فرانسه ، جائی که برای انجام کار قانونی باید بزنی تو گوش قانون !
من میخواهم از فرانسه بروم برگردم به همان عراق که از آنجا آمدم . اینرا قبلاً هم گفتهام . برای انجام این کار دو راه دارم :
یک - راه قانونی
میتوانم به ادارهی پناهندگان مراجعه کنم . بعد از دو ماه که هر روز ساعت پنج صبح میروم جلوی در اداره ولی بخاطر انبوه برادران هندی و افریقائی که از پریشب همانجا لحاف پهن کردهاند نوبت به من نمیرسد ، سرانجام با هر بدبختی که شده وارد اداره میشوم و توی صف داخل اداره قرار میگیرم . در تمام دو ساعتی که در صف هستم خوشحالم که بالاخره امروز کارم انجام میشود . باور کردنی نیست ، بعد از دو ماه بالاخره موفق شدهام . به جلوی صف میرسم . خانمی که پشت گیشه نشسته با لبخند میپرسد ببخشید کار شما چیه ؟ میگویم بنده غلط کردم که به فرانسه پناهنده شدهام و میخواهم برگردم همانجائی که بودم . لطفاً پناهندگی منرا باطل کنید . خانم با حفظ لبخند اظهار تأسف میکند و میگوید متأسفم ، برای انجام غلط کردن ما فقط هشت تا نوبت در روز میدهیم که سه ساعت پیش تمام شده . البته خودمان هم میدانیم که با این حجم غلط کننده هشت تا نوبت در روز خیلی کم است ولی خب شما میدانید که انتخابات ریاست جمهوری فرانسه نزدیک است و چون ماری لوپن قول داده که اگر روی کار بیاید دهن پناهندهها را قیرگونی میکند برای همین هم سارکوزی عملیات قیرگونی سازی را زودتر شروع کرده که برگ برنده را از دست لوپن بگیرد . شما میتوانید فردا برای انجام اینکار مجدداً مراجعه کنید .
دو ماه دیگر هر روز ساعت پنج صبح به اداره پناهندگان میروی ولی همچنان پشت سر همان برادران هندی و افریقائی میمانی . چارهای نیست . میروی از صد و بیست پزشک فرانسوی گواهی میگیری که بیماری و نمیتوانی صف بایستی . بالاخره موفق میشوی و باز هم به جلوی گیشه میرسی . خانم با لبخند کارت را میپرسد و تکرار میکنی که چون غلط کردهام که به فرانسه پناهنده شدهام میخواهم برگردم همانجائی که بودم . خانم با همان لبخند به شما یک برگهی کوچک میدهد که روی آن نوشته 835 . این شمارهی تو است . تابلو را نگاه میکنی و وقتی متوجه میشوی که 827 نفر جلوتر از تو هستند دلت میخواهد همانجا بدلیل نامعلومی بیفتی بمیری . بعد از ظهر همان روز بالاخره نوبت به تو میرسد . دوان دوان به جلوی گیشهی دیگری میروی و خانم دیگری با لبخند دیگری کارت را جور دیگری سوال میکند . اوه ! پس شما هم به غلط کردن افتادهاید . اوکی ! چند لحظه صبر کنید لطفاً ... و یک کاغذ به تو میدهد که روی آن مدارک لازم جهت ارائه برای غلط کردگان محترم روی آن نوشته شده : برگهی ورود به فرانسه ، تمام کارتهای اقامت در این مدت ، اجاره نامه ، آخرین قبض تلفن و برق ، شناسنامهی فرانسویات ، بیمهی خودت و خانهای که اجاره کردهای ، کارت مترو ، کمک هزینههای دریافتی ، عکس از ریه ، ..... ، مدارک تمام نمیشوند ، ..... ، عدم سوء پیشینه ، کپی دفترچه بسیج اقتصادی ، گواهی فوت آقا بزرگ ، هفت ماه و هشت روز پیش همین موقع دقیقاً داشتی چیکار میکردی ؟ ، دقیقاً پنجاه و سه نفر که تائید بکنند که تو داشتی آن کار را میکردی ..... میگوئی ننه ! من اگر این مدارکی که تو میگوئی داشتم که مگر جائیم خل بود از فرانسه بروم ؟ با همان لبخند از تو عذرخواهی میکند ، میگوید ما خودمان هم میدانیم که تمام این مدارکی که از شما میخواهیم شر و ور است ولی ..... و دوباره تمام ماجرای ماری لوپن و انتخابات فرانسه را برایت میگوید .
