باید یک کاری کرد ؛ یکبار هم که شده بدون نق زدن به جان هم !
سه شنبه در پاریس اعتصاب غذا میکنیم . اینطوری نمیشود . فقط نشستهایم و داریم همدیگر را نگاه میکنیم و پس و پیش قبل همدیگر را شخم میزنیم و اخیراً هم که باب شده یقه همدیگر را میگیریم و خلاصهاش اینکه دقیقاً و درست و تمام و کمال داریم مفتی مفتی همان کاری را میکنیم که طرف مقابلمان پول خرج میکند و دلش میخواهد که بکنیم . دست و بال رفقای داخل را که بستهاند بی هیچ جای مانوری . ما اینجا نشستیم پیش خودمان فکر کردیم در حمایت از رفقای اعتصاب غذا کردهی زندانیمان کاری بکنیم و علی الحساب تصمیم گرفتیم که بدور از سوسول بازیها و قهرمان بازیهای معمول ما هم اعتصاب غذا کنیم . هیچ اتفاقی هم برای هیچکسی نمیافتد . پلیس اینجا تیتیش تر از این حرفهاست که بگذارد اینطوری بشود . خودم اینجا یکبار دستگیر شدهام دیدهام از نزدیک !
چقدر خوب میشود که مثل روزهای خوب تهران که مختصر فضائی برای حرکت داشتیم و کاری میکردیم ، حالا که راهها آنجا بسته است و اینجا میخواهیم از فضائی که داریم استفاده کنیم همه مثل همانروزها هر کاری دستشان برمیآید انجام بدهند . اگر بیرون هستند و میتوانند که بیایند پیش ما که چقدر خوب میشود ، اگر داخل هستند مهمترین کار را یعنی خبررسانی بکنند . ما از فضای واقعی خارج از کشور استفاده میکنیم شما از فضای مجازی داخل . دو روز هم که شده خشتک همدیگر را درنیاوریم . تعارف که نداریم ، هیچکداممان دلمان نمیخواهد سر به تن کل نظام باشد . حالا این یکی میگوید یواش یواش بفرست جلو من میگویم نه داداش باید یکدفعه هل داد پاره کرد !
یا علی مدد ؛ چاکریم !
سه شنبه در پاریس اعتصاب غذا میکنیم . اینطوری نمیشود . فقط نشستهایم و داریم همدیگر را نگاه میکنیم و پس و پیش قبل همدیگر را شخم میزنیم و اخیراً هم که باب شده یقه همدیگر را میگیریم و خلاصهاش اینکه دقیقاً و درست و تمام و کمال داریم مفتی مفتی همان کاری را میکنیم که طرف مقابلمان پول خرج میکند و دلش میخواهد که بکنیم . دست و بال رفقای داخل را که بستهاند بی هیچ جای مانوری . ما اینجا نشستیم پیش خودمان فکر کردیم در حمایت از رفقای اعتصاب غذا کردهی زندانیمان کاری بکنیم و علی الحساب تصمیم گرفتیم که بدور از سوسول بازیها و قهرمان بازیهای معمول ما هم اعتصاب غذا کنیم . هیچ اتفاقی هم برای هیچکسی نمیافتد . پلیس اینجا تیتیش تر از این حرفهاست که بگذارد اینطوری بشود . خودم اینجا یکبار دستگیر شدهام دیدهام از نزدیک !
چقدر خوب میشود که مثل روزهای خوب تهران که مختصر فضائی برای حرکت داشتیم و کاری میکردیم ، حالا که راهها آنجا بسته است و اینجا میخواهیم از فضائی که داریم استفاده کنیم همه مثل همانروزها هر کاری دستشان برمیآید انجام بدهند . اگر بیرون هستند و میتوانند که بیایند پیش ما که چقدر خوب میشود ، اگر داخل هستند مهمترین کار را یعنی خبررسانی بکنند . ما از فضای واقعی خارج از کشور استفاده میکنیم شما از فضای مجازی داخل . دو روز هم که شده خشتک همدیگر را درنیاوریم . تعارف که نداریم ، هیچکداممان دلمان نمیخواهد سر به تن کل نظام باشد . حالا این یکی میگوید یواش یواش بفرست جلو من میگویم نه داداش باید یکدفعه هل داد پاره کرد !
یا علی مدد ؛ چاکریم !
2010/08/01
#797
جنبشی که از داخل زندان ادامه دارد ...
شکر خدا آنهائی که خیلی نگران جان و مال مردم بودند به نتیجه رسیدند و الآن جان و مال مردم در بیرون زندانها کاملاً محفوظ است اینهائی هم که داخل زندان هستند و الآن از فرط وخامت احوال بخاطر اعتصاب غذا کارشان به بیمارستان کشیده و تازه در همان حال تهدید به کهریزک شدن اوین هم میشوند علی الظاهر اصلاً مردم محسوب نمیشوند که جان و مالشان مهم باشد و کسی بیرون زندان جز بیانیه دادن محض تهدید -وفقط تهدید- افشاء ناگفتهها کار دیگری بکند . در حال حاضر جنگ سبزها با حاکمیت از توی شهر و خیابان به توی زندان منتقل شده و چون آدم توی زندان خیلی جا برای مانور دارد درحالیکه توی شهر ندارد لذا گنده سبزها اصولاً ترجیح میدهند صف کشی در همان زندان ادامه داشته باشد . نهایتاً آخر ماه یک بیانیه تمیز دیگر صادر میشود همه هورا میکشند قضیه میرود برای ماه بعد .
