2012/09/21

#1208

شنبه ، اول مهر ، یازده شب به وقت «ایران» ، تلویزیون بالاترین


احتراماً بدینوسیله به اطلاع هم‌بالابازهای محترم می‌رساند که حسب هماهنگی‌های بعمل آمده با دفتر موساد در اسرائیل و بخشنامه‌ی مستقیم پنتاگون در امریکای جهانخوار ، مقرر شد که از شنبه بمناسبت سالروز فرخنده‌ی با سعادت یوم الله اول مهر «بالاویزیون» الی تا مدت مدید زیادی هر شب با حضور شما عزیزان برنامه داشته باشد . شما می‌توانید در نهایت آزادی بیان و استقلال عمل در این برنامه‌ها شرکت نموده و از طریق همین برنامه‌ها هر حرف و نظری که ما دلمان خواست در آنجا داشته باشید . شما همچنین می‌توانید آزادانه موضوعاتی را برای بحث و گفتگوی هر شب مشخص کنید تا ما هم با تأکید بر اصل آزادی بیان هر موضوعی را که خوشمان آمد در برنامه‌ها عنوان نمائیم .

از همینجا اعلام می‌گردد که حضور کلیه‌ی آحاد و اقشار بالابازهای محترم اعم از بالا لینک‌باز ، بالا کامنت‌باز ، بالا منفی‌باز ، بالا گروه‌باز ، بالا گزارش‌باز ، باز جریان‌ساز ، بالا دردسرساز و بالا غیره‌باز در تمامی برنامه‌ها با دخالت مستقیم ما بلامانع بوده چنانچه هر جریان و گروه فکری بعداً برود بگوید «ما را راه ندادند» الهی به حق این وقت ساعت جز جیگر بزنند . همچنین ما حدس می‌زنیم که در تعدادی از این برنامه‌ها مهمانان نفیسی در مایه‌های مرحوم یوری گاگارین و این حرف‌ها هم شرکت داشته باشند . ضمناً شما مجبورید که این اطلاعیه را در همه جا به اشتراک بگذارید . رسانه شمائید !

2012/09/15

..........

حالا می‌شود چهل روز از رفتن پدر ...


جالا چهل روز است که پدر رفته است . انگار هر چقدر که می‌گذرد و زندگی تمام تلاشش را می‌کند که به حالت عادی برگردد واقعیت بیشتر و بهتر و دردآورتر دیده می‌شود . شاید به همین خاطر باشد که هر روز بیشتر از قبل نداشتن پدر را حس می‌کنم . انگار که زلزله‌ای بیاید و هر روز که جلوتر می‌روی ویرانه‌هایش را بیشتر ببینی . چه اینکه یکی از ویرانه‌ها خود آدم باشد . دو سال و نیم پیش حادثه‌ای بیاید و موقتاً پدر و پسر را از هم جدا بکند ، و چهل روز پیش حادثه‌ی دیگری پدر را برای همیشه از پسر بگیرد . چیزی که از لحظه‌ی بیرون آمدنم وحشتش را همیشه داشتم . من هنوز درباره آن حادثه غیر از کلیاتی نمی‌دانم . دلش را ندارم که بدانم . هرگز از کسی نخواستم و هرگز هم نمی‌خواهم که جزئیاتش را بمن بگویند . پدر دیگر نیست ، چه فرقی دارد که چطور ؟ من حتی دل ندارم که بشنوم سنگ مزارش آماده شده . که چه و کی و چطور و کجا چنان مراسم خوبی برایش برگزار شده . نمی‌خواهم بدانم هیچکدام از اینها را . نمی‌توانم که بدانم . گاهی احساس بی‌غیرتی می‌کنم ولی ندارم دلش را ، چطور دیگر باید اعتراف کنم ؟

به این مدت من «تظاهر» به هیچ کار مرسومی که اینقدر کرده‌اند که لوس شده نکردم . بر سر و صورت کوفتن‌ها و دیگران را هم شریک کردن در آن . تمام قد سیاه پوشیدن‌ها و خود را با ریش و زلف پریشان به بقیه نشان دادن . شعار دادن‌ها که آی پس من فردا برمی‌گردم ایران . دل آن کسی را هم که «آنطرف مرز» باعث این جدائی شد با این کارها خوش نکردم . تمام این مدت فقط در دلم عزاداری کردم و می‌کنم . این اتفاق ضربه‌ای بود که منرا رسماً از حرکت انداخت . می‌گویند زمان و من واقعاً نمی‌دانم که این زمان لعنتی چقدر و چطوری باید بگذرد که آدم از این ایست مطلق خارج بشود . یکجا ماندن می‌پوساند و می‌گنداند . ولی چاره‌ام چیست ؟ توان حرکتی ندارم که بخاطر استفاده نکردنش خودم را سرزنش کنم . به این مدت تمام تلاشم را کردم که هرچه زودتر به کار برگردم . نشد . نتوانستم . واقعاً تلاش کردم و نتواستم . فقط گاهی در لحظه‌های فراری سکون و قرار چیزی نوشتم که خودم حالم ازشان بهم می‌خورد ...