چارهای نیست ، باید مدارک را ارائه کرد . شناسنامهی فرانسویات هنوز نیامده . دو ماه بعد از اینکه برای دریافت شناسنامه جلوی در ادارهی مربوطه میروی متوجه میشوی که متأهلی و چون مشخصات همسرت را ارائه نکردهای به همین دلیل شناسنامهات هنوز صادر نشده . میگوئی آخر من اصلاً همسر ندارم که مشخصاتش را بدهم و از همینجا ماجرا وارد فاز دیگری میشود . مادام با لبخند از شما میخواهد که به خانه بروید و منتظر دریافت نامه باشید . سه ماه بعد یک وانت جلوی خانهات میآید . بعد از اینکه مطمئن میشوند که شما خودتان هستید تمام نامههای پشت وانت را برایتان خالی میکنند ، امضاء میگیرند و میروند . خواندن نامهها هیچ لزومی ندارد ، تمام اینها را فرستادهاند که در خط آخر نامهی آخر یکجایش را به نشانهی تائید اینکه همسری ندارید امضاء بکنید و تمام وانت را عیناً برایشان برگردانید . وانت دیگری میآید . خالی میکند و برگ آخر نامهی آخر را امضاء میکنی که بله درست است ، من همان کسی هستم که غلط کرده اینجا پناهنده شده . وانتها یکی یکی از راه میرسند . موضوع فرق میکند ولی امضاء همان است . با خودت حساب میکنی میبینی این حجم نامهی چرت و پرت که فقط یک قلم برای تو فرستادهاند اگر پول کاغذش را جمع میکردند الآن بحران اقتصادی جهان کلاً حل شده بود .
دو سه سال میگذرد و تو هنوز داری نامه امضاء میکنی . امیدواری که بالاخره یک روز تمام کارها تمام بشود و تو تمام مدارک برای غلط کردن را داشته باشی تا بعد از آن باز دو ماه هر روز ساعت پنج صبح بروی جلوی اداره پناهندگان و بعد که نوبتت نمیشود دو ماه دیگر با گواهی پزشکی بروی و بعد از ظهرش نوبتت بشود و تمام آن چیزهائی که ازت خواستهاند را ارائه کنی که ثابت بشود که غلط کردهای و ... یک لحظه پیش خودت فکر میکنی . به خودت میگوئی مگر دیوانهام ؟ راه دوم را انتخاب میکنی .
