2008/07/18

#81

با یک روز تاخیر و یک عالمه عذرخواهی و ببخشید اینهم تبریک من برای روز پدر به روش علیرضائی !

موضوع انشاء : درباره پدرتان بنویسید ...

بی پدر نمونه !


جهت برقراری ارتباط بیشتر با فضای معنوی این انشاء آنرا با لحن دبستانی ها بخوانید ! با تشکر از همکاری شما !

خانه ما یک بابائی دارد (نقطه !) بابائی ما روزی بیست ساعت عین خر کار میکند (نقطه !) بابائی وقتی به خانه می آید کمرش را میگیرد و میگوید آخ ... این پدرسگها برای ما یک لحظه هم آسایش نگذاشته اند (نقطه !) مامانی به ما و فرنگیس میگوید پدرسگها (نقطه !) فکر میکنم منظور بابائی هم از پدرسگها ما باشیم (نقطه !) آقا مدیر ما که یک عالمه ریش دارد میگوید فرزندانم بروید خدا را شکر کنید که بابائی دارید وگرنه مامانی باید از صبح تا شب میرفت که مسافرکشی بنماید (نقطه !) بابائی ما قبلاً یک مهندس بود ولی الآن هم مهندس است و بعد از شرکت مسافرکشی هم میکند (نقطه !) آن هفته که ما داشتیم درس میخواندیم بابائی گوشمان را پیچاند گفت پدرسگ چرا اینهمه درس میخوانی ؟ فردا عین من مهندس میشوی و هیچ گهی نمیشوی بعد باید بروی مسافرکشی کنی (نقطه !) بابائی گفت بیا خودم فعلاً دنده عقب بتو یاد بدهم تا ببینیم این گور به گور شده ها چقدر دیگر میخواهند ادامه بدهند (نقطه !) ما نمیدانیم این گور به گور شده ها کی هستند ولی از آقا معلممان پرسیدیم گفت هیس این یک حرف پورنوگرافی است که به آدم در عکاسی پلاکارد میدهند (نقطه !) یکبار که ما چهار سالمان بود بابائی پیکانش را فروخت و با پولش ما را به پارک برد (نقطه !) پارک خیلی هیجان انگیز داشت چون سه تا تاب داشت که ما قبلاً فقط توی فیلمهائی که تلویزیون از وقتیکه بابائی اندازه ما بود تا حالا نشان میدهد ، دیده بودیم (نقطه !) ما در پارک به بابائی گفتیم چرا برایمان از آن چیزهای خنکی که بچه های دیگر لیسشان را به آن میزنند نمیخری (نقطه !) بابائی گفت آخه نمیخواستم برای دوتا بستنی فرش خانه را هم بفروشم (نقطه !) ما نمیدانستیم به پارک رفتن اینهمه خرج دارد خدا کند برای بچه های خودمان مجبور نشویم کلاً خانه را با لوازمش بفروشیم (نقطه !) یکبار که بابائی آمد خانه پای چشمش بادمجان کاشته بودند (نقطه !) مامانی گفت باز سر ۲۵ تومن کرایه دعوا کرده ای (نقطه !) بابائی گفت نه بابا داشتم مسافر را میکشیدم که یهو آستین پیراهنم که مندرس شده بود کنده شد و گشت ارشاد بخاطر آستین کوتاه یک عالمه منرا کتکاری نمود که قرار است امشب آنهائی که در لوس آنجلس تلویزیون دارند فیلمش را برای تکذیب آنهائی که توی تهران تلویزیون دارند پخش بنماید (نقطه !) ما نمیدانیم آستین مندرس یعنی چی ولی فکر مینمائیم که یعنی همان پورنوگرافی تازه جاهای خیلی بدترش (نقطه !) مامان ما به فرنگیس که تازه چهار سالش است میگوید تو باید در آینده زن یک حمال ریشو بشوی تا عینهو من بدبخت نگردی (نقطه !) البته مامان ما به فرنگیس میگوید حمالهای ریشو چندین تا زن دارند که تو هم یکیش هستی (نقطه !) ما فکر میکنم آقا مدیر ما نیز حمال باشد چون هم ریشو است هم چندتا زن دارد (نقطه !) ما دراینجا میخواستیم یک کم دیگری انشایمان را بخوانیم ولی این باقر از پشت نیمکت هی انگشتش را میکند توی آن یکی دستش که آنرا حلقه کرده و بیرون می آورد که یعنی اگر ادامه بدهی با تو در عکاسی کارهای پورنوگرافی میکنند (نقطه !) باقر خیلی به این چیزها وارد است چون بابایش قبلاً در زنجان کارهای پورنوگرافی میکرده ولی الآن فقط با سردارها میپرد (نقطه !) همین (نقطه !)

نتیجه : این میرزاده عشقی نود سال پیش یه شعری گفته بود که نمیدانم چرا یاد آن افتادم ! دو سه بیتش را بخوانید اگر متوجه شدید چرا لطفاً به من نگوئید همان خودتان بدانید برای اعدام همه مان کفایت میکند !

بعد از این بر وطن و بوم و برش باید ر...د ............... به چنین دولت و بر کرّ و فرش باید ر...د
به حقیقت در عدل گر درین بام و در است ............... به چنین عدل و به دیوار و درش باید ر...د
آنکه بگرفته ازو تا کمر ایران گه ............... به مکافات علی تا کمرش باید ر...د
پدر ملت ایران اگر این بی پدر است ............... به چنین ملت و گور پدرش باید ر...د !