2011/04/30

#946

فرانسه ، یکسال بعد :

یک مشت خاک تهران را به تمام پاریس نمی‌دهم !


حالا می‌شود یکسال که در ادامه‌ی سفر تبعید در فرانسه‌ام . صبح روز شنبه یازده اردیبهشت در فرودگاه اربیل برای اولین بار در عمرم سوار هواپیمای اتریشی شدم و چند ساعت بعد مجدداً از وین پریدیم بسمت پاریس . با همین آرش بهمنی زرافه بودم . هر دو آخرین نفراتی بودیم که سوار شدیم . رفقای ما در حزب کومله‌ی کردستان که الآن رفقای اولترا سبز شورای نگهبان راه سبز در همین پاریس وحشت دارند که کسی بداند که از طریق آنها "برای تحصیل" بیرون آمده‌اند ، در مدت اقامتمان در عراق آنقدر آنقدر و آنقدر بما محبت کرده بودند که عمری را مدیونشان خواهیم بود و انگار که دلمان نمی‌آمد از پیششان برویم . پلکان هواپیما را شمردم : درست هجده‌تا بود . به آخری که رسیدم همانجا ایستادم ، شصت هر دوتا دستم را با کمی مکث رو به هر سه طرف گرفتم ، و سوار شدم . مرغ از قفس پریده بود !

شب که رسیدیم تمام پاریس جشن بود . هم شنبه‌ی تعطیلشان بود و هم جشن اول ماه می روز کارگر . دقیقاً همانروزی که ملت در ایران توی سر خودشان می‌زنند اینها اینجا در پایکوبی بودند . اولین نزول اجلالمان در میدان باستیل بود . با آرش همینجور چارقاچ زرق و برق و ملت و جشن و بعد همدیگر را نگاه می‌کردیم و چون مطمئن بودیم که خودمان هیچ عیب و ایرادی نداریم به ریش این ملت مشنگ الکی خوش می‌خندیدیم . با یکساعت پرسه‌‌ی کشنده بالاخره هتلمان را که پیدا کردیم همان جلوی در یک پسر و دختر بچه که جمعاً روی هم بیست سالشان هم نمیشد همانجا رسماً داشتند با هم جفتگیری می‌کردند . ده دقیقه‌ی بعد که یارو کلید اتاق را اشتباهی بهمان داده بود و انداختم توی قفل و در را که باز کردم خانم لخت مادرزاد همینجوری فرانسه بلغور می‌کرد و بطرفم می‌آمد متوجه شدم که عیب و ایراد از اینها نیست ، ظاهراً ما خجسته می‌زنیم : اینجا فرانسه است !

حتی بقدر یک یورو پول نداشتیم . دلمان آبجو خواسته بود و ناچار بودیم که وسط تمام آن پایکوبی‌ها و شادیها فقط تماشا بکنیم . و نه هیچ چیزی برای خوردن . فقط یک شماره تلفن در فرانسه داشتیم که آن الدنگ هتلیه حتی بما اجازه‌ی تماس با آنرا هم نمیداد . به قیافه‌ی هم نگاه می‌کردیم و می‌خندیدیم . بقول آرش غربت غربت که میگفتن درست همینجا بود ! بالاخره به مرحمت یک هتلی دیگر که قبلش اشتباهی آنجا رفته بودیم توانستیم با رضا معینی تلفنی صحبت بکنیم . علی الحساب تمام جد و آباد ما در فرانسه محسوب می‌شد ! به معجزه‌ای یارو هتلیه تصمیم گرفت به ما بدبختهای فلک زده که با حفظ سمت نویسنده هم بودیم و توی مملکت خودمان هزار جور سر و صدا و ادعا و زرت و پرت هم داشتیم و خدا را هم عمراً بنده نبودیم دوتا پرتقال ، یک سوم بطری آب پرتقال و دوتا چیزی شبیه به پیراشکی بدهد . خوشبختی در تمام وجودمان مواج شد ! نباید کم می‌آوردیم ، این تازه اول راه بود . دویدیم هتل و ساکمان را باز کردیم و یک بطری جانی واکر که از عراق با خودمان آورده بودیم باز کردیم و چون هیچ پیاله‌ای نداشتیم توی در همان جانی واکر ریختیم و سلام دادیم و خوردیم . مزه‌مان هم یکی از همان پرتقالها بود که آرش با دستهای دراز و چرکش منهدم کرده بود و با هر پیکی که بالا می‌رفتیم یک گاز به آن می‌زدیم . ما کم نمی‌آوریم !

اینکه بعد و بعدتر و بعدترهایش چه شد و چه دارد می‌شود را شاید بعداً جای دیگری نوشتم . راست گفته باشم همین الآنش هم دارم می‌نویسم ولی تا کامل نشود منتشر نمی‌کنم . اینکه فردایش حوالی یازده صبح "جد و آبادمان" آمد هتل و قدری بما پول داد تا بتوانیم به مدد مک دونالد به حیاتمان ادامه بدهیم . اینکه عصرش خانم امیری و آقای اسدی و آمدند پیشمان و ما تمام پدر و مادر و خواهر و برادر و خیلی بیشتر از جد و آبادی که داشتیم و ولی خبر نداشتیم را هم دیدیم از خودمان خوشحالی‌ها در کردیم . این دو نازنین هنوز هم تمام داشته‌ی ما از دوست و خانواده و عزیز و عزیزترین هستند .

چهل روزی را سرگردانی کشیدیم تا بابک داد خانه‌ای برای ما جور کرد . بابک گاهی شبها پیشمان می‌آمد ، دوتا شیشه خالی می‌کردیم و تا نیمه‌های شب حرفها داشتیم که برای همدیگر بزنیم . گاهی هم صدای خنده‌هایمان که دیگر کمتر پیدا میشد فلک را کرد می‌کرد . بابک را اینجوری نگاه نکنید ، به جرأت یکی از معدود کسانی است که می‌تواند منرا به قهقهه بیندازد .

حالا یکسال می‌گذرد . خیلیها را دیدیم ، خیلیها ما را دیدند . از هر ده نفری که دیدم نه نفر درجا تصمیم گرفتند که سر به تن من نباشد . آن یکی دیگر هم بعدش به همین نتیجه رسید . نه اینکه من یا آنها بد باشم و باشند ، اینجا اگر که می‌خواهی سرت به تنت باقی بماند نباید سر به تن هیچکس دیگری باشد ! انگار که فقط در یک صورت می‌توانی بالا بروی آنهم اینکه دیگری را بکشی پائین . هیچکس به راه دیگری فکر نمی‌کند یا شاید اصلاً نمی‌خواهد که فکر بکند . رفتم و کنار رود سن خانه‌ای زیر یک سقف شیروانی برای خودم گرفتم در حومه‌ی پاریس . اینجا که من هستم فقط به یک طریق می‌توانی آشنائی ببینی آنهم اینکه خودت رفته باشی دنبالش . خود آدم هم که خب طبیعتاً مرض ندارد ! گاهی اگر التماس‌هایمان دل خانم امیری را بسوزاند و باور بکند که فقط محض رفع دلتنگی و نه برای قرمه سبزی می‌خواهیم ببینیمش ، تا مجوز بدهد با همین آرش زرافه با کله می‌دویم پیششان و چند ساعتی را انگار که درست وسط خانه‌مان و پیش خانواده‌مان هستیم آنجا سر می‌کنیم . هوشنگ اسدی هم قطعاً تا دم رفتن چند بار تیکه‌هائی بارمان می‌کند که دلت می‌خواهد همانجا بدلیل نامعلومی بیفتی بمیری !

غیر از این همان رفیق شفیق بابک است که خودش آدرس را دارد و گاهی اگر هشت ماه یکضرب هر روز باهاش قرار بگذاری آخرش چند روزی می‌آید ، منرا کاملاً از کار و زندگی می‌اندازد ، هیچ رحمی به یخچال نمی‌کند ، ساعت پنج صبح تازه خوابیده‌ای یکدفعه با آرنج به پهلویم می‌کوبد و لاینقطع سیصد دفعه می‌گوید علی ، علی ، علی ، علی و خوب که مطمئن شد خواب از سرت پریده خودش می‌رود می‌خوابد ، و بعدش در حال برگشتن تمام شام و نهارهای نخورده و سختی‌هائی که در طول اقامتش اینجا کشیده را برایم لیست می‌کند ، چپ چپ نگاهم می‌کند و می‌گوید برو بابا ، دیگه نمیام !

و اینجا هر روز تمام وجودم بیشتر از روز قبل انگار که ناخواسته می‌جنگد که به هیچ و هیچ و هیچ چیز اینجا "عادت" نکند . به هر دلیلی و به هر خیابانی که بروم تمام ذهنم منرا به خیابانهای تهران می‌برد و حتی اجازه نمی‌دهد که یک آدرس را به خاطر بسپارم . اینجا هیچ رفتاری برایم با همان رفتار پر ایراد مردمم در پیاده‌روهای تهران قابل مقایسه نیست . من همه جا دنبال همان رفتار می‌گردم . اینها خوبند ، اینها با فرهنگند ، اینها فرشته‌اند ، اصلاً اینها خدایند ، من دلم مردم خودم را می‌خواهد ، من دلم اینجا و اینها را نمی‌خواهد ، من هنوز ناچارم شبها با خودم چهار ساعت کشتی بگیرم ، به دهها چیز متوسل بشوم برای یک قدری خواب . و من واقعاً خوشحالم که به این یکسال دلم هیچ چیزی را در اینجا نخواسته . اینجا همین که می‌توانم باشم برایم کافی است . دلم تهران می‌خواهد ...

