2013/09/27

#1379

تمام تلاش دولت : بازگشت به آرمان‌های شاه راحل !


دولت آقا امام زمان از تمام اعتدالش برای اینکه اوضاع عین زمان شاه بشود استفاده می‌کند . در آخرین اتفاق باراک اوباما و حسن روحانی با یکدیگر گفتگوی تلفنی کردند . هنوز معلوم نیست کی اول به کی زنگ زده لیکن بخشی از مکالمه این بود :

اوباما : چرا نیومدی نهار ؟
روحانی : صبحونه دیر خورده بودم سیر بودم .
اوباما : خب چرا بعدش نیومدی دستشوئی ؟
روحانی : جیشم نمی‌اومد .
اوباما : خب لااقل می‌اومدی با هم دست می‌دادیم .
روحانی : گفتم شاید بعداً تو دستشوئی ببینمت .
اوباما : شماها هر وقت تنگتون می‌گیره یاد ما می‌افتین ؟
روحانی : I AM BECAUSE THE BICYCLE
اوباما : یعنی چی ؟
روحانی : تو زبون بلد نیستی چه‌جوری مدرک گرفتی ؟
اوباما : همون‌جوری که تو از گلاسکو دکترا گرفتی .
روحانی : حالا زنگ زدی همینو بگی ؟
اوباما : تو زنگ زدی که .
روحانی : ئه ! لابد دستم خورده .
اوباما : الآن کجائی ؟
روحانی : دارم با اقتدار برمی‌گردم ایران .
اوباما : حالا با من حرف زدی نگیرنت .
روحانی : نه قبلاً اختیار تام گرفته بودم .
اوباما : وایسا یه شامی بزنیم .
روحانی : نه نوکرتم .
اوباما : گاد تو را بلس بکند .
روحانی : تو را کرده کافیه !

2013/09/26

#1378



بنده رو به غلامی قبول می‌کنی دخترم؟!



به میمنت و مبارکی ---»» این‌ها را بخوانید
 
باباهه: دخترم، چقدر بزرگ شدی. چقدر خانم شدی. دوستت دارم عزیزم.
دخترش: مرسی پدرم که این‌همه برام زحمت کشیدی تا به اینجا برسم. منم خیلی دوستت دارم.
باباهه: هر کاری کردم وظیفه‌ی پدری‌م بود عزیزم. هزار ماشالا خیلی رعنا شدی.
دخترش: تو همیشه منو تحسین کردی پدرم. ازت ممنونم.
باباهه: عزیزم، به این فکر می‌کنم که کاش زودتر بری سر خونه زندگی‌ت و سر و سامون بگیری.
دخترش: تا خدا چی قسمت کنه پدرم.
باباهه: منو به غلامی قبول می‌کنی دخترم؟
دخترش: چه حرفیه پدرم، من همیشه کنیزی‌تو می‌کنم.
باباهه: نه عزیزم، شما تو خونه خانمی کن، سروری کن.
دخترش: خجالتم میدی پدرم.
باباهه: خواستم با خانواده بیام خدمت‌تون دیدم خانواده خودمم.
دخترش: هه هه هه هه.
باباهه: هر بار که این گل خنده رو روی لبای تو می‌بینم دلم هرّی می‌ریزه پائین.
دخترش: عزیزمی پدرم.
باباهه: بیا این حلقه رو از من قبول کن دخترم.
دخترش: واااای بابا، اصلاً انتظار نداشتم، غافلگیرم کردی، دستت درد نکنه.
باباهه: قابل تو رو نداره عزیزم، حالا اوووه، مونده تا بریم طلا فروشی واسه خودت گوش‌واره و گردن‌بند انتخاب کنی، یه حلقه هم تو واسه من بگیری.
دخترش: تو واقعاً بهترین بابای دنیائی. بذار ببوسمت.
باباهه: اومممم، عزیزممممم، مااااچ، ملچچچ، مولوچچچ.
دخترش: اومممم پدرم، مااااچ، ملچچچ، مولوچچچ.
باباهه: پس بگیم «آقا» زودتر بیاد.
دخترش: واسه خواستگاری؟
باباهه: هه هه هه، خیلی بامزه بود عزیزم، نه برای عقد.
دخترش: وااای پدرم، تو حتی به عقد منم فکر کردی؟
باباهه: من به همه چیه تو فکر کردم عزیزم. بذار برم درو وا کنم مثل اینکه آقا اومد.
دخترش: وااای پدرم، تو منو غافلگیر کردی.
آقا: عروس خانم دوشیزه‌ی محترمه‌ی مکرمه. آیا بنده وکیلم؟
دختر: با اجازه‌ی بزرگترا، پدرم، مادرم، خان داداشم، بعــــله.
جمع: لی لی لی لی لی لی لی لی ...
آقا: خانواده‌ی عروس خانم تشریف بیارن لطفاً.
دختر: ماااچ، مرسی پدرم. ماااچ ماااچ، مرسی مادرم. ماااچ، مرسی خان داداش.
آقا: خانواده‌ی شاه داماد هم تشریف بیارن.
دختر: ماااچ، مرسی پدرم. ماااچ ماااچ، مرسی مادرم. ماااچ، مرسی خان داداش... ئه! چه‌جوری شد؟ داریم بازی می‌کنیم؟ بابااااا؟ ماماااان؟ خان داداااش؟ اینجا چه خبره؟؟؟
آقا: شما به عقد دائم باباتون دراومدین، مبارکه انشالله.
دختر: باباااااااااا؟؟؟؟
باباهه: بابا و زهر مار! برو یه چیزی واسه شام درست کن گشنمونه. رختامم اتو نداره. زنیکه گیس بریده. نیومده خونه بخت دم درآورده.
دختر: بابااااااااا؟؟؟
باباهه: می‌زنم شل و پلت می‌کنما!