از همان روز اول هم تمام حرفها را بارها خودم به خودم زده‌ام : مرگ بالاخره اتفاق می‌افتد ، فاجعه فقط مال همسایه نیست ، یتیمی مصیبتی است که همه یا کشیده‌اند و یا خواهند کشید ، زندگی ادامه دارد ، اینها جبر است و هیچکدام به اختیار آدم نیست ، و ... تمام اینها را خودم به اندازه کافی به خودم گفته‌ام . ولی چه کار کنم ؟ سخت است . خیلی سخت . خیلی فراتر از توانی که برای تحمل این بدبختی‌ها لااقل من دارم . اینها را هر بار به خودم می‌گویم و بدون اینکه هیچ کسی و هیچ جائی را ملامت کرده باشم و اصلاً حقی به خودم برای ملامت کردن داده باشم ، حرف‌های دیگری هم هست که تداعی‌شان هر بار جانم را می‌سوزاند . اینکه اگر پارسال بمن پاسپورت داده بودند می‌توانستم دوباره ببینمش . اینکه فقط ده روز بعد از این حادثه قرار داشتیم که ببینمش . خدااااااا ...

2012/09/11

#1205

وقتی یک «عنتر» به تیم ایران گل می‌زند !


وقتی حسن گوریل سیاست ایران را در خاورمیانه تعیین می‌کند ...
وقتی عماد بوزینه سمبل مقاومت جمهوری اسلامی می‌شود ...
وقتی خالد شامپانزه دم به دقیقه در بیت رهبری پهن باشد ...
وقتی بشار میمون به زور سپاه ایران برقرار بماند ...
وقتی اسمال کینگ کونگ با پول ایران برای اسرائیل شاخ و شانه بکشد ...
وقتی رحال اورانگوتان باید بجای احزاب ایران هم سخنگوئی بکند ...
وقتی صلاح کولومبوس هم بجای وزارت‌خارجه ایران سخنگوئی بکند ...
وقتی فوزی ماکاکو از طرف ما درباره امریکا اظهار نظر بکند ...
وقتی الکتری گالاگوس هرچی که گفت رسانه‌های ایران باید خودشان را جر بدهند ...
آنوقت رضا انتر هم در مقدماتی جام جهانی به تیم ایران گل می‌زند تا برای اولین بار در تاریخ از لبنان شکست بخوریم !

2012/09/08

#1204

جدول برابری نرخ ریال با فضولات برخی احشام !


مقارن با رسیدن دلار به حدود 2500 و یورو به بالای 3000 تومان ، جدول برابری نرخ ریال با برخی ارزهای سابق پر کاربرد در زمین‌های کشاورزی به این شرح اعلام شد :

ریال : واحد فضولات بزغاله‌ای که خار چریده باشد
تومان : واحد پسمانده‌ی بزی که اشتباهاً کاکتوس خورده باشد
پنج هزار تومانی : دو دلار معادل با صد گرم پشگل گوسفند در خود امریکا
ده هزار تومانی : سه یورو معادل با دویست گرم تاپاله‌ی اسب در تمام اتحادیه اروپا
چک پول صد هزار تومانی : نیم تاپاله‌ی مادیانی که چرخ فرغون از رویش رد شده باشد
چک پول پانصد هزار تومانی : تمام تاپاله‌ی همان مادیان که جای چرخ ماشین رویش باشد
میلیون : نیم متر خط پشگل گاوی که جعبه خورده باشد
میلیارد : یکی از احشام مربوطه دیگه چی خورده باشد که اینطوری ریده باشد

لازم به ذکر است که بر اساس جدول فوق بانک مرکزی از این به بعد احترام به پس مانده‌ی هر جانوری را بعنوان حفاظت از ذخایر ارزی-ریالی واجب دانسته و استفاده از نایلون و توری جهت پرهیز از نشستن مگس روی این ذخایر ملی را بر عموم آحاد مردم واجب اعلام نمود !