2011/04/28

#945

به کوری چشم ما رابطه دولت و رهبر عالی است!

جناب آقای جمهوری اسلامی دامة اضافاته!

اینجانب فراری علیرضا-ر مدل پنجاه و سه فنی سالم بی‌رنگ سند تک برگ سیستم فابریک که تا الآن صرفاً برای رفت و آمد یک خانم دکتری برای براندازی استفاده می‌شدم ولی کلاً استفاده‌های دیگری هم دارم بدینوسیله از همینجا در ساعت پنج و دو دقیقه‌ی بعد از ظهر به وقت اروپای مرکزی عمیقاً اقرار و اعتراف می‌کنم که روابط بیت و دولت از همیشه خیلی بهتر بوده هر کسی اگر با اسناد و شواهد و مدارک چیزی غیر از این گفته حالا بچگی کرده یک چیزی از دهنش در رفته شما به دل نگیر چون بسکه ما حرف توی دل‌مان داریم بعضاً پیش می‌آید که دقیقاً نمی‌دانیم چه وقتی نباید حرف بزنیم. شما لطفاً عین همیشه به دسیسه‌های این تعداد قلیل اصلاً توجه نکن و به کار خودت ادامه بده و روابطتان را عین الآن هر روز با هم بهتر بکنید تا چشم ما بشود هشت تا..........

#944

هنربندان : حیائی ، حیا کن ، شریفی‌نیا رو رها کن !


ضمن عرض خوش آمد به امین حیائی بعنوان بازیگر بعدی سریال اخراجی‌ها، در مسلخ هنربندان، توضیحاً عرض می‌نماید که بدلیل ازدحام جمعیت درهای ستون هنربندان تا اطلاع ثانوی و اتمام پرونده‌ی اخراجی‌ها بروی تمام آحاد هنر بندان دیگر بسته بوده می باشد. لیکن عزیزان هنربند می‌توانند با در کردن ناگهانی استعداد از خودشان و کارهای غیورانه‌ای از قبیل تشرف به بیت آقا، لیسیدن کاسه، خوردن پاچه و امثالهم خود را خارج از نوبت در ستون ما قرار بدهند باشد تا جاهل از دنیا نروند. عزیزان هنربند اخراجی‌ها که اخیراً تعدادشان دارد سر به فلک می‌کشد لطفاً از هل دادن همدیگر خودداری نموده نوبت به همه‌تان می‌رسد. میگم هل نده داداش... هی‌ی‌ی‌ی‌ی‌ی‌ جاندار ! ..........

2011/04/25

#943

روشنگری شفاف در مورد طول و عرض حضرت آدم !

.

مربوط به قارت این بزرگوار

2011/04/24

#942

مدرسه باغچه‌بان از شورای نگهبان راه سبز ثبت نام می‌نماید !


به شکرانه‌ی خداوند تعطیلات نوروزی شورای نگهبان راه سبز تنها سی و چهار روز بعد از تحویل سال تمام شد و اعضاء این شورا که تا پیش از این در هماهنگ کردن جنبش سبز خر را از انتها پاره کرده بودند پس از فقط یک کمی استراحت به هماهنگی مجدد جنبش سبز مشغول شدند و در همین راستا ضمن فراموش کردن اتفاقات سوریه به مناسبت روز کارگر اطلاعیه‌ای صادر نموده و از همه خواستند که همان کارهائی را که قبلاً بدون سر خر انجام می‌دادند حالا با سر خر انجام بدهند . توضیحاً اینکه در حال حاضر غیر از جمهوری اسلامی و حزب الله لبنان فقط اعضاء گمنام راه سبز امام زمان هستند که در مورد جنایات سوریه حرف نزده‌اند . به همین منظور مدرسه‌ی باغچه‌بان طی نامه‌ای از ثبت نام این عزیزان که همگی الآن در ایران هستند فقط همه‌شان صرفاً برای تحصیل یک کمی از راه کوه به اروپا منتقل شده‌اند و به همین مناسبت نامشان نباید هیچ جا منتشر بشود چونکه خطرناکه حسن ، استقبال نموده شرایط ثبت نام این عزیزان را به این شرح اعلام نمود :
  1. عزیزان اولترا سبز چون همه‌شان در ایران هستند باید در کنار کلاس زبان آلیانس و سوربن در پاریس فرصت کافی برای شرکت در کلاسهای باغچه‌بان را هم داشته باشند .
  2. همین عزیزان باید در کلاس لااقل ماهی یکدفعه یک کلمه هم که شده حرف بزنند تا آموزگاران دلسوز حداقل یکبار هم که شده بر خلاف تصور همگان یک نشانه‌ای از پیشرفت در آنها مشاهده بنمایند .
  3. در همین راستا همان یک کلام حرف را هم نباید کس دیگری برایشان نوشته و پس از اعمال حذف و سانسورهای مربوطه به زبان آورده باشند .
  4. فرق جنایت با جنابت را بلد باشند و در مجموع از یک چیزی که جزو ادای شرعیات درآوردن نیست سردربیاورند یا اگر برایشان خیلی سخت است لااقل یکدفعه جنایت به گوششان خورده باشد .
  5. به همین منظور این برادران شرعی و مسلمان که جنایت نمی‌دانند اصلاً چی چی است ولی اگر بگوئی جنابت سه روز برایت احکام می‌خوانند لازم است تا پیش از کلاس جهت قبله را بعد از یکسال در فرانسه یاد گرفته باشند که وقتی می‌پرسی چرا نماز نمی‌خوانی نگوید نمی‌دانم قبله کدام طرفی است .
  6. تلویزیون رسا باید شبی سه ساعت در مورد حضور قهرمانانه‌ی اعضاء شورای نگهبان راه سبز در کلاسهای باغچه‌بان برنامه پخش بکند و اگر لازم شد هر شب با پنجاه نفر هم که این قهرمانی را تأئید می‌کنند مصاحبه بکند .
  7. به همین مناسبت عکس خانمهای مصاحبه شونده باید پشت ضریح یک امامزاده در یک کادر نیم در بیست و پنج صدم درج گردیده باشد جوری که قسمتهای بالای ابرو و زیر چشم عمراً توسط نامحرم مشاهده نگردد عینهو عکس مصاحبه‌ی نوشابه امیری .
  8. ادرشیر امیر ارجمند پیشاپیش بعنوان مبصر کلاس انتخاب گردیده چون خیلی خوب بلد است که بگوید هیس ! بدیهیست دفاتر انضباطی مربوطه طبق معمول از قبل توسط دیگران تکمیل شده و جهت هیس به ایشان داده می‌شود .
  9. جان مادرشان قبل از حضور در کلاسهای باغچه‌بان برای اولین بار طی یکسال گذشته حمام رفته باشند و لک بستی که شش ماه پیش روی پیراهنشان ریخته را هم یا پاک بکنند یا لااقل زیر یک چیزی قایمش بکنند .
  10. از آنجا که در مدرسه‌ی باغچه‌بان تعدادی عرق خور وجود دارند و "مهندس گفته" که عرق خورها نباید هیچ جائی باشند لذا الآن یادمان افتاد که از ثبت نام این عزیزان معذوریم !

2011/04/23

#941

ببینم هنوز نظرت به نظر مموتی نزدیکتره ؟!


خوشبختانه دعوای بیت و بیت بچه همچنان هر روز بهتر از دیروز ادامه دارد و در تازه‌ترین اقدام ، خبرگزاری ایرنا وابسته به بیت بچه خبر مربوط به تلاوت رهبری در اجتماع میلیون‌ها عاشق دل‌سوخته‌ی پدرسوخته را نصفه زد و اسباب کرکر خنده شد. به همین مناسبت دفتر رهبری طی اطلاعیه‌ای از این اقدام «ابراز تأسف» کرد و چون ابراز تأسف یک کار جدیدی است که تویش سی دفعه از دشمن استفاده نشده آن‌را همه جا منتشر نمود. بر این اساس ما ضمن استقبال خودجوش از این تو بقا من بقا (بی‌تربیت!) نحوه انتشار اخبار بیت و بیت بچه در رسانه‌های همدیگر را طی یک ماه آینده به شرح زیر پیش‌بینی می‌کنیم : ..........

#940

روزی که سوری‌ها دم شهادت عزیزانشان شهادتین می‌خواندند ...


تقریباً تمام فیلمهای مربوط به جنایت دیروز حکومت سوریه را دیدم . اصلاً حالی که الآن دارم وصف ناشدنیست . من بارها خدا را شکر می‌کنم که جمهوری اسلامی با تمام جنایت پیشگی‌اش به اندازه‌ی حکومت سوریه جنایتکار نبوده و نیست . من بارها خدا را شکر می‌کنم که در اعتراضات خیابانی‌مان که خودم در تک تکشان حاضر بودم جز گاهی و صدای تک تیراندازی هرگز اینطور رسماً و علناً صدای "رگبار" گلوله نشنیدم . من خدا را شکر می‌کنم که هرگز و در جریان هیچکدام از اعتراضات خیابانی‌مان نشد که مثل مردم سوریه فقط در یک روز بیشتر از هشتاد نفر کشته بشوند . من خدا را شکر می‌کنم که هرگز کسی در خیابانهای تهران برای یک پشته شهید روی هم افتاده شهادتین نخواند ...