2013/09/23

#1376

شفاف سازی جهاد نکاح روی ابر !

.

2013/09/21

#1375

واقعاً چوب معلم گل بود ؟!


اول صبح، سر صف، بعد از تلاوت دعا و قرآن و خدایا ما را برای حضرت امام پرپر کن، یک ورزش صبحگاهی می‌ماند که ده سالی به‌خاطر جلوگیری از نفوذ دشمن داخلی از طریق گسترش این مصادیق غربی تعطیل مانده بود و حالا جهت صدور انقلاب به جهان دوباره اجرا می‌شد، و یکی هم اگر بلندگو بوقی مدرسه از دست و حلق معلم پرورشی در امان می‌ماند و آن‌روز را رضایت می‌داد که توطئه جدید دیگری از امریکای جهانخوار سر صف افشا نکند، آن‌وقت تازه تریبون برای مدیر و ناظم خالی می‌شد که جور دیگری وظیفه‌ی هدایت نسل جوان و نوجوان به‌سمت تعالی با چک و لگد را ایفا بکند..........

#1374

برای آزمایش صداقت ایران «بیبی چک» بگیرید !


باراک اوباما فرموده است «رئیس جمهور جدید ایران قصد آغاز مذاکره با ایالات متحده را دارد و من می‌خواهم این موضوع را آزمایش کنم». ما از این‌که ایشان پنج سال بعد از آغاز ریاست جمهوری‌اش دوباره می‌خواهد یک چیزی را در مورد جمهوری اسلامی «آزمایش» بکند خوشحالیم و صرفاً جهت نادیده نگرفتن نتایج آزمایش‌های قبلی از ایشان خواهش می‌کنیم که در مذاکرات مستقیم، اگر روش‌های جلوگیری جواب نداد حتماً از بیبی چک برای آزمایش هرچه دقیق‌تر استفاده بکنند..........

2013/09/15

#1372

شفاف سازی موضع امامزاده مایکل !

.

2013/09/14

#1371

راستانِ داستان : دشمن روی زمین امریکاست امریکا !


