دفتر طنزیم و نشت آثار علیرضا رضائی Alireza Rezaei
تو در بنگاه مردم میفریبی منم بالای منبر این به اون در
2012/07/02
#1173
راستان داستان : سور چهارشنبه سوری (قسمت اول)
ساعت از یک نیمه شب گذشته بود که علی به خانه برگشت . از وسط راهرو و در حضور چشمهای پدرش رد می شد و به سمت اتاقش میرفت . برای پدر همین مهم بود که او سلامت به خانه برگشته . اینکه تابحال کجا بوده و چه میکرده هرگز چیزی نبود که ازذهنش بگذرد . درست در همین زمان در خانه به صدا درآمد . علی فوراً برگشت و طوری بسمت در رفت که انگار منتظر کسی باشد . پدر پرسید با کسی قرار داری ؟ علی همینطور که میرفت بی هیچ حرفی شانههایش را انداخت بالا و بیرون رفت ..........
Newer Post
Older Post
Home