اینها که می‌گویم هیچکدامش برائت جمهوری اسلامی نیست . فقط یکی از یکی جانی‌تر . فقط حد و اندازه‌ی جنایت فرق می‌کند . وقتی دیدم که سوری‌ها جسد بی‌جان شهدایشان را پشت صندوق پرایدهائی که همین جمهوری اسلامی بهشان انداخته می‌گذارند شک نکردم که گلوله‌هائی هم که آنطور موج موج به پیشواز مردم می‌آمد همه آرم سپاه خودمان را حک شده دارند . همانطوری که حدود سه سال پیش آنروزی که این مردک تنسی تاکسیدو فشار اسد ، علناً در مراسم افتتاح خط تولید پراید در سوریه پشت فرمان اولین پراید تولیدی نشست و رانندگی کرد شک نکردم که همین مردک در خفا خط تولید خیلی از ابزار جنایت تولیدی جمهوری اسلامی را هم افتتاح کرده و ما نمی‌بینیم ...

صمیمانه‌ترین درودهایم را به مردم سوریه می‌فرستم . به حالشان غبطه می‌خورم که هرگز و به قدر سوزنی شجاعتشان را نداشتم و هر بار با شنیدن یک تک صدای دور از تنها یک تک تیرانداز برای سه ماه رفتم و در خانه‌ام خزیدم که مبادا برای خواسته‌ام کمترین هزینه‌ای داده باشم . ما با 87433528789543 میلیون سال تمدن ، که اگر نبودیم الآن کره زمین هم وجود نداشت ، که جهان تمام ادب و فرهنگ و هنر و دانش و صنعتش را همیشه از ما داشته و دارد ، که اگر ولمان بکنند هدف خداوند از خلقت بشر این بوده که هر آدمیزادی در آخرین حد تکامل بشود یکی عین ما ، همیشه فقط خواسته‌ایم که "بدست بیاوریم" بدون اینکه بپذیریم که برای بدست آوردن هر چیزی باید هزینه‌ای هم پرداخت . ما فقط سر جایمان می‌نشینیم و برای کمترین اعتراضی خودمان را لای دهها نام مستعار پنهان می‌کنیم و در همان حال خواسته‌هایمان را از دیگران طلب می‌کنیم . ما از تمام دنیا طلبکاریم ؛ همه باید یک کاری برای ما بکنند جز خودمان !

نامربوط ولی لازم :
  1. نشستی بیرون گود میگی لنگش کن .
  2. اگر راست میگی خودت بیا ایران برو اعتراض خیابانی بکن .
  3. جنبش سبز بتو چه مربوطه ؟
  4. اصلاً تو غلط می‌کنی که از اونجا برای ما اظهار نظر می‌کنی الدنگ !

2011/04/22

#939

سوری‌ها قرار گذاشتن جمعه بیان ، اومدن ؛ به همین راحتی !


مردم سوریه قرار گذاشتند که امروز را با نام "جمعه بزرگ" به خیابانها بیایند و این کار را در سراسر سوریه هم انجام دادند . تأکید می‌کنم که "در سراسر" سوریه نه فقط پایتخت سوریه . مردم سوریه به شیوه‌ای درست و عیناً و دقیقاً کپی شده از شیوه‌ی جمهوری اسلامی سرکوب می‌شوند ولی همچنان اعتراضات خیابانی فقط برای مردم ما است که هزینه دارد ، همانطوریکه در تونس و مصر و لیبی و خیلی جاهای دیگر هم دیدیم اعتراضات خیابانی برای مردم بقیه‌ی جاهای دنیا هیچ هزینه‌ای ندارد بلکه خیلی هم حال می‌دهد و بساط خنده خوشحالی هم براه است . درست در زمانی که تقریباً تمام مردم خاورمیانه در خیابانهای کشورشان هستند ملت غیور ایران که خیلی بیشتر و قبلتر از همه جای دنیا از استبداد به تنگ آمده در خانه‌هایشان مشغول جوک ساختن برای قیمت جدید بربری هستند .

بر این اساس چنانچه خدای نکرده خدا آنروز را نیاورد چشم و گوش و حلق و بینی شیطان کور و کر و ناقص ، الآن قرار بشود که هشت ماه دیگر در یک روز تعطیل که کسی اداره نداشته باشد و هوا هم خوب باشد و تعطیلات هم پشت سر هم نیفتاده باشد که همه بروند شمال و تمام شرایط برای رفتن تا آندست خیابان کاملاً جور باشد ، پانصد نفر آنهم فقط در تهران به خیابان بیایند این اتفاقات فوراً می‌افتد :
  1. جامعه‌ی اصلاح طلبان مقیم داخل و خارج و بینابین با صدور اطلاعیه‌ای ضمن ابراز چاکری به هرگونه اصل مترقی ولایت فقیه این قرار را محکوم کرده آمادگی جان و مال و ناموس خود را برای نجات اسلام اعلام نموده از طرف ملت ایران پیشاپیش با هرگونه خدشه به ریخت نظام برخورد بعمل آورده و مراتب همدردی خود را با زلزله زدگان ژاپن اعلام می‌نمایند .
  2. هفت ماه از آن هشت ماه قرار گذاشته شده در تمام سایتها و رسانه‌ها جز تلویزیون رسا که تصویر هر جاندار ماده‌ای را با حجاب نشان می‌دهد صرف فحش ناموس به اصلاح طلبها می‌شود و تقریباً از همان هفته‌ی دوم همه یادشان می‌رود که هفت ماه و نیم بعد یک چیزهائی هم قرار بود که الآن دیگر قرار نیست .
  3. شورای نگهبان و هماهنگی راه سبز همچنان تلاش می‌کند که تا ماه مرداد در تعطیلات نوروزی باقی بماند از اواخر شهریور اگر دید مردم جدی جدی برای اعتراض خیابانی برنامه دارند همان برنامه را بعنوان برنامه به خودشان قالب می‌کند اگر هم دید نه کسی برنامه خاصی ندارد تعطیلات نوروزی‌اش را تا آخر آذر تمدید می‌کند بالاخره پاریس خوش می‌گذرد .
  4. تلویزیون رسا فوراً اقدام شجاعانه‌ی اعضاء شورای نگهبان راه سبز را در برگزاری تعطیلات نوروزی ستایش می‌کند و چون اعضاء این شورا همگی همچنان در داخل ایران هستند فقط بعضی وقتها صرفاً برای تحصیل از طریق کوه از کشور خارج شده‌اند و هرگز هم تن به ننگ پناهندگی در کشورهای بیگانه نداده و نمی‌دهند و نخواهند داد فقط از شانس گهشان همان روزی که توی صف پناهندگی بودند زارت خود ما هم آنجا بودیم ، لذا از ذکر نامشان خودداری می‌نماید .
  5. همزمان اردشیر امیر ارجمند در یک کنفرانس مطبوعاتی حاضر می‌شود و به همان سوالهائی هم که قبلاً هماهنگ شده که برای درج در جرس و کلمه ازش پرسیده بشود جواب نمی‌دهد چون کاغذ جوابهائی که برایش نوشته‌اند جابجا شده و لذا امیر ارجمند حداقل به پنج نفر از حاضرین مشکوک می‌شود و فوراً جلسه را ترک نموده توی راه به یک خبرنگار که از قبل قرار نبود که آنجا باشد گیر می‌دهد .
  6. بلافاصله چهارصد اطلاعیه‌ی جداگانه از طرف سه نفر که دارای دستبند و پابند و هد بند و مچ بند و کمربند و شال و کلاه و شورت و جوراب سبز هستند مبنی بر تغییر فاز جنبش منتشر و ضمن توضیح اینکه مردم نمی‌خواهند هزینه بدهند دلائل هزینه ندادن مردم برای خود همان مردم شمرده می‌شود و ملت بعد از خواندن آن بهم می‌گویند الآن این جداً درباره‌ی من اینارو نوشته ؟
  7. تا این لحظه از طرف هیچکدام از این دانشمندان سبزه نمکی اعلام نمی‌شود که خب تو که واردی بگو الآن که جنبش تغییر فاز داده بی‌زحمت این فاز جدید جنبش چی چی هست ولی همزمان برخی آی.دی‌های فیس بوک و بالاترین که وجداناً هر هشتادتایشان متعلق به یکنفر نیست پای لینکها و استتوسها با خودشان سر این موضوع بحث می‌کنند و دیگران هم برای همدیگر جوابیه می‌نویسند .
  8. تهش اینکه نشستی بیرون گود میگی لنگش کن ، اگر مردی خودت بیا ایران برو تو خیابون ، اصلاً جنبش سبز بتو چه الدنگ خارج نشین ، اصلاً تو خودت تا حالا برای جنبش چیکار کردی ؟ و این اظهارات در فیس بوک و بالاترین لایک باران و مثبت باران می‌شود و ارتش سایبری متوجه می‌شود که اگر برای عوض کردن بحث در سایتهای ما دویست سال هم برنامه‌ریزی کرده بود عمراً می‌توانست به اندازه‌ی یک صدم خود ما اینکار را اینقدر تمیز انجام بدهد .
نتیجه‌های کلی :
  1. ظاهراً جنبش از فاز خیابانی وارد فاز فیس بوک‌بانی شده و هر لایک ضربه محکمی بر ارکان دیکتاتور محسوب می‌شود .
  2. برای صرفه جوئی در زمان لطفاً یک و نیم خط اول بند هشتم در بالا را کپی نموده در اینجا و فیس بوک و بالاترین و بقیه‌ی جاها برای خودم کامنت بگذارید .
  3. طائب الآن بمن پول داد که اینها را بنویسم ؛ صد دفعه گفتم همان پول را تو بده برای تو بنویسم .
  4. جنبش سبز نمرده اون پدر میرحسینه که مرده .
  5. نترسید ، نترسید ، همه تو خونه بچسبید !

