دفتر طنزیم و نشت آثار علیرضا رضائی Alireza Rezaei
تو در بنگاه مردم میفریبی منم بالای منبر این به اون در
2012/08/23
#1199
راستانِ داستان : توپی که قلقلی نبود
برنامه ثابت و بدون تغییر هر روز بعد از ظهر پیدا کردن ده تومان پول بود. این پول اگرچه تقریباً هرگز در جیب هیچکدام از بچهها وجود خارجی نداشت ولی مهم این بود که در نهایت جور می شد. و این تلاش جانانه برای تهیه ده تومن پول که عموماً حوالی ساعت چهار بعد از ظهر به نتیجه میرسید، حداکثر تا سه دقیقه بعدش به دخل "آقا عشقی" که سر محل بقالی داشت سرازیر شده بود: توپ پلاستیکی دانهای پنج تومان بود..........
Newer Post
Older Post
Home