دو - راه غیر قانونی
یک روز ساعت یازده صبح دستهایت را میکنی توی جیبت ، پاشنه کفشت را خش خش روی زمین میکشی ، سیگارت گوشه لبت پت پت دود میکند ، دنیا به تخمت هم نیست ، و به جلوی اداره پناهندگان میروی و میخواهی بروی تو . اصلاً مهم نیست که کارت چه باشد ، مهم اینست که مامور جلوی در بلافاصله با تمام قوا جلویت را میگیرد و با قوای بیشتر به تو میگوید که خیلی دیر آمدهای . رعایت این نکته اصلاً الزامی نیست ، ولی اگر دلت خواست میتوانی احتراماً فقط یکبار دیگر به او بگوئی که میخواهم بروم تو تا تمام انگیزههای ابراز نشدهی او را برای جلوگیری از ورودت تحریک کرده باشی . درست در همین لحظه ناگهان دستت را بلند میکند و چنان کشیدهای تو گوشش میزنی که حداقل دو متر تلو تلو خوران عقب برود . تبریک میگم ! کار لغو پناهندگی تو و بازگشتت به آنجائی که از آن آمدهای از همین حالا بدون نیاز به ارائه هیچ مدرک و صرف زمانی با موفقیت انجام شده . بلافاصله توسط دویست و هجده پلیس که هر کدام به قدر یک ناو هواپیمابر تجهیزات و مهمات دارند محاصره و بعد از سه ساعت که در حال محاصرهای بالاخره دستگیر میشوی . دیگر نه لازم است حرف بزنی ، نه لازم است وانت به وانت نامه امضاء کنی ، نه لازم است چیزی بشنوی و از همه مهمتر ، نه لازم است چند سال انتظار بکشی . سه ساعت بعد مطابق تمام قوانین فرانسه که همه چیز را از تو میگیرد ولی برای دادن کمترین چیزی به تو باید داستان وانتها و صفها و انتخابات و هزار خزعبل دیگر را بشنوی و با خودت تکرار کنی ، پناهندگی تو در فرانسه باطل میشود و چه بخواهی چه نخواهی با هزینهی خودشان تو را برمیگردانند به همانجائی که از آن آوردهاند . میتوانی همچنان دستهایت توی جیبت باشد ، پاشنه کفشت روی زمین خش خش بکند ، دود سیگار گوشهی لبت همه را خفه بکند ، دنیا به تخمت هم نباشد و فقط با یک کشیده به تمام آنچه که میخواستی برسی .
شنیدهام که اینجا اینطور حرفها و نوشتهها بعنوان سند و مدرک ثبت میشوند . آقای فرانسه ! حداکثر نیم قدم ماندهام تا بزنم مأمورت را جلوی در اداره پناهندگان دراز کنم . این مطلب را بعنوان سند ثبت کن چون دقیقاً به همین دلیل آنرا نوشتهام !
من میخواهم از فرانسه بروم برگردم به همان عراق که از آنجا آمدم . اینرا قبلاً هم گفتهام . برای انجام این کار دو راه دارم :
یک - راه قانونی
میتوانم به ادارهی پناهندگان مراجعه کنم . بعد از دو ماه که هر روز ساعت پنج صبح میروم جلوی در اداره ولی بخاطر انبوه برادران هندی و افریقائی که از پریشب همانجا لحاف پهن کردهاند نوبت به من نمیرسد ، سرانجام با هر بدبختی که شده وارد اداره میشوم و توی صف داخل اداره قرار میگیرم . در تمام دو ساعتی که در صف هستم خوشحالم که بالاخره امروز کارم انجام میشود . باور کردنی نیست ، بعد از دو ماه بالاخره موفق شدهام . به جلوی صف میرسم . خانمی که پشت گیشه نشسته با لبخند میپرسد ببخشید کار شما چیه ؟ میگویم بنده غلط کردم که به فرانسه پناهنده شدهام و میخواهم برگردم همانجائی که بودم . لطفاً پناهندگی منرا باطل کنید . خانم با حفظ لبخند اظهار تأسف میکند و میگوید متأسفم ، برای انجام غلط کردن ما فقط هشت تا نوبت در روز میدهیم که سه ساعت پیش تمام شده . البته خودمان هم میدانیم که با این حجم غلط کننده هشت تا نوبت در روز خیلی کم است ولی خب شما میدانید که انتخابات ریاست جمهوری فرانسه نزدیک است و چون ماری لوپن قول داده که اگر روی کار بیاید دهن پناهندهها را قیرگونی میکند برای همین هم سارکوزی عملیات قیرگونی سازی را زودتر شروع کرده که برگ برنده را از دست لوپن بگیرد . شما میتوانید فردا برای انجام اینکار مجدداً مراجعه کنید .
