2011/04/21

#938

پاسخ احمد میری به نامه‌ی من : صدای من در خانه حبس شد ...


دوست عزیزم؛

علیرضا رضایی

سلام؛ متن پرازمهرومحبت وخاطرات تلخ وشیرین روزگار اصلاحات راخواندم؛ طراوت وخوشی نسبی هنرمندان درآن دوران؛ چه شورانگیز بود؛افسوس چه زود ازخانه ما رخت بربست و من درخانه خود ؛ اسیرومدتی درحصار زنجیر و تو درغربت؛ رها اززنجیر؛ من درخانه خود؛ دربند؛ اما تودرخانه بیگانه؛ آزاد؛ زندگی من بسته به صد زنجیر؛زندگی تو گسیخته ازهزار زنجیر؛ دراینجا هوا دلگیر؛درآنجا هواتازه؛ دراینجا ؛ درها بسته؛ درآنجا؛ درها باز؛دراینجا؛ سرها درگریبان؛ درآنجا؛ سرها درآسمان ؛ دراینجا ؛ زمین دلمرده؛سقف آسمان کوتاه ؛درآنجا؛ طراوت وشادابی ؛من درخانه خود ؛درقفس ؛در حسرت آزادی دیگران ؛ تو؛ قدرت پرواز داشتی؛ اما صدای من درخانه ؛ حبس شد؛ درآنجا؛ پژواک صدای تو طنین انداز تر است؛پس رسالت تو برای آگاهی ملت من سنگین تراست؛زیرا تنها راه رهایی ایران "خودآگاهی " است. چون وضع موجود؛ معلول "جهل وفقر است.

رفیق شفیق ام؛

آثار ؛ پیامد وترکش های آن روز اندک خوشی؛ مرا امروز دربند وزمین گیر کرد. ودربازجویی ها؛ ساعت ها پاسخ تاوان آن شادیها رادادم؛ جرم من ایجاد شادی ونشاط درجوانان وطن ام بود ؛دوباره سعید امامی ها ؛ زنده شدند؛ توان پرواز چه عرض کنم؛ حتی نفس کشیدن را درخانه ام ؛ازمن گرفتند؛ وخودرا به اجبار بازنشسته کردم تا اندک روزگار؛ سپری کنم ؛ واقعآ نمی دانم کدام حکومتی بافرزندانی که روزی برای آن جانفشانی کردند چنین می کند؟! خلاصه ما دراین قفس زندانی شدیم؛ شاید همانند شما شجاعت پرواز نداشتیم؛ اما دوست عزیزم؛ گاهی درایران؛ بارسنگین زیستن؛ دارد تحقیرم می کند؛ آینه دل ما را شکستند .چون ؛پاک ترین دوستان ما یا درزندانند؛ یا درانزوا؛یا درانفعال ؛یا اخراج ازدانشگاه؛یا ترک وطن کردند؛برخی سرگشته وبی تکلیف؛گروهی به محکومیت دسته جمعی؛ جماعتی دچار بی عملی ؛ گویی گریزاز سرنوشت ؛ بیهوده است . برخی هم مرثیه گوی وطن مرده خویشند؛اندکی هم ؛امیدشان به تاراج رفت؛ اما !هزار اما ! بسیاری ؛ عقیده دارند امید همچنان دوباره جوانه می زند ؛باغها همه بیداروباورکردند و"پایان زمستان" را وعده می دهند وازناپایداری شب یلدا سخن می گویند ودرانتظار سرزدن سپیده از افق این شب تاریکند ووعده دیدار افق روشن را سرمی دهند واز شاملو می گویند:

روزی دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد

ومن آن روز را انتظار می کشم

حتی روزی

که دیگر نباشم

ومن نیز همچنان نظر درتو می کنم

ای بامداد

بذرصد ساله رامی بینم که زیرسنگها؛ خود را نشان می دهند چون شکوه شکفتن را به عیان می بینم وعلف های هرز دردنیای ارتبا طا ت وتجربه ملت ما کم کم زودوده شدواجازه تکراراشتباهات گذشته رانمی دهد من بازهم به شعور ملتم دلبسته ام وبه خودآگاهی او دردنیای ارتباطات امید فراوان دارم؛ چون جهان ارتباطات ؛دینا رابهم کوچک وپیوسته کردوهمه جای تاریک را روشن خواهد کرد ومن برخلاف فروغ فرح زاد به فصل سرد ایمان ندارم من به بهارسبز ایمان دارم وهواهم به قول اخوان ثالث بس ناجوان مردانه سرد نیست وبسیارهم گرم است و می ترسم گرمای شدید؛این کوه آتشفشان که مدتهاست متراکم شده همه هستی ما را باعصبانیت ملتم بسوزاند.