2012/09/04

#1202

نحوه دستگیری در کشورهای مختلف جهان !


آلمان : هشت نفر با بیل و کلنگ (کاملاً بیل و کلنگ) به شما حمله‌ور می‌شوند . شما بشدت کتک می‌خورید و حداقل یک دست و هر دوتا پایتان می‌شکند . شما را با همان حالت به طرف مرکز پلیس دقیقاً خرکش می‌کنند و در آنجا شلوار و شورت شما را حتماً درمی‌آورند و به محتویاتتان نگاه می‌کنند . سپس از شما دعوت می‌کنند که شلوارتان را بپوشید و بهتان یک کاغذ می‌دهند که بر اساس آن اگر مایل باشید می‌توانید بروید از پلیس شکایت بکنید . شما از همین لحظه آزاد محسوب می‌شوید ولی بلافاصله توسط یک پیرزن نود و سه ساله و شوهر صد و چهارده ساله‌اش که بعنوان خود اشتغالی از پشت پنجره شما را زیر نظر داشته‌اند لو می‌روید و دوباره پلیس با بیل و کلنگ به شما حمله‌ور می‌شود .

ایتالیا : یک ماشین آلفارمئوی مدل 1964 پلیس به کنار ماشین فیات 2012 شما می‌آید و تمام هشتاد و چهار سرنشین آن یکدفعه برمی‌گردند به شما نگاه می‌کنند . شما هم به آنها نگاه می‌کنید . دویست متر جلوتر یکی از آنها از پشت شیشه با کله از شما می‌پرسد «چیه ؟» هفتصد متر جلوتر شما هم از پشت شیشه با کله می‌گوئید «هیچی» . هزار و سیصد متر جلوتر یکی دیگر از آنها با کله از شما می‌پرسد «پس چرا نگاه می‌کنی ؟» دو هزار و صد متر جلوتر شما با کله می‌گوید «خودت چرا نگاه می‌کنی ؟» این کله تکان دادن‌ها آنقدر ادامه پیدا می‌کند که شما و پلیس و رهگذران همگی مطمئن بشوید که قضیه هرچی که هست به مافیا ارتباط دارد . به این طریق شما هفتاد کیلومتر فرار کرده‌اید و پلیس شما را تعقیب نموده است . در پایان این تعقیب و گریز یکی دیگر با کله می‌گوید «ولی نگاه کردی ها» . شما بی‌خیال می‌شوید و می‌خواهید به مسیر اولتان که هشتاد و پنج کیلومتر از آن دور شده‌اید برگردید ولی نمی‌توانید چون بنزین ماشین‌تان تمام شده . تمام هشتاد و چهار سرنشین آلفارمئوی پلیس هرهر به شما می‌خندند و می‌افتند دنبال یک ماشین دیگر .

سوئیس : هشت پلیس از روبرو قدم زنان بسمت شما می‌آیند . شما خودتان را به ندیدن می‌زنید و راهتان را به سمت چپ کج می‌کنید . پلیس هم خودش را به ندیدن می‌زند و راهش را به سمت راست کج می‌کند .

سوئد : پلیس از شما سوال می‌کند «آیا برایتان امکان دارد که دستگیر بشوید ؟» شما می‌گوئید «نخیر» . این پاسخ در سوئد بصورت یک فرهنگ نهادینه می‌شود و از آن به بعد همه برای احترام گذاشتن به پلیس و سایر اقشار جامعه همینطور بیخودی به همدیگر می‌گویند «نخیر» .

بلژیک : شما درحالیکه دارید راه می‌روید و به این فکر می‌کنید که بلژیک یا اصلاً پلیس ندارد یا اگر دارد در حال جدا کردن اعضاء هیئت دولتش از همدیگر است یکدفعه توسط تعدادی پلیس مورد ضرب و شتم قرار می‌گیرید . شما فرصت نمی‌کنید بفهمید کی شما را کتک می‌زند چون بر اثر جراحات وارده کشته می‌شوید . سپس پلیس بوسیله‌ی کابل و سیم بکسل و تسمه پروانه شما را از چهل و هشت قسمت مختلف بدن مورد بسته بندی قرار می‌دهد و این موضوع عبرت دیگران می‌شود و تا یکماه هیچکسی در بلژیک خلاف نمی‌کند .