دو ماه دیگر هر روز ساعت پنج صبح به اداره پناهندگان میروی ولی همچنان پشت سر همان برادران هندی و افریقائی میمانی . چارهای نیست . میروی از صد و بیست پزشک فرانسوی گواهی میگیری که بیماری و نمیتوانی صف بایستی . بالاخره موفق میشوی و باز هم به جلوی گیشه میرسی . خانم با لبخند کارت را میپرسد و تکرار میکنی که چون غلط کردهام که به فرانسه پناهنده شدهام میخواهم برگردم همانجائی که بودم . خانم با همان لبخند به شما یک برگهی کوچک میدهد که روی آن نوشته 835 . این شمارهی تو است . تابلو را نگاه میکنی و وقتی متوجه میشوی که 827 نفر جلوتر از تو هستند دلت میخواهد همانجا بدلیل نامعلومی بیفتی بمیری . بعد از ظهر همان روز بالاخره نوبت به تو میرسد . دوان دوان به جلوی گیشهی دیگری میروی و خانم دیگری با لبخند دیگری کارت را جور دیگری سوال میکند . اوه ! پس شما هم به غلط کردن افتادهاید . اوکی ! چند لحظه صبر کنید لطفاً ... و یک کاغذ به تو میدهد که روی آن مدارک لازم جهت ارائه برای غلط کردگان محترم روی آن نوشته شده : برگهی ورود به فرانسه ، تمام کارتهای اقامت در این مدت ، اجاره نامه ، آخرین قبض تلفن و برق ، شناسنامهی فرانسویات ، بیمهی خودت و خانهای که اجاره کردهای ، کارت مترو ، کمک هزینههای دریافتی ، عکس از ریه ، ..... ، مدارک تمام نمیشوند ، ..... ، عدم سوء پیشینه ، کپی دفترچه بسیج اقتصادی ، گواهی فوت آقا بزرگ ، هفت ماه و هشت روز پیش همین موقع دقیقاً داشتی چیکار میکردی ؟ ، دقیقاً پنجاه و سه نفر که تائید بکنند که تو داشتی آن کار را میکردی ..... میگوئی ننه ! من اگر این مدارکی که تو میگوئی داشتم که مگر جائیم خل بود از فرانسه بروم ؟ با همان لبخند از تو عذرخواهی میکند ، میگوید ما خودمان هم میدانیم که تمام این مدارکی که از شما میخواهیم شر و ور است ولی ..... و دوباره تمام ماجرای ماری لوپن و انتخابات فرانسه را برایت میگوید .
چارهای نیست ، باید مدارک را ارائه کرد . شناسنامهی فرانسویات هنوز نیامده . دو ماه بعد از اینکه برای دریافت شناسنامه جلوی در ادارهی مربوطه میروی متوجه میشوی که متأهلی و چون مشخصات همسرت را ارائه نکردهای به همین دلیل شناسنامهات هنوز صادر نشده . میگوئی آخر من اصلاً همسر ندارم که مشخصاتش را بدهم و از همینجا ماجرا وارد فاز دیگری میشود . مادام با لبخند از شما میخواهد که به خانه بروید و منتظر دریافت نامه باشید . سه ماه بعد یک وانت جلوی خانهات میآید . بعد از اینکه مطمئن میشوند که شما خودتان هستید تمام نامههای پشت وانت را برایتان خالی میکنند ، امضاء میگیرند و میروند . خواندن نامهها هیچ لزومی ندارد ، تمام اینها را فرستادهاند که در خط آخر نامهی آخر یکجایش را به نشانهی تائید اینکه همسری ندارید امضاء بکنید و تمام وانت را عیناً برایشان برگردانید . وانت دیگری میآید . خالی میکند و برگ آخر نامهی آخر را امضاء میکنی که بله درست است ، من همان کسی هستم که غلط کرده اینجا پناهنده شده . وانتها یکی یکی از راه میرسند . موضوع فرق میکند ولی امضاء همان است . با خودت حساب میکنی میبینی این حجم نامهی چرت و پرت که فقط یک قلم برای تو فرستادهاند اگر پول کاغذش را جمع میکردند الآن بحران اقتصادی جهان کلاً حل شده بود .