2011/04/21

#938

پاسخ احمد میری به نامه‌ی من : صدای من در خانه حبس شد ...


دوست عزیزم؛

علیرضا رضایی

سلام؛ متن پرازمهرومحبت وخاطرات تلخ وشیرین روزگار اصلاحات راخواندم؛ طراوت وخوشی نسبی هنرمندان درآن دوران؛ چه شورانگیز بود؛افسوس چه زود ازخانه ما رخت بربست و من درخانه خود ؛ اسیرومدتی درحصار زنجیر و تو درغربت؛ رها اززنجیر؛ من درخانه خود؛ دربند؛ اما تودرخانه بیگانه؛ آزاد؛ زندگی من بسته به صد زنجیر؛زندگی تو گسیخته ازهزار زنجیر؛ دراینجا هوا دلگیر؛درآنجا هواتازه؛ دراینجا ؛ درها بسته؛ درآنجا؛ درها باز؛دراینجا؛ سرها درگریبان؛ درآنجا؛ سرها درآسمان ؛ دراینجا ؛ زمین دلمرده؛سقف آسمان کوتاه ؛درآنجا؛ طراوت وشادابی ؛من درخانه خود ؛درقفس ؛در حسرت آزادی دیگران ؛ تو؛ قدرت پرواز داشتی؛ اما صدای من درخانه ؛ حبس شد؛ درآنجا؛ پژواک صدای تو طنین انداز تر است؛پس رسالت تو برای آگاهی ملت من سنگین تراست؛زیرا تنها راه رهایی ایران "خودآگاهی " است. چون وضع موجود؛ معلول "جهل وفقر است.

رفیق شفیق ام؛

آثار ؛ پیامد وترکش های آن روز اندک خوشی؛ مرا امروز دربند وزمین گیر کرد. ودربازجویی ها؛ ساعت ها پاسخ تاوان آن شادیها رادادم؛ جرم من ایجاد شادی ونشاط درجوانان وطن ام بود ؛دوباره سعید امامی ها ؛ زنده شدند؛ توان پرواز چه عرض کنم؛ حتی نفس کشیدن را درخانه ام ؛ازمن گرفتند؛ وخودرا به اجبار بازنشسته کردم تا اندک روزگار؛ سپری کنم ؛ واقعآ نمی دانم کدام حکومتی بافرزندانی که روزی برای آن جانفشانی کردند چنین می کند؟! خلاصه ما دراین قفس زندانی شدیم؛ شاید همانند شما شجاعت پرواز نداشتیم؛ اما دوست عزیزم؛ گاهی درایران؛ بارسنگین زیستن؛ دارد تحقیرم می کند؛ آینه دل ما را شکستند .چون ؛پاک ترین دوستان ما یا درزندانند؛ یا درانزوا؛یا درانفعال ؛یا اخراج ازدانشگاه؛یا ترک وطن کردند؛برخی سرگشته وبی تکلیف؛گروهی به محکومیت دسته جمعی؛ جماعتی دچار بی عملی ؛ گویی گریزاز سرنوشت ؛ بیهوده است . برخی هم مرثیه گوی وطن مرده خویشند؛اندکی هم ؛امیدشان به تاراج رفت؛ اما !هزار اما ! بسیاری ؛ عقیده دارند امید همچنان دوباره جوانه می زند ؛باغها همه بیداروباورکردند و"پایان زمستان" را وعده می دهند وازناپایداری شب یلدا سخن می گویند ودرانتظار سرزدن سپیده از افق این شب تاریکند ووعده دیدار افق روشن را سرمی دهند واز شاملو می گویند:

روزی دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد

ومن آن روز را انتظار می کشم

حتی روزی

که دیگر نباشم

ومن نیز همچنان نظر درتو می کنم

ای بامداد

بذرصد ساله رامی بینم که زیرسنگها؛ خود را نشان می دهند چون شکوه شکفتن را به عیان می بینم وعلف های هرز دردنیای ارتبا طا ت وتجربه ملت ما کم کم زودوده شدواجازه تکراراشتباهات گذشته رانمی دهد من بازهم به شعور ملتم دلبسته ام وبه خودآگاهی او دردنیای ارتباطات امید فراوان دارم؛ چون جهان ارتباطات ؛دینا رابهم کوچک وپیوسته کردوهمه جای تاریک را روشن خواهد کرد ومن برخلاف فروغ فرح زاد به فصل سرد ایمان ندارم من به بهارسبز ایمان دارم وهواهم به قول اخوان ثالث بس ناجوان مردانه سرد نیست وبسیارهم گرم است و می ترسم گرمای شدید؛این کوه آتشفشان که مدتهاست متراکم شده همه هستی ما را باعصبانیت ملتم بسوزاند.

آری برادر؛

امروز عده ایی درخاموشی وسکون به فراموشی می گذارنند ومن درسکوت خلوت خانه نشسته ام وازپشت بام خانه ام به موج دریا نظر می افکنم؛ اما برخی میان یاس وامید درنوسانند ودیگری "چشمی به کنار پنجره" به انتظار نشسته است اما بهاری را درراه نمی بیند؛وزمستانی سرد ویخبندان؛پاسخ انتظار یاس آور اورا سرمی دهد

آری این چنین بود برادر!

اما ؛ واکنش مردم را می توان به پنج دسته تقسیم کرد: بیم وامید؛ شکست وگریز؛ اعتراض نومیدانه ؛ اعتراض امیدوارنه واعتراض انتقام جویانه واما برخی در این بهار غم انگیز؛ شعر سایه راکه دربهار1340 سرود؛هنوز زمزمه می کنند؛ می گویند:

بهارآمد؛گل ونسرین نیاورد

نسیمی بوی فروردین نیاورد

پرستو آمد واز گل خبرنیست

چرا گل با پرستو همسفر نیست

چه افتاد این گلستان را؛چه افتاد

که آیین بهاران رفتش ازیاد

ای دوست؛

چه درد است این؛چه درد است این؛چه درد است؟

که درگلزارما این فتنه ها کرده است

چرا خورشید فروردین فروخفت؟

بهارآمد؛ گل نوروز نشگفت

آری برادر؛

برخی براین باورند: بهاری در راه نیست زیرا ملت ما ؛ دربهار امسال ؛سوگوار؛ بی نشاط وغمگین بود؛ دراین بهاراز صدای خوش بلبلان خبری نبود؛اما روزگارما بی فریاد است؛ولی سکوت پراز فریادهاست وزمزمه امید هنوز هست ودرجنگل مازندران؛ خفته ایی است و زمزمه ایی را می شنوم؛ گویی خاک؛هنوز نفس می کشد؛ بوی باغ های شکفته وخورشید را باخود به نظاره می کشد

"اما امید؛گاهی زنده می شود:

احساس می کنم

درهرکناروگوشه این شوره زاریاس

چندین هزارجنگل شاداب

ناگهان می رود از زمین"(شاملو)

اما من دوباره چراغی بدست گرفته ام به جنگل رفتم تاطروات سبزی آنراتجربه کنم دیدم جوانه های تازه ایی درحال روییدن است وبعد به دریا رفتم؛ دیدم ؛موج دریای بابلسرتا رامسر در حرکتند وهرروز نظاره گر آن موج ام؛ تا مرا از حرکت بازندارد.

دوست من

هرچند دربخشی ازآسمان ایران هواه تیره وتار است اما سوسو امیدی هنوز هست درخاک ما؛ هنوز دلیر مردانی هستند که از" ناپایداری شب" وطلوع خورشید دوباره سخن می گویند ولی عده ایی باتوجه به تاریخ گذشته ملت ما؛ براین باور رسیدند که:سرگذشت ملت ما سرگذشت یاس وامید است اما عده ایی همانند سایه براین باورند که :

فروغ صبح دروغین فریب می دهدت؛

خروس تجربه داند که وقت خواندن نیست

واز شاملو می گویند :

بالای هربام ما گاهی سرایی موجی است

ومرغ باران می کشد فریاد؛

اما درشهرما گاهی در تمام شب چراغی نیست

درتمام شهر

نیست یک فریاد

درتمام روز

نیست یک فریاد

چون شبان بی ستاره قلب من تنهاست

اما دوست دور ازوطن ام؛

راه من وتو پیداست؛ هرچند عده ایی خسته ؛ برخی در حصار به زنجیر بسته ؛ ولی من همچنان به چشم انداز امید آباد خویش می نگرم که صبح نزدیک است ویاران غریب راازنزدیک می بینم برخلاف بعد از کودتای ننگین سال 1332؛نه خیانت ونه ندامت هست؛هرچند برخی خسته وبلا تکلیف ودچاربی عملی وبی حسی سیاسی شدند اما کسی پیام تسلیم سرنمی دهد غالبآ درقایق های امید نشسته اندومنتظرموج دیگرند.

دوست مهربانم

اندکی از یاران؛ دیگر تحمل استمرار طولانی "شب زمستانی" را ندارند ولی نمی دانند که همه انچه سروده اند ؛احساس سالهای 1340و 50 13بود هرچند تاریخ؛ تکرارمی شود؛اما امروز انفجار اطلاعات وارتباطات همه ظلم وستم را برای ملتها آشکار کرد و ملتها رابیدار کرد؛ دیگر پایان شب یلدا نزدیک است اما هزار اما .."اگر بیدار باشیم"؛ شب؛ صبح خواهد شد وشب را دیگر یارای مقاومت نیست.چون توفان ارتباطات؛ شوروشوق بیداری وپیروزی را هرروز فزون تر کرده است وقاصدک خبری دارد شب رانهایتی است وکبریت های صاعقه؛ پایان شب تاریک را نوید می دهد .