امریکا : دوازده پلیس درحالیکه با شات گان شما را نشانه رفته‌اند و تمام سوابق تجاوز و دزدی و جاسوسی و آدمفروشی شما در دستشان است از تمام جهت‌ها به شما نزدیک می‌شوند . تمام خیابانهای اطراف و اتوبان‌های ورودی و خروجی شهر و بزرگراه‌های کالیفرنیا به تگزاس مسدود شده و چهل و هشت هزار موشک تمام نقاط حساس موجود در کره زمین را نشانه می‌رود . دو ناو هواپیمابر وارد خلیج فارس می‌شود و نیروی هوائی امریکا به حالت آماده باش درمی‌آید . شما دستگیر می‌شوید و بدون ارائه هیچ مدرکی در طول راه برای پلیس خالی می‌بندید که دبیرکل جنبش دانشجوئی ایران هستید و قوه قضائیه حکم تیر شما را داده است و اگر اراده کنید حکومت ایران سه ساعته سرنگون می‌شود . پلیس فوراً باور می‌کند و دولت امریکا برای مدیریت مخالفین جمهوری اسلامی به شما هفتصد هزار دلار بودجه می‌دهد . شما با ده دلار یک سایت در حمایت از جمهوری خواهان امریکا راه می‌اندازید ولی از شانس گهتان دموکرات‌ها در انتخابات برنده می‌شوند . دولت صد و بیست هزار دلار دیگر به شما بودجه می‌دهد که ایندفعه در حمایت از یکی دیگر با ده دلار سایت راه بیندازید . شما یک ویدئوی مفتی در یوتیوب منتشر می‌کنید و برای ملت ایران پیام می‌فرستید و دوباره بودجه می‌گیرید .

فرانسه : مطابق قانون سال 1618 چهارصد و پنجاه و سه پلیس که هر کدام بتنهائی به اندازه کل ستاد جنگ ارتش ایالات متحده بهشان تجهیزات جنگی آویزان است شما را محاصره نموده و مطابق قانون سال 1844 منتظر می‌مانند تا سیگارتان تمام بشود . در همان لحظه تمام تحرکات شما توسط چهارده ماهواره در سطح فضا ضبط گردیده و هشتصد و دوازده اپراتور پای کامپیوتر در حال بیرون آوردن شجره مورچه‌ی شما هستند . پلیس مطابق قانون سال 1780 از شما خواهش می‌کند که دستگیر بشوید . شما ته سیگارتان را روی گه یک سگ که مطابق هیچ قانونی حتماً در سی سانتی متری شما در کنار پیاده‌رو وجود دارد خاموش می‌کنید و دستگیر می‌شوید . پلیس به شما یادآوری می‌کند که مطابق قانون سال 1846 می‌توانید از این لحظه پاسخ هیچ سوالی را ندهید . شما پاسخ هیچ سوالی را نمی‌دهید . پلیس عکس شما با یکنفر دیگر را درحالی که دستهایتان را دور گردنش حلقه زده‌اید و دارید ماچش می‌کنید به شما نشان می‌دهد و بشدت تذکر می‌دهد که مطابق قانون سال 1762 شما می‌توانید بگوئید که او را هرگز نمی‌شناسید . شما همینرا می‌گوئید . تمام اداره پلیس جمع می‌شوند و مطابق قانون سال 1837 از اینکه وقت با ارزشتان را به آنها داده‌اید از شما تشکر می‌کنند و شما به خانه می‌روید . در این فاصله سیصد و دوازده هزار و چهارصد و هشتاد و سه برگ نامه برای شما ارسال شده که شما مطابق قانون 1903 موظفید در مربع خالی صفحه دویست و نود و سه هزار و هفتصد و دوازده آن یک ضربدر بزنید و تمام آنرا از طریق پستی که مطابق قانون 1712 هزینه آن قبلاً پرداخت شده پس بفرستید . ده روز بعد شما مطابق قانون 1829 بدلیل لجن‌مال کردن شرافت پلیس در زمان دستگیری ، عدم پاسخگوئی به سوالات پلیس در زمان بازجوئی ، عدم احراز هویت کسی که با او عکس جان در جانی دارید و عدم ارسال بموقع نامه برای پلیس جمعاً به سی و دو میلیون یورو جریمه نقدی و دوازده سال زندان محکوم می‌شوید و بلافاصله مطابق قانونی که قرار است در سال 2015 تصویب بشود بانک چهارده یورو کارمزد از حساب شما برمی‌دارد . شما می‌توانید مطابق قانون سال 1784 این حکم را قبول نکنید ولی در عوض مجبورید تا پایان آن دوازده سال روزی پنجاه و سه مرتبه با پلیس ، شهرداری ، بیمه ، آتشنشانی و اداره مترو نامه‌نگاری کنید و مطابق قانون سال 1802 اگر فقط جواب یکی از نامه‌ها را دیر بدهید باید روزی سیزده ساعت در صف یک اداره‌ای (به انتخاب خودتان) بایستید و در پایان دوازده سال دوباره تمام اتفاقات بالا برایتان تکرار می‌شود . شما بعداً که متوجه می‌شوید که در زندان‌های فرانسه به شما امکاناتی تعلق می‌گرفته که در هتل هیلتون نمی‌گرفته از اینکه عمرتان را حرام کرده‌اید سرخورده می‌شوید و با مراجعه به سفارت جمهوری اسلامی خودتان را تحویل پلیس ایران می‌دهید و بعد از اینهمه بدبختی تازه بهتان تجاوز هم می‌شود !

