2008/12/21

اصغر لگن سوخت دوباره ، بدبخت شدیم رفت آقای حسنی !

...
هیچ هم خنده نداره ! ما اصلاً تو این وبلاگستان شدیم عینهو کُزت تو بینوایان ! این خانوم تناردیه هم که فقط بلده مارو زرت و زرت فیلتر کنه هی ! حالا هی هیچی بهش نمیگم !

بابا بجای اینکارا بگیر اون موسسه صاب زنده منو از توقیف درآر . ما چه غلطی کنیم آخه دیگه پس ؟ میریم درس میدیم میگه مخ بچه های مردومو تیلیت میکنی میندازنمون اون تو ، وب می نویسیم میگه مخ بزرگای مردومو تیلیت میکنی باز میندازن اون تو ، موسسه میزنیم میگه "در لوای موسسه آموزشی اقدامات تحریک آمیز میکنی" میندازن اون تو ، بریم مسافرکشی میگه متاهل نیستی سر ناموس مردم بلا میاری میندازن اون تو ، هیچ کاری نکنیم ول بگردیم میگه اراذلی میندازن اون تو ! خب دیگه چه غلطی کنیم ما اگه نخوایم بریم اون تو ولی بخوایم اموراتمون بگذره ؟!

اونوقت هی میاد اینجا میگه اینقدر بد و بیراه نگو به این و اون و اینا ! میخوای براشون ویالن بزنم با این وضع ؟ میخوای ماچشون کنم قربون صدقه برم هی ؟ اصلاً میخوای حسین درخشان بشم برات ؟ میخوای اینجا واست چاچا برقصم ؟ تعارف نکنی ها !

هی تلفن قطع برو از تیر همسایه سیم بکش ، هی اصغر لگن قطع برو از این و اون دستگاه بگیر که تازه فونت فارسی هم نداره آدم قارچ درمیاره چشمش میخواد تایپ کنه ، هی بلا هی گیر هی درد هی .....

اصلاً نخواستیم آقا . همون دانشجوها رو که میگرفتیم میزدیم از همش بهتره ! ما رفتیم پی یه کار نون دربیار که تازه اون تو هم نریم هی ! وبلاگ مبلاگ هم نخواستیم آقای حسنی خلاص !

هیچی دیگه همین ...