حالا لابد الآن طی یک پیام روزانه جدید هیجدهتا آکسیون جدید تشکیل میشود و طی آن قرار میشود ملت ایران بطور یکپارچه ساعت نه و ده دقیقه شب بمدت سی ثانیه هر کدام سه تا لامپ خاموش بکنند تا جمهوری اسلامی از درون منهدم بشود و بعدش خبرهای این موفقیت خصوصاً در اصفهان و شیراز و مشهد و مورچه خورت متن پیام بعدی را تشکیل میدهد . بچهها توی زندان دارند جان میدهند گنده سبزها بیرون زندان سر لحاف ملا همدیگر را جر میدهند . همه چیز واو به واو حکایت همان پادشاه است که گوزیدن را ممنوع کرد ...
البته من الآن بیرون گود نشستهام میگویم لنگش کن و اصلاً اگر راست میگویم باید برگردم ایران خودم بروم لنگش را بگیرم و اگر راستتر میگویم پس چرا جانم را برداشتم در رفتم و کلاً از وقتی که آمدهام بیرون دارم یک حرفهائی میزنم که آدم شاخ درمیآورد درحالیکه آرشیو صفحهام همین بغل دست این نوشته موجود نیست و کسی نمیتواند برود ببیند که توی ایران که بودم و از نزدیک که همه چیز را میدیدم چطور تمام وجودم میسوخت و همینجا در همین صفحه فریاد میکشیدم و تازه الآن اینجا شاید بخاطر اینهمه رنگ و زلم زیمبو از فرط بیغیرتی آرام هم شدهام . اُسکل به من میگویند که خارج از ایران با اینهمه مکافات و نیاز حرف که میزنم به اینش فکر نمیکنم که اینجا ریشه منرا خواهند زد و به همین راحتی ...
شکر خدا آنهائی که خیلی نگران جان و مال مردم بودند به نتیجه رسیدند و الآن جان و مال مردم در بیرون زندانها کاملاً محفوظ است اینهائی هم که داخل زندان هستند و الآن از فرط وخامت احوال بخاطر اعتصاب غذا کارشان به بیمارستان کشیده و تازه در همان حال تهدید به کهریزک شدن اوین هم میشوند علی الظاهر اصلاً مردم محسوب نمیشوند که جان و مالشان مهم باشد و کسی بیرون زندان جز بیانیه دادن محض تهدید -وفقط تهدید- افشاء ناگفتهها کار دیگری بکند . در حال حاضر جنگ سبزها با حاکمیت از توی شهر و خیابان به توی زندان منتقل شده و چون آدم توی زندان خیلی جا برای مانور دارد درحالیکه توی شهر ندارد لذا گنده سبزها اصولاً ترجیح میدهند صف کشی در همان زندان ادامه داشته باشد . نهایتاً آخر ماه یک بیانیه تمیز دیگر صادر میشود همه هورا میکشند قضیه میرود برای ماه بعد .
حالا لابد الآن طی یک پیام روزانه جدید هیجدهتا آکسیون جدید تشکیل میشود و طی آن قرار میشود ملت ایران بطور یکپارچه ساعت نه و ده دقیقه شب بمدت سی ثانیه هر کدام سه تا لامپ خاموش بکنند تا جمهوری اسلامی از درون منهدم بشود و بعدش خبرهای این موفقیت خصوصاً در اصفهان و شیراز و مشهد و مورچه خورت متن پیام بعدی را تشکیل میدهد . بچهها توی زندان دارند جان میدهند گنده سبزها بیرون زندان سر لحاف ملا همدیگر را جر میدهند . همه چیز واو به واو حکایت همان پادشاه است که گوزیدن را ممنوع کرد ...
البته من الآن بیرون گود نشستهام میگویم لنگش کن و اصلاً اگر راست میگویم باید برگردم ایران خودم بروم لنگش را بگیرم و اگر راستتر میگویم پس چرا جانم را برداشتم در رفتم و کلاً از وقتی که آمدهام بیرون دارم یک حرفهائی میزنم که آدم شاخ درمیآورد درحالیکه آرشیو صفحهام همین بغل دست این نوشته موجود نیست و کسی نمیتواند برود ببیند که توی ایران که بودم و از نزدیک که همه چیز را میدیدم چطور تمام وجودم میسوخت و همینجا در همین صفحه فریاد میکشیدم و تازه الآن اینجا شاید بخاطر اینهمه رنگ و زلم زیمبو از فرط بیغیرتی آرام هم شدهام . اُسکل به من میگویند که خارج از ایران با اینهمه مکافات و نیاز حرف که میزنم به اینش فکر نمیکنم که اینجا ریشه منرا خواهند زد و به همین راحتی ...
Subscribe to:
Posts (Atom)