2012/09/02

#1201

سوریه خواستار افزایش توالت در سطح منطقه شد !


در پی ایراد فشار شدید به مثانه‌ی نخست وزیر سوریه که بطور اتفاقی ناگهان در زمان سخنرانی محمد مرسی وقوع نمود و فوراً مورد کشف حمیدرضا ترقی قرار گرفت ، تعداد قلیلی از هموطنان ضمن ارسال پیام‌های قلیلی ، با توجه به گچی شدن عصمت و طهارت روزافزون حاکمیت سوریه در سطح منطقه خواستار توضیح‌رسانی به سوالات قلیل خود شدند که حسب وظیفه انسانی‌مان به تعداد قلیلی از آنها پاسخ دادیم :

سوال اول : وقتی نخست وزیر سوریه با شنیدن عبارت «سرکوبگر» شاشش گرفت چیکار باید بکنیم که اگر پس فردا کسی برگشت به سوریه گفت «جنایتکار» ایندفعه بشار اسد تنگش نگیرد ؟
جواب اول : کلاً سران سوریه را در هر اجلاسی پوشک ببندیم بهتر است بلکه اگر مشکل فقط از مثانه باشد لاستیکی هم جواب می‌دهد . در موارد وسیع‌تری که طرف با شنیدن بعضی حرف‌ها در خشتکش دچار خشم شب می‌شود ، حتی اگر احتمال وقوع این فجایع برود توصیه شده که زیر صندلی وی کلاً لگن بگذارند شر را بکنند .

سوال دوم : با عنایت به این نکته ظریف که «تمام هیئت سوری» در هنگام سخنرانی محمد مرسی جلسه را ترک کردند چند نکته‌ی باریکتر ز مو اینجاست ساقیا ؟
جواب دوم : اتفاقاً ما همین را از آقای ترقی سوال کردیم گفتند اینها خانوادتاً عادت دارند که دسته جمعی بروند دستشوئی . حتی شمارش‌های انجام شده نشان می‌دهد که توالت‌های سالن اجلاس سران دوازده‌ عدد است که شکر خدا هیئت سوری هشت‌تا بیشتر در سالن نبودند و هنوز چهارتا جای دیگر برای الباقی سخنرانی محمد مرسی وجود داشت که متأسفانه با تمام شدن سخنرانی این امکانات بلا استفاده ماند .

سوال سوم : چه رابطه‌ی مهمی بین ترک سالن اجلاس سران توسط هیئت سوری و ترک سالن سازمان ملل موقع سخنرانی احمدی‌نژاد وجود دارد که ما الآن سنمان کم است نمی‌فهمیم ؟
جواب سوم : توالت رفتن هیئت سوری ممکن است اصلاً اتفاق نیفتاده باشد و باید حتماً توسط یکی از اعضاء شورای مرکزی مؤتلفه که کارهای مهمی از این قبیل دارند کشف و اطلاع رسانی بشود درصورتیکه حاضرین جلسه‌ی سازمان ملل موقع سخنرانی احمدی نژاد حتماً به توالت می‌روند و اصلاً هم دلشان نمی‌خواهد که این موضوع توسط کسی کشف و اعلام بشود . در نیویورک چیزی که زیاد است آدم علاف حرف‌دربیار . پس‌فردا می‌گویند یارو گهش را نگه داشت برای توالت سالن اجلاس سازمان ملل حالا بیا و درستش کن .

سوال چهارم : ما خودمان از تلویزیون شنیدیم که محمد مرسی داشت درباره «بحرین» صحبت می‌کرد . پس چرا نخست وزیر «سوریه» شاشش گرفت ؟
جواب چهارم : میزنم معلولت می‌کنما !