2009/09/03

چو نیلوفر بر تو می پیچم بی تو من هیچم ...

...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم ٫

همه آن است که یقین ندارم که نبشتنش بهتر است از نا نبشتنش .

*

ای دوست نه هر چه درست و صواب بوُد روا بود که بگویند ...

و نباید در بحری افکنم خویش را ٬ که ساحلش بدید نبود

و چیز ها نویسم بی خود ٬ که چون واخود آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .

ای دوست می ترسم وجای ترس است از مکر سرنوشت ...

*

حقا و به حرمت دوستی که نمیدانم

که این که می نویسم راه سعادت است که می روم یا راه شقاوت

و حقا نمی دانم که این که می نویسم طاعت است یا معصیت

کاشکی یکبارگی نادانی شدمی تا از خود خلاصی یافتمی

*

چون در حرکت و سکون چیزی نویسم ٬ رنجور شوم از آن به غایت

و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم

چون احوال عاشقان نویسم نشاید ٬ چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید

و هر چه نویسم هم نشاید ٬ و اگر هیچ ننویسم هم نشاید ٬

و اگر گویم نشاید و اگر خاموش گردم هم نشاید و اگر این واگویم نشاید

و اگر وانگویم هم نشاید و اگر خاموش شوم هم نشاید

عین القضات همدانی