2010/09/13

#819

خدا جان ؛ تو کاریکاتور خدا هم نیستی !


گفتی خودم قرآن را فرستاده‌ام خودم بلدم چطوری مراقبش باشم ، می‌بخشی‌ها ، اینها ریدند به قرآنت ، تو جیکـّت درنیامد . گفتی برایتان راهنما فرستادم راه راست را نشانتان بدهند ، خیلی ممنون ! الآن راه راست را قشنگ بلدیم نمی‌گذارند که برویم . گفتی در دل هر چیزی نشانه‌ای گذاشته‌ام ، تیزبازی درآوردی نگفتی نشانه برای چی ؟ نصف قرآنت ملت را تهدید کرده‌‌ای که دست از پا خطا کنی خشتکت را درمی‌آورم ، یارو به اسم خود تو دسته دسته آدم می‌کشد انگار می‌گوئی نه ، این آخوند است شلوارش خشتک ندارد این یکی را نمی‌توانم دربیاورم . گفتی خشتک ظالم را عمامه میکنم می‌کشم سرش ، عمامه‌داران ظالم خشتک ملت را پشت و رو کردند کشیدند سرشان انگار که بهت مزه هم داده قصه همچنان ادامه دارد . گفتی اگر عصبانی بشوم آسمان و زمین را بهم می‌دوزم ، تو هم انگار عین موسوی تا کسی درباره زنت حرف نزند اصلاً عصبانی نمی‌شوی !

سرت را درد نیاورم خدا جان . خیلی حرفهای دیگر زده‌ای که زیرش زائیده‌ای . من نمیدانم مگر در بدو خلقت هم خدا شدن انتخاباتی بود که اینهمه وعده بیخودی دادی چهارتا رأی جمع بکنی ؟ راستش را بگو ، نکند تو هم برای خدا شدن در انتخابات تقلب کرده‌ای ؟ آخر اصلاً خدائی بهت نمی‌آید خدا شاهده ! مال این حرفها نیستی به جان خودم . چهار هزار سال پیش که هنوز دینت تکمیل نشده بود همین برادر کوروش ما که شکر خدا امروز بسیجی هم شد خیلی بهتر از تو حرف میزد به حضرت عباس . سر حرفهایش هم می‌ایستاد عین ستون . چس مثقال منشور نوشت سه برابر تمام کتابهای تو حرف است توش . تازه یکجای منشورش هم پریده معلوم نیست چی گفته . منشورش هم برخلاف کتابهای تو هیچ کاری به زن مردم نداشت ! اصلاً ببینم چطوری است که دین تو هرچی کاملتر شد دهن ملت بیشتر سرویس شد ؟

خدا جان ! ما ببخشید گه خوردیم غلط کردیم . ما که نه ، اجدادمان غلط کردند . کره بزها من نمیدانم آبشان نبود نانشان نبود این وسط تعالی‌شان چی بود ؟ ما را برگردان به اوضاع همان چهار پنج هزار سال پیش که همه عین اسکلها جاهل بودند . اصلاً گور پدر اول و آخر ضرر ، ما که هر کاری بکنیم بهرحال اینجور که آدرس دستمان است تهش باید برویم جهنم . بگذار لااقل عین آدم زندگی کنیم . خوبی کنیم ، راه راست برویم ، دروغ نگوئیم ، بجای تهدید برای جهان ، با همه دوست باشیم ، بعدش تو ببرمان جهنم کونمان را بسوزان . خدا جان ! ما نمی‌خواهیم دیگر رفقایمان کف خیابان و مستراح زندان بمیرند ، نمی‌خواهیم دیگر به اسم تو بطری به جائیمان بکنند ، نمی‌خواهیم وقتی صبح تا شب از قول تو حرف میزنند از خنده بمیریم ، نمی‌خواهیم از ترس نمایشی شدن پرستش تو جنابعالی را به هیچ‌جایمان حساب نکنیم ، خیلی چیزهای دیگر را که به اسم تو است ولی به رسم تو نیست را نمی‌خواهیم ، نمی‌خواهیم خداجان ، حالیته ؟

که بقول میرزاده عشقی :
آنکه نتواند به نیکی پاس هر مخلوق داد .......... از چه کرد این آفرینش را مگر مجبور بود ؟!