اعتصاب غذایت را بشکن حسین جان ...
سلام حسین جان . برخلاف تمام نامهها که اولش به تعارف به هم میگویند «امیدوارم خوب باشی و خوش باشی و سلامت» ، بدبختانه نمیتوانم در ابتدای این نامه اینرا به تو بگویم که خوب خبر دارم که نه خوبی و خوش و نه سلامت . ولی میخواهم امیدوار باشم که خیلی زود «خوب بشی و خوش بشی و سلامت» . هر چند که تو در عمل ثابت کردی که همانقدر که با زندانبانانت لجوج و سرسختی ، برای لجاجت با رفقایت هم کم نمیگذاری ! بگم ؟ بگم ؟!
حالا هم من و دیگر رفقایت برای اینکه بتوانیم به خوب و سلامت شدن تو امیدوار بمانیم از قضا بیشتر از همه به کمک خودت احتیاج داریم . احتیاج داریم که برای قدری بیرون رفتن از این وضعیت حادی که همهمان نگرانش هستیم به خودت هم اگر که نه ، به ما کمک کنی . دوستانت همگی نگران سلامت تو هستند . سلامتی و درخواست مداوای تو با بیشتر آسیب زدن به خودت قطعاً اتفاق نمیافتد . اصلاً مگر غیر از این است که تو را زندان کردهاند که امیدها را از خودت و ما بگیرند ؟ تو هم لجاجت کن و نگذار که اینطوری بشود . بگذار «بودن تو» دوستانت را امیدوار نگه بدارد تا بتوانند با نگرانی کمتر و روحیهی بهتری کار بکنند و کارها را پیش ببرند .
اوضاع همینطوری پیش برود ، تو مطمئن باش که بیشتر از خودت به دوستانت صدمه خواهی زد . همه از تو میخواهیم که این اعتصاب غذای لعنتی را بکشنی . اصلاً هم نگران نباش ، قدری که احوالت بهتر شد دسته جمعی مینشینیم یک راه بهتر برای داغون کردنت پیدا میکنیم ! تو اعتصاب غذا را بکشن ، بگذار قدری بهتر بشوی ، ما هم یک کمی نفس بگیریم و کلههایمان کار بیفتد ، حتماً راههای بهتری هم هست که بدون نیاز به اینهمه آسیب دیدن تو بشود حقوقت را پیگیری کرد .
راستی دل تمام رفقا برایت تنگ شده . هر روز حرفت هست و احساس جای خالیات . روی پا بایست ، هر موقع که بیرون آمدی برو همانجائی که «من در لودر نشسته بودم» ، هوای بیرون آمده از لای آن درختهای توت که هر بهار لختشان میکردم را نفس بکش ، بعدش بیا تعریف کن و هر چقدر هم که دلت خواست دل ما را بسوزان ! اینطوری خیلی بهتر است تا که دلمان بخاطر بستری بودن و رنجور بودنت بسوزد . اعتصاب غذایت را بشکن حسین جان ...
(از تمامی دوستان وبلاگنویس تقاضا و دعوت میکنم تا برای خاتمه دادن اعتصاب غذای حسین برایش نامهای بنویسند)