پس دوست شفیق ام ؛ بقول شفیعی کد کنی:

"وعده صبح نزدیک است

هرچند خاموشیم

اما درانتظار صبح جدید نشسته ایم

تا سبز ترین ترانه را

فردا

درچهچهه بوسه تو بسرایم

ومن دراین شب سکوت؛

آروزی دمیدن جوانه ها ی تازه

ورسیدن به دشت های باور

وسرسبزم را به انتظار نشسته ام"

چراکه شفیعی کدکنی ازسوی نسل امیدواران؛ بذر امید پاشید وآن امید هنوز دمن وما زنده است چرکه:

"بنگرجوانه هارا؛آن ارجمندها را

کان تاروپود چرکین باغ عقیم دیروز

اینک جوانه آورد

بنگربه نسترن ها برشانه های دیوار؛

خواب بنفشگان را بانغمه ای درآمیز؛

واشراق صبحدم را؛درشعر جویباران؛

ازبودن وسرودن

تفسیر آشناکن

بیداری زمان رابا من بخوان به فریاد"

اما همچنان به صبح امیدواران دل بسته ام زیراقانون تاریخ به من آموخت:

"ابری که برآن دره ها

خاموش می بارد

سیلاب تندش

خواب شهر خفتگان رانیز

آشفته خواهد کرد

هردور- درآیینه چون نزدیک است"(شفیعی)

دوست مهاجرم؛

میلیونها ایرانی دراین بهارسرسبز ؛ "کوچ بنفشه های مهاجر" رانوید می دهند چون باران به چشم روشنی صبح آمده است تا درخت روشنایی گل را طراوت بخشد. همه دشت وکویر ایران؛ تشنه بارانند تا باران ؛ غبار سکوت را بشکند ؛ صبح درانتظار پایان شب یلدا وخواب بلند آن نشسته است تا بلبلان سرود بلند؛ همنوایی؛ همسازی ؛همنوازی وآواز بیداری بسرایند چون رهایی دربیداری وپایداریست ومن همچنان به صبح امیدواران دل بسته ام تا شما غربت نشینان وطن پرست رابه زودی درخاکم در آغوش گیرم وروزهای خوش روزگاران را دوباره تکرار کنیم وبا صدای بلند؛ فریاد بزنیم ما دوباره شادی ونشاط وآزادی را به ارمغان آورده ایم؛ پس؛بیداری زمان رابا من بخوان به فریاد وآن صبح ؛ چه نزدیک است.

به امید آن روز

توفیق رفیق تان باد

بهار 90

احمد میری

ایران

مازندران


* نامه با اجازه خود ایشان منتشر شده
** در پاسخ به این متن : سلام آقای فرماندار

2011/04/20

#937

شفاف سازی "موضع" رهبری در مورد مصلحی !

.

2011/04/17

#935

رهبری بی‌طرف یعنی وزیر استعفاء میکنه رهبر مخالفت !


ما البته تهش نفهمیدیم که وقتی یک وزیر استعفاء می‌کند رئیس جمهور باید موافقت یا مخالفت بکند یا رهبر یا اصلاً چی به کی مربوط است به کی مربوط نیست ولی شکر خدا یقه گیری دولت و رهبری دوباره شروع شد و در راند دوم یکی بده سه‌تا بگیر حیدر مصلحی که خوب جیک و جیک می‌کرد براش تخم کوچیک می‌کرد براش اول با موافقت مموتی رفت همونجائی که رهبری ازش یاعلی ولی دوم رهبری درجا طی یک حرکت بدون توپ با موافقت استعفاء او مخالفت کرد . بمناسبت این استعفاء بجا و شایسته که عین همیشه بدون زور و دخالت هیچکسی از هیچ جائی بطور خودجوش اتفاق افتاده بود مموتی فوراً با تولید یک مشورتخانه‌ی جدید مصلحی را بعنوان مشاور اطلاعاتی رئیس جمهور یاعلی کرد ولی فعلاً که مصلحی بخاطر مخالفت رهبری مموتی را یاعلی‌تر کرده . به همین مناسبت و از آنجا که حالا و با احتساب مشائی دولت یکی و نصفی داده و قاعدتاً باید یکی بگیرد و بعدش دوباره سه‌تا بدهد یکی دیگر بگیرد احکام و اتفاقات احتمالی بعدی به این شرح توضیح‌رسانی می‌گردد : ..........

2011/04/15

#934

نحوه افتادن معظم رهبری با ندای یاعلی !

.

این ویدئو لاس مطبوعی است با این حاج آقا !

2011/04/14

#933

ببخشید ، اونجا چه خبر بود که آقا فرمودن یا علی ؟!

#932

هنربندان : بهنوش ، دماغ ، اخراجیها !


در آخرین جلسه‌ی مهم ما که در یک کمپ اسرائیلی با حضور شیمون پرز و هیلاری کلینتون برگزار شد ،مقرر گردید به جهت نابودسازی فرهنگ و هنر اصیل ایرانی در سینمای معناگرا مبلغ هشتصد میلیون دلار تنهائی دریافت نموده و از الآن تا آخر سال هر هفته در همین ستون بیفتیم به جان عوامل و بازیگران شریف فیلم اخراجیهای چهار که بزودی ساخته و بلافاصله توسط ضد انقلاب کپی و تکثیر می‌شود . لیکن از آنجا که سال پنجاه و دو هفته دارد و هنربندان حدود چهل و پنج هفته منتشر می‌شود و عوامل فیلم از هر دوی اینها خیلی بیشتر است؛ لذا پولها را گرفتیم و قرار شد جوری وارد عمل بشویم و هر هفته سراغ کسانی برویم که هر کدامشان بتنهائی ده بیست نفر را راحت جواب بدهند . بر این اساس و با شرط جوابگوئی به ده بیست نفر بلافاصله یاد بهنوش بختیاری افتادیم که اتفاقاً نقش بسزائی هم در ارتقاء فرهنگ ایرانی در اخراجیهای سه داشت و ماجرا از همینجا شروع شد . توضیحاً اینکه چنانچه کسی دلش برای فرهنگ و هنر اصیل سینمای معناگرای ایرانی می‌سوزد برود از حسین طائب که اخیراً در فیس بوک گفته می‌شود خوب برای ماها خرج می‌کند ،همینقدر پول بگیرد وبدهد بما تا بی‌خیال بشویم ، یک قرون کمتر هم نمی‌گیریم ! ..... ادامه .....

2011/04/11

#931

توضیحات تکمیلی ما در مورد اکسیر شوهریابی !

.

در تکمیل فرمایشات خانم دکتر فروغ ایلچی در اینجا

2011/04/10

#930

تائید می‌کنم : دختر نمونه‌ی ایرانی معرفی می‌شود !


رئیس شورای فرهنگی-اجتماعی زنان از تجلیل دختر نمونه ایرانی برای اولین بار بعد از انقلاب در ایران خبر داد . ما ضمن خوشحالی خیلی زیاد از این خبر و خصوصاً دادن آن ، شرایط حضور دختران نمونه را جهت انتخاب برای تجلیل اعلام می‌نمائیم :
  1. توانائی حمل خمپاره ، آر.پی.جی ، خمسه خمسه و موشک استینگر .
  2. مهارت انهدام ده تانک چیفتن در دقیقه و جویدن ملخ هلی کوپتر با دندان انیاب .
  3. آشنائی با باز و بسته کردن ناو و شنا با جوراب و چادر عربی و امداد و نجات غریق با لاستیکی بچه .
  4. قابلیت رفع نمونگی از سایر دختران ایرانی دور میادین با انواع ادوات از قبیل دسته بیل و چماق .
  5. عضویت فعال در واحد مقاومت بنت خدیج زائو و سکینه سه پستون .
  6. خواهران فوق باید حداقل سه بار در تجمعات خودجوش با ماتیک ظاهر شده عکس آقا را به آنجاهایشان چسبانده باشند .
  7. خواهران فوق‌تر باید پس از اتمام عملیات آقا چسبانی به آنجاهایشان آماده‌ی اعزام به دوبی جهت (بی‌تربیت !) باشند .
  8. از قضایای فرهنگی-اجتماعی همانقدری بفهمد که گاو از کامپیوتر ولی حداقل نصف مفاتیح و دعای رفع تب یونجه را بلد باشد .
  9. آگاهی کامل نسبت به روایات مربوط به شب و فردای همان شب و شبهای بعدی و اتفاقات شبانه و مواقعی که کی به کیه تاریکیه .
  10. سابقه‌ی مکفی در خفه کردن مرد نامحرم و لگد زدن به مناطق هسته‌ای نامحرمان داخلی .
  11. در همین راستا مرد نامحرم باید با دیدن ریخت دختران نمونه حداقل سه هفته به اسهال خونی غیر قابل درمان و غیر قابل تعریف برای دیگران بیفتد .
  12. در همین راستاتر از حیث قد و هیکل تفاوتهای ماهوی قد و هیکل دختر نمونه و تپه نباید زیاد مشهود و قابل درک باشد .
  13. تپه‌ی مذکور باید حتماً واجد شرایط تغییر کاربری به مسکونی بوده موضع شفاف داشته موضع مذکور قابلیت احداث ریل و دسترسی به چاه داشته باشد .
  14. زیبا ، جادار ، مطمئن . در صورت زیبا نبودن جادار و مطمئن کفایت می‌کند .
  15. کلاً به کسی چیزی نگوید !