آری برادر؛

امروز عده ایی درخاموشی وسکون به فراموشی می گذارنند ومن درسکوت خلوت خانه نشسته ام وازپشت بام خانه ام به موج دریا نظر می افکنم؛ اما برخی میان یاس وامید درنوسانند ودیگری "چشمی به کنار پنجره" به انتظار نشسته است اما بهاری را درراه نمی بیند؛وزمستانی سرد ویخبندان؛پاسخ انتظار یاس آور اورا سرمی دهد

آری این چنین بود برادر!

اما ؛ واکنش مردم را می توان به پنج دسته تقسیم کرد: بیم وامید؛ شکست وگریز؛ اعتراض نومیدانه ؛ اعتراض امیدوارنه واعتراض انتقام جویانه واما برخی در این بهار غم انگیز؛ شعر سایه راکه دربهار1340 سرود؛هنوز زمزمه می کنند؛ می گویند:

بهارآمد؛گل ونسرین نیاورد

نسیمی بوی فروردین نیاورد

پرستو آمد واز گل خبرنیست

چرا گل با پرستو همسفر نیست

چه افتاد این گلستان را؛چه افتاد

که آیین بهاران رفتش ازیاد

ای دوست؛

چه درد است این؛چه درد است این؛چه درد است؟

که درگلزارما این فتنه ها کرده است

چرا خورشید فروردین فروخفت؟

بهارآمد؛ گل نوروز نشگفت

آری برادر؛

برخی براین باورند: بهاری در راه نیست زیرا ملت ما ؛ دربهار امسال ؛سوگوار؛ بی نشاط وغمگین بود؛ دراین بهاراز صدای خوش بلبلان خبری نبود؛اما روزگارما بی فریاد است؛ولی سکوت پراز فریادهاست وزمزمه امید هنوز هست ودرجنگل مازندران؛ خفته ایی است و زمزمه ایی را می شنوم؛ گویی خاک؛هنوز نفس می کشد؛ بوی باغ های شکفته وخورشید را باخود به نظاره می کشد

"اما امید؛گاهی زنده می شود:

احساس می کنم

درهرکناروگوشه این شوره زاریاس

چندین هزارجنگل شاداب

ناگهان می رود از زمین"(شاملو)

اما من دوباره چراغی بدست گرفته ام به جنگل رفتم تاطروات سبزی آنراتجربه کنم دیدم جوانه های تازه ایی درحال روییدن است وبعد به دریا رفتم؛ دیدم ؛موج دریای بابلسرتا رامسر در حرکتند وهرروز نظاره گر آن موج ام؛ تا مرا از حرکت بازندارد.

دوست من

هرچند دربخشی ازآسمان ایران هواه تیره وتار است اما سوسو امیدی هنوز هست درخاک ما؛ هنوز دلیر مردانی هستند که از" ناپایداری شب" وطلوع خورشید دوباره سخن می گویند ولی عده ایی باتوجه به تاریخ گذشته ملت ما؛ براین باور رسیدند که:سرگذشت ملت ما سرگذشت یاس وامید است اما عده ایی همانند سایه براین باورند که :

فروغ صبح دروغین فریب می دهدت؛

خروس تجربه داند که وقت خواندن نیست

واز شاملو می گویند :

بالای هربام ما گاهی سرایی موجی است

ومرغ باران می کشد فریاد؛

اما درشهرما گاهی در تمام شب چراغی نیست

درتمام شهر

نیست یک فریاد

درتمام روز

نیست یک فریاد

چون شبان بی ستاره قلب من تنهاست

اما دوست دور ازوطن ام؛

راه من وتو پیداست؛ هرچند عده ایی خسته ؛ برخی در حصار به زنجیر بسته ؛ ولی من همچنان به چشم انداز امید آباد خویش می نگرم که صبح نزدیک است ویاران غریب راازنزدیک می بینم برخلاف بعد از کودتای ننگین سال 1332؛نه خیانت ونه ندامت هست؛هرچند برخی خسته وبلا تکلیف ودچاربی عملی وبی حسی سیاسی شدند اما کسی پیام تسلیم سرنمی دهد غالبآ درقایق های امید نشسته اندومنتظرموج دیگرند.