دو سه سال میگذرد و تو هنوز داری نامه امضاء میکنی . امیدواری که بالاخره یک روز تمام کارها تمام بشود و تو تمام مدارک برای غلط کردن را داشته باشی تا بعد از آن باز دو ماه هر روز ساعت پنج صبح بروی جلوی اداره پناهندگان و بعد که نوبتت نمیشود دو ماه دیگر با گواهی پزشکی بروی و بعد از ظهرش نوبتت بشود و تمام آن چیزهائی که ازت خواستهاند را ارائه کنی که ثابت بشود که غلط کردهای و ... یک لحظه پیش خودت فکر میکنی . به خودت میگوئی مگر دیوانهام ؟ راه دوم را انتخاب میکنی .
دو - راه غیر قانونی
یک روز ساعت یازده صبح دستهایت را میکنی توی جیبت ، پاشنه کفشت را خش خش روی زمین میکشی ، سیگارت گوشه لبت پت پت دود میکند ، دنیا به تخمت هم نیست ، و به جلوی اداره پناهندگان میروی و میخواهی بروی تو . اصلاً مهم نیست که کارت چه باشد ، مهم اینست که مامور جلوی در بلافاصله با تمام قوا جلویت را میگیرد و با قوای بیشتر به تو میگوید که خیلی دیر آمدهای . رعایت این نکته اصلاً الزامی نیست ، ولی اگر دلت خواست میتوانی احتراماً فقط یکبار دیگر به او بگوئی که میخواهم بروم تو تا تمام انگیزههای ابراز نشدهی او را برای جلوگیری از ورودت تحریک کرده باشی . درست در همین لحظه ناگهان دستت را بلند میکند و چنان کشیدهای تو گوشش میزنی که حداقل دو متر تلو تلو خوران عقب برود . تبریک میگم ! کار لغو پناهندگی تو و بازگشتت به آنجائی که از آن آمدهای از همین حالا بدون نیاز به ارائه هیچ مدرک و صرف زمانی با موفقیت انجام شده . بلافاصله توسط دویست و هجده پلیس که هر کدام به قدر یک ناو هواپیمابر تجهیزات و مهمات دارند محاصره و بعد از سه ساعت که در حال محاصرهای بالاخره دستگیر میشوی . دیگر نه لازم است حرف بزنی ، نه لازم است وانت به وانت نامه امضاء کنی ، نه لازم است چیزی بشنوی و از همه مهمتر ، نه لازم است چند سال انتظار بکشی . سه ساعت بعد مطابق تمام قوانین فرانسه که همه چیز را از تو میگیرد ولی برای دادن کمترین چیزی به تو باید داستان وانتها و صفها و انتخابات و هزار خزعبل دیگر را بشنوی و با خودت تکرار کنی ، پناهندگی تو در فرانسه باطل میشود و چه بخواهی چه نخواهی با هزینهی خودشان تو را برمیگردانند به همانجائی که از آن آوردهاند . میتوانی همچنان دستهایت توی جیبت باشد ، پاشنه کفشت روی زمین خش خش بکند ، دود سیگار گوشهی لبت همه را خفه بکند ، دنیا به تخمت هم نباشد و فقط با یک کشیده به تمام آنچه که میخواستی برسی .
شنیدهام که اینجا اینطور حرفها و نوشتهها بعنوان سند و مدرک ثبت میشوند . آقای فرانسه ! حداکثر نیم قدم ماندهام تا بزنم مأمورت را جلوی در اداره پناهندگان دراز کنم . این مطلب را بعنوان سند ثبت کن چون دقیقاً به همین دلیل آنرا نوشتهام !