2011/04/08

#928

برای اشرف انسانیت داشته باشید ولی فکر هم بکنید ...


ظرف چهار روز این اتفاقات پشت سر هم افتاد :

اول یک عکس بسیار قدیمی بدون هیچ مناسبت زمانی از مسعود رجوی و صدام در حال دست دادن بسرعت در تمام اینترنت منتشر شد و بمدت دو روز همزمان با اینکه هر کسی از راه می‌رسید چیزی نثار پس و پیش و قبل سازمان مجاهدین می‌کرد ، این سازمان فوراً جلوی چشم همه قرار گرفت و تکرار می‌کنم که بدون هیچ مناسبت زمانی سازمان مجاهدین ناگهان بولد شد .

روز سوم یک خبر مبنی بر کشف یک سایت مخفی اتمی جمهوری اسلامی از طریق همان سازمان مجاهدین مجدداً در سراسر اینترنت منتشر شد و بلافاصله خبر از طریق چند رسانه مورد تبلیغ قرار گرفت . نگاههائی که در دو روز گذشته‌اش از سر انتشار یک عکس قدیمی روی سازمان مجاهدین قرار داشت همانجا ماند و اعلام شد که هر وقت سازمان مجاهدین محل یک سایت مخفی اتمی جمهوری اسلامی را افشاء می‌کند آخرش خبر راست از کار درمی‌آید . این کاری است که ماهواره‌های جاسوسی امریکا هم تا حالا نتوانسته‌اند بکنند .

و بامداد روز چهارم ناگهان به کمپ اشرف حمله شد و برای چهارمین روز متوالی فوکوس خبری روی همان سازمان مجاهدین باقی ماند . با انتشار تصاویر کشته و زخمی‌های اشرف تمام وجدانها به حق بدرد آمد و همه از اینکه چنین ستمی به ساکنین اشرف می‌رود گله کردند . گمانه‌زنی بر سر اینکه این حمله در ارتباط مستقیم با آن افشاگری محل سایت مخفی اتمی بوده شروع شد و از روی جدول تمام حساب کتابها هم درست از کار درمی‌آید : اینها محل سایت را لو دادند آنها هم حمله کردند . این وسط علت ضد تبلیغ روز اول و دوم علیه مسعود رجوی که در شرایط حاضر از هر تبلیغی بهتر جواب می‌داد بی‌پاسخ ماند .

من هیچ نتیجه گیری‌ئی نمی‌کنم و فقط چند یادآوری :
  1. سازمان مجاهدین مدتی است که "بدلیل نا امن بودن اشرف" دارد تلاش زیادی برای انتقال "بعضی" از اعضایش از اشرف به "عمدتاً" اروپا و مشخصاً همین فرانسه انجام می‌دهد .
  2. بعد از اتفاقات ایران و آغاز جنبش سبز و متعاقباً خروج افراد زیادی از کشور چه در معرض خطر جدی و چه "به بهانه جنبش سبز" و ورودشان به اروپا سازمان مجاهدین تلاش بسیار وسیعی را برای جذب این افراد که عمدتاً دچار مشکلات و گرفتاریهای ابتدای خروج از کشور هستند انجام داد و دارد می‌دهد .
  3. سازمان مجاهدین در سال شصت و هفت دقیقاً بیست و چهار روز مانده به پذیرش قطعنامه 598 از طرف ایران ، درست در زمانی که همه تمام قرار مدارهایشان را برای اتمام جنگ با هم گذاشته بودند در جریان عملیات مرصاد تعداد بسیار زیادی از افراد مازاد خود را جلوی توپ کم برد و کم اثر جمهوری اسلامی فرستاد که در آن زمان تنها قادر به تار و مار کردن و "پاکسازی" زوائد سازمان مجاهدین بود . اگر توان نظامی جمهوری اسلامی بیشتر از این بود هرگز قطعنامه لااقل در آن زمان پذیرفته نمیشد . این بار آخری نبود و نیست که سازمان مجاهدین با هماهنگی عراقیها اعضاء خود را پاکسازی می‌کند .
  4. بزرگترین مقر سازمان مجاهدین در همین فرانسه و مورد حمایت این کشور است . فرانسه همان کشوری است که در جریان سرکوب‌های لیبی برای حمایت از معترضین بعنوان پیش قروال به لیبی حمله‌ی هوائی کرد . آنوقت همین فرانسه برای حمایت از معترضینی که سالهاست مورد حمایتش هستند حتی حرف هم نمی‌زند چه به اقدام . فرانسه خر نیست می‌فهمد ماجرا در کجا تاب تاب عباسی است در کجا واقعی .
  5. دلم برای آن ساکنین اشرف که ظاهراً دوباره قرار است پاکسازی بشوند می‌سوزد و اینجا منتظر ورود آن عده‌ی دیگری که علی الحساب جزو زوائد سازمان نیستند و عنقریب "بدلیل نا امن بودن اشرف" به اروپا و همین فرانسه می‌رسند می‌مانم .
کلاً سازمان مجاهدین بین تمام مردم آنقدر و به اندازه‌ی کافی منفور هست که جمهوری اسلامی هم اینقدر خر نباشد که با حمله به آنها برایشان محبوبیت بخرد !

2011/04/05

#925

کارلوس جان ؛ فقط بی‌زحمت تیم ملی را با چیزت هدایت نکن !

چهره‌ی مصمم کارلوس چیزش !

در راستای اینکه گمانه‌زنی‌ها در مورد نام مربی جدید پرتغالی تیم ملی بالا گرفته و دیروز تا حالا تفاسیر متعددی درباره‌ی چیز یارو که فعلاً خوشبختانه فقط به ته فامیلی‌اش چسبیده اما وضع همینجوری پیش برود احتمالاً بزودی به ته تیم ملی ما هم خواهد چسبید تهیه شده و تفاسیر مربوطه از چیز یارو شروع شده رسیده به داریوش و کوروش و کلاً سلسله‌ی هخامنشی لذا ما که اصولاً همیشه با اینجور فامیلی‌ها شوخی داریم در اینجا ضمن معرفی نام پیشنهادی "کارلوس چیزش" جهت کندن قائله تفاسیر خودمان را در مورد این فامیلی انقلابی ارائه می‌نمائیم :

"کارلوس کیرش" یعنی چی ؟

تفسیر اول ما : یعنی یارو اسمش "کارلوس کوروش کبیر هخامنشی‌زادگان اصل سقرلو" بوده ولی موقع صدور شناسنامه در ثبت احوال پرتغال دست یارو زیر میز به چیزش بوده و چون کیرش با کوروش حداقل در سه حرف مشترک است لذا بعداً که کارلوس به ایران آمد و فهمید که اینجا فامیلی‌اش با حفظ سمت همان یکجور آلت زنا هم هست به اصل رگ و ریشه‌ی خانوادگی خودش پی برد و به تاریخ ایران خصوصاً هخامنشی‌ها علاقمند شد و اینها را یک دوستی که قبل از آمدن به ایران تصادفاً در دوبی دیده بوده و درباره ربط چیز به چوز آدم خبر داشته گفته .

تفسیر دوم ما : یعنی یارو دید اوضاع فوتبال ایران چیزی است رئیس فدراسیون که رسماً چیز تربیت بدنی هم نیست هر مربی‌ئی هم که می‌آید انگار با چیزش تیم ملی را هدایت می‌کند وقتی هم که تیم حذف شد می‌گیرد به چیزش بازیکنان تیم ملی هم انگار وسط زمین دارند با چیزشان یه قل دو قل بازی می‌کنند کلاً جریان چیز تو چیز است از بخت خوب زد و فامیلی یارو هم چیزی از کار درآمد که هر جائی اگر ضایعش کرد این یه جا خیلی بدردش خورد و اصلاً ما تحقیق کردیم دیدیم پدر مادر کوروش کبیر هم وقتی کوروش بچه بود توی خانه اندی کوروس صدایش می‌زدند که یعنی همین کارلوس کیرش .

در مجموع ما شانس آوردیم اینها برای تیم ملی خواهران مربی پرتغالی نیاوردند . با این اوضاع فاجعه آمیز فامیلی مربی‌ها اگر برای تیم ملی خواهران مربی آورده بودند فامیلی او را چطوری باید جمع و جور می‌کردیم ؟!

2011/04/04

#924

حسنی نگو یه دسته گل !

#923

دست به مسیحی‌ها زدند خودمان را برایشان جر دادیم حالا همه‌شان ساکتند !


خواستم از این ماجرای قرآن سوزی بگذرم ، خواستم یک گیری هم به این به زور برادران افغان بدهم بگویم آخر کره بز ! چرا یک کاری می‌کنی که آدم بگوید همان طالبان هم از سرتان زیاد بود ، خواستم بدترین بد و بیراه‌هایم را نثار حرامزاده‌هائی بکنم که اسلام را جوری ترویج داده‌اند که حتماً باید گردن یارو را در دفتر یو.ان برید تا اجرش برود لادست سید الشهداء ، خواستم آن حرف شریعتی را یادآوری کنم که وقتی مسلمانها پول داشتند همین مسیحی‌ها روی صلیبهایشان الله حک می‌کردند امروز آنها پول دارند و افتخار یک مسلمان اینست که صلیب به گردنش آویزان بکند ، خواستم خیلی کارهای دیگر بکنم که یادم افتاد این وسط قرآن را ، قبول داشته و ناداشته ، سمبل دین و آئین ما را ، قبول داشته و ناداشته ، آن مرتیکه‌ی خر آتش زده صدا از هیچکدام از اعوان و انصار مسیح درنیامد .