دوست مهربانم

اندکی از یاران؛ دیگر تحمل استمرار طولانی "شب زمستانی" را ندارند ولی نمی دانند که همه انچه سروده اند ؛احساس سالهای 1340و 50 13بود هرچند تاریخ؛ تکرارمی شود؛اما امروز انفجار اطلاعات وارتباطات همه ظلم وستم را برای ملتها آشکار کرد و ملتها رابیدار کرد؛ دیگر پایان شب یلدا نزدیک است اما هزار اما .."اگر بیدار باشیم"؛ شب؛ صبح خواهد شد وشب را دیگر یارای مقاومت نیست.چون توفان ارتباطات؛ شوروشوق بیداری وپیروزی را هرروز فزون تر کرده است وقاصدک خبری دارد شب رانهایتی است وکبریت های صاعقه؛ پایان شب تاریک را نوید می دهد .

پس دوست شفیق ام ؛ بقول شفیعی کد کنی:

"وعده صبح نزدیک است

هرچند خاموشیم

اما درانتظار صبح جدید نشسته ایم

تا سبز ترین ترانه را

فردا

درچهچهه بوسه تو بسرایم

ومن دراین شب سکوت؛

آروزی دمیدن جوانه ها ی تازه

ورسیدن به دشت های باور

وسرسبزم را به انتظار نشسته ام"

چراکه شفیعی کدکنی ازسوی نسل امیدواران؛ بذر امید پاشید وآن امید هنوز دمن وما زنده است چرکه:

"بنگرجوانه هارا؛آن ارجمندها را

کان تاروپود چرکین باغ عقیم دیروز

اینک جوانه آورد

بنگربه نسترن ها برشانه های دیوار؛

خواب بنفشگان را بانغمه ای درآمیز؛

واشراق صبحدم را؛درشعر جویباران؛

ازبودن وسرودن

تفسیر آشناکن

بیداری زمان رابا من بخوان به فریاد"

اما همچنان به صبح امیدواران دل بسته ام زیراقانون تاریخ به من آموخت:

"ابری که برآن دره ها

خاموش می بارد

سیلاب تندش

خواب شهر خفتگان رانیز

آشفته خواهد کرد

هردور- درآیینه چون نزدیک است"(شفیعی)

دوست مهاجرم؛

میلیونها ایرانی دراین بهارسرسبز ؛ "کوچ بنفشه های مهاجر" رانوید می دهند چون باران به چشم روشنی صبح آمده است تا درخت روشنایی گل را طراوت بخشد. همه دشت وکویر ایران؛ تشنه بارانند تا باران ؛ غبار سکوت را بشکند ؛ صبح درانتظار پایان شب یلدا وخواب بلند آن نشسته است تا بلبلان سرود بلند؛ همنوایی؛ همسازی ؛همنوازی وآواز بیداری بسرایند چون رهایی دربیداری وپایداریست ومن همچنان به صبح امیدواران دل بسته ام تا شما غربت نشینان وطن پرست رابه زودی درخاکم در آغوش گیرم وروزهای خوش روزگاران را دوباره تکرار کنیم وبا صدای بلند؛ فریاد بزنیم ما دوباره شادی ونشاط وآزادی را به ارمغان آورده ایم؛ پس؛بیداری زمان رابا من بخوان به فریاد وآن صبح ؛ چه نزدیک است.

به امید آن روز

توفیق رفیق تان باد

بهار 90

احمد میری

ایران

مازندران


* نامه با اجازه خود ایشان منتشر شده
** در پاسخ به این متن : سلام آقای فرماندار