2012/10/22

#1219

احمد ، قابل رفت ...


نمی‌دانم ، شاید اینقدر فاصله‌ی مردن و کشته شدن برای ما کم شده باشد که آدم وقتی مثل امروز خبر پر کشیدن احمد قابل را می‌شنود درست نمی‌داند که او رفته یا برده‌اند او را . اگر رفته پس چرا داعیه داران جنگ و جهاد و و ایثار و انقلاب و شهادت و درد و مرض هیچکدام در رثای او صدایشان درنمی‌آید ؟ یا اگر هم درمی‌آید ، همه از کسانی هستند که چه در داخل و چه خارج همگی مغضوب همان داعیه‌داران دروغین این اوصاف و تعاریف هستند . مگر نه اینکه نظام ما به طلایه‌داری از آنچه که مسلمان در جهان هست و آنچه که مظلوم در کهکشان راه شیری وجود دارد هر روز و هر ساعت در بوق و کرنای تبلیغاتی خودش می‌کند وصف افرادی که یک صد هزارم همین احمد قابل به درد و رنج و آسیب‌های جنگ مبتلا نیستند را ؟ پس چرا برای وصف او خفه‌اند ؟ چرا رهبر مسلمانان جهان برایش پیامی نمی‌دهد تا لااقل یک عده در آستانش گریه بکنند ؟ که او اگر یک‌روز برای دفاع از خاک میهنش به دفاع  برخواست ، فردا روزش که برگشت ، برای دفاع از هویت همان میهن دوباره بپا خواست و جنگید و آسیب دید و زندان شد و شکنجه شد و درد کشید و تا ... تا کشته شد ...

با تمام دردی که او برای تحمل زخم‌های جانبازی‌اش کشید و ترکشی که تا پایان عمر در کنار نخاعش به یادگار نگه داشت من هیچ تصوری نسبت به «رفتن» او نمی‌توانم داشته باشم الا اینکه او کشته شده باشد . وقتی که در زندان رنج می‌کشید و هیچ کسی فریادرسش نبود او را کشتند . وقتی او را با پابند به دادگاه بردند او را کشتند . وقتی حق شرکت در مراسم تشییع استادش را از او نتنها گرفتند که بازداشتش هم کردند او کشته شد ...

من هرگز قصدم شهیدسازی و تولید قهرمان از کسی نیست . که اگر هم نه که قبلاً ، حداقل در بیشتر از سه سال گذشته آنقدر از این قهرمان‌ها از بینمان رفته‌اند و آنقدر دیگرانی در این باب حرف‌ها گفته‌اند و نوشته‌اند که دیگر اصلاً چه نیازی به وصف و توصیف من . ولی دلم برای خودم می‌سوزد . اگر برای «خودمان» نسورد برای خودم که حق دارم دلسوزی کنم . دلم می‌سوزد از عادی شدن این مرگ‌ها در بینمان . و چند روزی ذکر عزا و مصیبت‌داری و بعد هم تا فردائی دیگر و کسی دیگر . عزیز دیگری و مظلومیتی دیگر . خدایا ، اگر واقعاً هستی و آن وعده‌هائی که از تو نقل می‌آورند راست است پس چرا خودت را نشانمان نمی‌دهی ؟ خدایا ، چرا خدائی نمی‌کنی ؟ لااقل برو وصیت‌نامه‌اش را یکبار بخوان ...