یادم آمد که هر بار که به تبعیض اتفاقی برای همین رفقای مسیحی افتاد همه‌ی ما با هر زبانی که بلد بودیم و حرف می‌زدیم خودمان را در صفحاتمان جر دادیم که آی هوارررر ، چرا تبعیض برای مسیحی ، چرا محدودیت ، چرا انحصار ، چرا توهین ؟ امروز که سمبل ما را آتش می‌زنند صدا از یکنفرشان درنیامد که بلکه ما بدانیم یکنفر ایرانی مسیحی لال نیست حرف هم می‌تواند بزند . امروز چندتا حیوان جاهلانه ولی در دفاع از همین سمبل ما می‌روند در افغانستان گردن می‌برند خود ما فریادمان فلک را کر می‌کند ولی یک کلمه سختمان است بگوئیم که برادر مسیحی ، خواهر مسیحی ، بجای افتادن به جان من و آن افغان خر بیچاره یک کلام هم با آن ملای کیش خودتان حرف بزن که آتش این معرکه را روشن کرد بخدا بد است که تمام حرفها را ما بزنیم مردم برایت حرف درمی‌آورند !

رفیق مسیحی ، همیشه خوشت نیاید که من به ملای کیش خودمان بد و بیراه بگویم ، من اگر ملای تو هم غلط اضافی بکند خشتکش را سرش پرچم می‌کنم ؛ همیشه کیف نکن که به پیغمبر خودم و دار و دسته‌اش گیر بدهم از این حیث پیغمبر تو و دار و دسته‌اش بیشتر سوژه است برای من ؛ همیشه عشق نکن که حتی چند بار با قرآن خودمان شوخی کرده‌ام هنوز رغبت نکرده‌ام که با انجیل تو نصف کره زمین را بخندانم .

و یک کلام آخر : در فرهنگ عامه که تو اصلاً نداری و هیچوقت ندیده‌ای و قرنهاست که آنرا کنار گذاشته‌ای و الآن چون روشنفکری هیچی از آن بلد نیستی وقتی کسی گه اضافه می‌خورد بهش فحش ناموس می‌دهند . نمی‌خواهم به رویت بیاورم ولی تو هم که فرهنگ عامه را با صاد می‌نویسی اگر الآن چرخ ماشینت را پنچر بکنند فوری به خواهر مادر یارو فحش می‌دهی ، من ولی چون بر عکس تو که از مریخ آمده‌ای دقیقاً وسط همین فرهنگ بزرگ شده‌ام حالا که یارو گه اضافه را دو لپی خورده فحش ناموسم را بی‌لاپوشانی و ژست و فیگور و قیافه صادقانه و بلافاصله دادم . فحش خواهر مادر دادن که دیگر کاری به ادب و ادبیات ندارد که من داشته باشم یا که نه . حالا مدافعین حقوق زنان بروند بخاطر اینکه مردان اینجور مواقع فقط به خواهر مادر یارو کار دارند ولی هیچکس به پدر و برادر طرف هیچی نمی‌گویند ده‌تا کمپین تشکیل بدهند . خودشان هم وقتی شاکی می‌شوند فحش خواهر مادر می‌دهند خودم دیده‌ام صد دفعه !

2011/04/03

#922

آن صلیب را باید کرد به کون این کشیش بی‌پدر و مادر !


در پاسخ به قرآن سوزی کشیش پفیوز امریکائی علی الحساب سه تفاوت اساسی اولیاء مسیحی با اولیاء خودمان را اینجا می‌آوریم :
  1. اولیاء مسیحی بر حسب سنت پیغمبرشان الآن دو هزار و یازده سال است که همه دارند دنبال ننه بابایشان خصوصاً دومی می‌گردند آخرش هم که پیدا نمی‌کنند ترتیبات کار را می‌اندازند گردن خدا می‌گوید ننه‌اش تا آخر همینجور آکبند بود اولیاء ما شکر خدا از هر بابتی وابسته باشند از این حیث نه فقط خودکفا بلکه اینقدر ننه بابا دارند که الآن هزار و چهارصد و سی و دو سال است که بین علما محل اختلاف است که آخرش کی دقیقاً بابای کی بود ؟
  2. در همین رابطه اولیاء ما خصوصاً در سالهای اخیر اگر هیچ کاری هم که نکرده باشند یک راه حل خوب شرعی برای ناموس اولیاء مسیح پیدا کرده‌اند و آن اینکه بعد از مورد ترتیب قرار گرفتن توسط یوسف نجار آدم می‌تواند برود جایش را بدوزد کار را بیندازد گردن خدا آب هم از آب تکان نمی‌خورد اولیاء مسیح فقط بلدند به پیروانشان یاد بدهند که چطوری از طول و عرض و ارتفاع و عقب و جلو و دهن و داگی و غیره می‌شود باز کرد که رفت و آمد راحت باشد تهش هم انداخت گردن همان خدا .
  3. مادر قحبه‌تر از اولیاء مسیح همان اولیاء مسیح است : به پیروانشان یاد داده‌اند که یک هفته‌ی تمام بروند هر گهی که دلشان خواست بخورند ته هفته بروند کلیسا نیم ساعت آواز بخوانند یارو با آب مقدس که احتمالاً در زمان ترتیبات ننه‌ی عیسی از یکجاهای خداوند پریده بیرون رسیده دست اینها ملت را خیس بکند بگوید الآن پاک شدی برو تا هفته‌ی بعد اولیاء ما حداقل این صداقت را دارند که در طول همان هفته اگر کسی غلطی کرد بگیرند بخوابانند ترتیب یارو را جوری بدهند که آب مقدس بریزد روش .
تذکر انضباطی اول : پیش از این گفته بودم که اگر یارو قرآن آتیش بزنه جریان بابای عیسی رو به همه میگم ، این تازه شروعش بود ؛ حالا من هی ادامه میدم اونم بره ننه‌ی عیسی رو بدوزه .
تذکر انضباطی دوم : در مجموع هر کی هرچی دستشه همون بستشه . ما یک جلد قرآن دستمونه که از هیچ جای آدم رد نمیشه اونا یک راسته صلیب دستشونه که اتفاقاً از هر جای نابدتر آدم رد میشه تازه تهش هم قفل میشه !

#921

دبلیو دبلیو دات غار غار ملی می‌شود !

رضا تقی‌پور وزیر جلوگیری از ارتباطات اعلام کرد که از اول شهریور اینترنت ملی جایگزین اینترنت جهانی می‌شود. در اینجا ما ضمن تبریک ملی شدن صنعت اینترنت در راستای جلوگیری از گسترش فحشا و بی‌بند و باری و خدای نکرده فجایع سیاسی مشخصات اینترنت ملی را که برای اولین بار در جهان جایگزین اینترنت جهانی شده اعلام می‌نمائیم باشد تا کشورهائی که هنوز عین ما اینترنت ملی ندارند چشمشان بشود هشت تا :


  1. هر یوزر می‌تواند بعد از وضو ابتدا به قصد قربة الی الله نیت نموده و با توکل به خدا و توسل به معصومین کانکت بشود.
  2. یوزر در زمان برقراری ارتباط با اینترنت ملی باید در حالت رکوع جلوی مونیتور باشد و تند تند تسبیحات اربعه بگوید.
  3. چنانچه در زمان برقراری ارتباط با اینترنت ملی بادی چیزی از یوزر خارج بشود ارتباط فوراً از مودم قطع شده یوزر باید چت خود را بشکند دوباره وضو بگیرد.
  4. چنانچه یوزر هشت فرسخ با دستگاه خود فاصله داشته باشد باید بطور شکسته کانکت بشود و آدرس سایت‌ها را نصفه بزند.
  5. بر این اساس چنانچه یوزر قصد اقامت بیشتر از یک هفته در همان هشت فرسخی دارد باید بطور کامل کانکت شده آدرس سایت‌ها را چهار رکعتی وارد بنماید.
  6. سرعت اینترنت ملی دو مگا عمامه در دور تسبیح با حجم دانلود یک مکارم در ثانیه است که با آن بخوبی می‌شود اخراجی‌ها تماشا کرد.
  7. روی اینترنت ملی باید حتماً آنتی فتنه نصب شده و آنتی فتنه‌ی مربوطه باید دائم به شب‌رسانی بشود . (اینترنت ملی مثل بقیه‌ی چیزهای ملی عموماً مربوط به شب است بما چه ؟)
  8. روابط عمومی مخابرات استفاده از هرگونه اتاق پژو ۴۰۵ در اینترنت ملی را تکذیب نموده اعلام می‌دارد هر چیزی که ملی باشد که لزوماً نباید اتاق ۴۰۵ داشته باشد.
  9. جمهوری اسلامی آماده است که از الآن تا سال دو هزار و هشتاد و سه با ۱+۵ درباره مصارف صلح آمیز اینترنت ملی مذاکره بنماید.
  10. این اینترنت تماماً بدست متخصصان داخلی در چین تولید شده و روسیه تعهد داده است که حتماً در موعد مقرر راه اندازی بشود. مذاکرات بر سر موعد مقرر الآن سی سال است که همچنان ادامه دارد.
  11. اینترنت ملی همچنین مورد تائید دانشگاه آکسفورد بوده سی و دو کشور نامه داده‌اند که از اینها بما هم بدهید ما نمی‌دهیم.
  12. سرور این اینترنت طبق روال در قرارگاه خاتم الانبیاء نبش دکل جمکران بوده در چاپهای بعدی مفاتیح الجنان در مورد ثواب کانکت شدن به آن توضیح‌رسانی می‌گردد.
  13. در صورت بروز مشکل در اتصال به آدرس ساندیس ساندیس ساندیس دات او آر اس مراجعه نموده برادران گمنام واحد پشتیبانی فوراً برای دستگیری شما به محل اعزام می‌شوند.
  14. برد وایرلس اینترنت ملی از اینجا تا تل آویوو بوده قابلیت نصب ده نوع کلاهک مجازی را دارا می‌باشد و سیستم عامل آن فتوشاپ است.
  15. در مجموع فقط ما که نباید دروغ سیزده بگوئیم حالا یارو هم حال کرده یکی بگوید. مهم اینست که اسب حیوان نجیبی است!