بچه هنوز دوم دبستانش به سوم نرسیده باید این سرود را یاد می‌گرفت: دشمن اصلی ما امریکاست امریکا، مرگ بر امریکا. هنوز چهار کلاس مانده تا a , b , c , d را یاد بگیرد این‌را به‌ناچار عین اسمش حفظ بود که "دشمن مستضعفین امریکاست امریکا، مرگ بر امریکا". نظام از همان سال‌ها به مدد ده‌ها قبضه معلم پرورشی از تمام تلاشش برای "پرت کردن" اباطیل به‌سمت هر قدرتی که نه دستش به آن می‌رسد نه زورش استفاده می‌کرد. این‌کار خیلی می‌چسبید. امریکائی‌ها هم که آن اوائل تا یکی می‌گفت "پخ" تا دم مرزهایش لشرکشی می‌کردند، خیلی زود به استراتژی "پرت کردن" نظام پی بردند. شما خودت را یک لحظه بگذار جای یک سناتور کنگره‌ی امریکا در حال تماشای آتش زدن پرچم امریکا توسط یک بچه‌ی ده ساله. د آخر لامصبا! عرض پرچم امریکا از طول ما هم نیم متر بلندتر بود، لااقل به یک کاری مجبورمان می‌کردید که قدمان برسد!..........

2013/09/07

#1366

شفاف سازی چالش‌های خر حضرت عیسی !

.

2013/09/01

#1362

اعتصاب غذایت را بشکن حسین جان ...


 سلام حسین جان . برخلاف تمام نامه‌ها که اولش به تعارف به هم می‌گویند «امیدوارم خوب باشی و خوش باشی و سلامت» ، بدبختانه نمی‌توانم در ابتدای این نامه این‌را به تو بگویم که خوب خبر دارم که نه خوبی و خوش و نه سلامت . ولی می‌خواهم امیدوار باشم که خیلی زود «خوب بشی و خوش بشی و سلامت» . هر چند که تو در عمل ثابت کردی که همان‌قدر که با زندان‌بانانت لجوج و سرسختی ، برای لجاجت با رفقایت هم کم نمی‌گذاری ! بگم ؟ بگم ؟!

حالا هم من و دیگر رفقایت برای اینکه بتوانیم به خوب و سلامت شدن تو امیدوار بمانیم از قضا بیشتر از همه به کمک خودت احتیاج داریم . احتیاج داریم که برای قدری بیرون رفتن از این وضعیت حادی که همه‌مان نگرانش هستیم به خودت هم اگر که نه ، به ما کمک کنی . دوستانت همگی نگران سلامت تو هستند . سلامتی و درخواست مداوای تو با بیشتر آسیب زدن به خودت قطعاً اتفاق نمی‌افتد . اصلاً مگر غیر از این است که تو را زندان کرده‌اند که امیدها را از خودت و ما بگیرند ؟ تو هم لجاجت کن و نگذار که اینطوری بشود . بگذار «بودن تو» دوستانت را امیدوار نگه بدارد تا بتوانند با نگرانی کمتر و روحیه‌ی بهتری کار بکنند و کارها را پیش ببرند .

اوضاع همینطوری پیش برود ، تو مطمئن باش که بیشتر از خودت به دوستانت صدمه خواهی زد . همه از تو می‌خواهیم که این اعتصاب غذای لعنتی را بکشنی . اصلاً هم نگران نباش ، قدری که احوالت بهتر شد دسته جمعی می‌نشینیم یک راه بهتر برای داغون کردنت پیدا می‌کنیم ! تو اعتصاب غذا را بکشن ، بگذار قدری بهتر بشوی ، ما هم یک کمی نفس بگیریم و کله‌هایمان کار بیفتد ، حتماً راه‌های بهتری هم هست که بدون نیاز به اینهمه آسیب دیدن تو بشود حقوقت را پیگیری کرد .

راستی دل تمام رفقا برایت تنگ شده . هر روز حرفت هست و احساس جای خالی‌ات . روی پا بایست ، هر موقع که بیرون آمدی برو همانجائی که «من در لودر نشسته بودم» ، هوای بیرون آمده از لای آن درخت‌های توت که هر بهار لخت‌شان می‌کردم را نفس بکش ، بعدش بیا تعریف کن و هر چقدر هم که دلت خواست دل ما را بسوزان ! اینطوری خیلی بهتر است تا که دلمان بخاطر بستری بودن و رنجور بودنت بسوزد . اعتصاب غذایت را بشکن حسین جان ...

(از تمامی دوستان وبلاگ‌نویس تقاضا و دعوت می‌کنم تا برای خاتمه دادن اعتصاب غذای حسین برایش نامه‌ای بنویسند)