2011/04/02

#920

به سید احمد میری : سلام آقای فرماندار ...


اواخر پائیز سال هفتاد و شش بود . من دانشجوی مهندسی عمران دانشگاه مازنداران بودم و آن سال برای دومین بار پیاپی همانجا رئیس انجمن نمایش شده بودم . دوره قبلش را به آخر نرسانده استعفاء کرده بودم ولی خاتمی که آمد گفتیم دیگر جای نشستن نیست . رفتم و در انتخاباتی که همه در اداره ارشاد تمام تلاششان را کردند که حتی کاندید هم نتوانم بشوم از مجموع صد و یک رأی نود و نه رأی آوردم و دوباره رئیس انجمن نمایش شدم . تا پیش از آن برای خودمان سر و صدائی داشتیم آنجاها . یک گروه نمایش بسیار موفق که به هر اجرایش هر سالنی با هر ظرفیتی پر از جمعیت می‌شد . اجراهائی که گاهاً اینقدر نیرو در سالن می‌ریختند که میشد همایش سپاه . گاهی بعد از اجراء دستگیر می‌شدم ، گاهی کتک می‌خوردیم و گاهی هم کتک می‌زدیم . هنری بودیم ولی دست بزن هم داشتیم !

یکروز در اتاق کارم در اداره ارشاد نشسته بودم گفتند فرماندار جدید آمده . گفتم خب میگی چیکار کنم حالا ؟ یکی مثل بقیه . گفتند نه ، فرق دارد . گفتم برو بابا شنیده‌ام که طرف جانباز هم هست . گفتند یک پیام تبریک بنویس ، در هر حال همه ارشاد را به تو می‌شناسند ، خوبیت ندارد . گفتم پس بگذار این آقای جانباز از همین اول از ما بدش بیاید که تکلیف روشن باشد . گفتند فرماندار خاتمی است . گفتم لا اله الا الله ! یک سر برگ برداشتم و با بی‌حوصلگی تمام نوشتم جناب آقای ..... انتصاب بجا و فلان جنابعالی را به فلان شایسته‌ی خودمان تبریک عرض می‌نمائیم و اینا . نامه را که خواستم بدهم دبیرخانه برای تایپ ، برای پر کردن نقطه چینها پرسیدم اسم طرف چی بود ؟ گفتند سید احمد میری ...

چقدر عناوین را برای ما زشت و بی‌معنا کرده بودند و دیدن تو چقدر باعث میشد که ما همان عناوین را دوباره برای خودمان معنا کنیم . جانباز ... یادم نیست که اولین بار تو را کجا دیدم ولی یادم هست که با تمام گاردهائی که برایت گرفته بودم خیلی زود رفیق شدیم . وقتی شنیدم که جوانترین فرماندار کشوری همانقدری حال کردم که وقتی تو شنیدی که من جوانترین رئیس انجمن نمایش کشورم . نمی‌دانم چرا همیشه فکر می‌کردی که حداقل سی سال دارم و من فقط بیست و دو سالم بود . سخنرانی که می‌کردی همیشه یکجوری حرف را به یکجائی می‌کشاندی که بگوئی "افتخار می‌کنم که فرماندار دولت آقای خاتمی هستم" . سخنرانی‌هائی که عموماً تهش کار به کتکاری می‌کشید و ما وقتی که تو را از مهلکه دور می‌کردیم بر و بچ را می‌فرستادیم و یکساعت بعد بتو خبر می‌رسید که بدست توانمند هنرمندان شهر چند قبضه فک از برادران انصار پیاده شد ! جلسات "جامعه مدنی" یادت می‌آید ؟ می‌دانی بعداً چه پدری از من درآوردند که آن جلسات در سالن ارشاد برگزار میشد ؟ بعدش یکساعت در واحد اطلاع رسانی (که یادش بخیر) برای من از تساهل می‌گفتی و من هر بار قسم و آیه می‌کردم که اصلاً از ماجرای پیاده سازی فک خبر ندارم ! خوب می‌دانستی که شبها همان واحد اطلاع رسانی ستاد جنگ ما است و گاهی دیر وقت بود که سرزده به آنجا می‌آمدی . خبر نداشتی که ما جلوی در دیده‌بان گذاشته بودیم و تا هیبت ماشین تو نمایان می‌شد همه می‌گرخیدند . تا می‌آمدی اول به کفش آدم نگاه می‌کردی و وقتی می‌دیدی که با دمپائی آمده‌ام فوری می‌فهمیدی که یک اتفاق اورژانسی افتاده که وقت برای کفش پوشیدن نبوده است . چقدر به واکس کفش اهمیت میدادی تو !

گاهی سعی می‌کردم هر جوری که بلدم بگویم که تساهل با کسی که می‌گیرد تو را وسط نماز جمعه کتک میزند معنا ندارد و تو هر بار تلاش آدم را بی‌نتیجه می‌گذاشتی . خیالی نبود ؛ در عوض تو هم بعدش می‌شنیدی که شکایت یارو انصاریه از من در دادگاه پاره شدن پیراهنش بوده و یک عالمه می‌خندیدی . آنروزها آنهمه سر و صدا داشتیم و ولی آخر اتکایمان به تو بود . موقعی که گیتار زدن روی صحنه زنای محسنه محسوب میشد و امام جمعه‌ی نامرحوم بابل کفن پوش راه می‌انداخت تو می‌آمدی و دقیقاً زمان اجراء برنامه در سالن می‌نشستی . گاهی هم برای اینکه کار از محکم کاری عیب نکند خزائی که مدیر کل ارشاد شده بود را سر اجراهای ما می‌آوردی . آخر "ذوالفقار" هم اسم بود برای یک مدیر کل ؟! یک نگاه کج بما می‌کردی و ما هم دیگر به اسم یارو گیر نمی‌دادیم . خیلی وقتها تو را روی سن می‌آوردیم و مردم چقدررررر تو را دوست داشتند . یادت هست که حسین محب اهری که مجری یکی از برنامه‌ها بود روی سن بسته‌ی شکلات را بتو داد و گفت پرت کن بسمت ملت و تو نکردی ؟ گفتی من هرگز بسمت مردم چیزی پرت نمی‌کنم ، می‌روم پائین و یکی یکی تقدیمشان می‌کنم . من از پشت صحنه می‌دیدمت و کیف می‌کردم و تو با این حرفها آنطرف جلوی صحنه می‌کشتی دخترها را !

بعد از اولین انتخابات شورای شهر من رفتم از آن شهر . من کارگزارانی بودم و جبهه مشارکت تازه داشت قد می‌کشید و من چیزی از آن نمی‌فهمیدم و تو برای این قد کشیدن چه تلاشی کردی . من رفتم و تو بچه‌های واحد ادبی هنری را اینطور دوباره دور هم جمع کردی که "مجموعه نباید متکی به فرد باشد ، باید متکی به سیستم باشد" . حدود یکسال بعد وقتی برای انتخابات مجلس ششم به آنجا برگشتم دیدم که تو برای حفظ و جلو رفتن همان سیستم چقدر به بچه‌ها کمک کرده‌ای . یکبار هم مهرماهش برگشته بودم که وسط هنگامه‌ای که ناغافل پیش آمد منرا که فقط یک قدم مانده بود تا دستگیر که نه ، کلاً نیست و نابود بشوم بین زمین و آسمان جمع کردی . و تو چقدر برای اینکه یک "کار" انجام بشود مجبور بودی همه را جمع و جور کنی . وقتی که خیلیهای دیگر هم تو را تنها گذاشتند و رفتند و هیچ کمکی نداشتی ...

چند وقت پیش بعد از برگزاری دادگاهت بتو تلفن کردم و به اتفاق سایر شنوندگان احتمالی روی خط با هم حرف زدیم . شکایت داشتی ولی گله نمی‌کردی و هر چه هم که دقت کردم دیگر چیزی از تساهل نمی‌گفتی . باز دیدم که بیشتر از خودت نگران رفقایت هستی که همگی به یک زندان و یک دادگاه کشیده شده بودید . حرفهایت درباره‌ی آریا آرام نژاد را دیگر نه من یک ملت شنیدند . و دیدم که همچنان تلاش می‌کنی که مجموعه متکی به فرد نباشد و همچنان تلاش می‌کنی که سیستم کار را جلو ببرد چه یکنفر در آن سیستم باشد چه نباشد . همه منتظر شنیدن حرفهایت درباره‌ی این حکم ناعادلانه و این بیست ماه زندانی که برایت بریده‌اند هستیم . دلم برای حرف زدنهایت خیلی تنگ شده است آقای میری ...