از آنجا که فعلاً نامه سرگشاده نوشتن برای موسوی مد شده و یارو برمیدارد در خودنویس یک نامه به موسوی مینویسد میگوید چرا وقتی بتو فحش میدهم لینکم در بالاترین داغ نمیشود نامهی سرگشاده ما در اینجا منتشر میشود :
احوال آقای آمیر حسین آقا ، سلام ، چاکریم
اگر از احوال ما فراریهای بدبخت بپرسی که نمیپرسی ، شکر خدا روزگارمان بطرز وحشتناکی خوب است . راستی الآن یادم افتاد ، تو چرا دیدن خانوادههای ما نمیری ؟ مگر ما هزینه ندادهایم و همچنان هم نمیدهیم ؟ حتماً باید بیفتیم بمیریم که با زهرا خانم جهت ابراز تأسف مشرف بفرمائید ؟ جداً فکر میکنی همین الآنش بیرون از ایران زندهایم ؟ وقتی ایران بودیم بدبختانه قسمت نشد بالای وانت با شما عکس بگیریم که الآن در همین پاریس نماینده شما بشویم در تلویزیون سبز بگوئیم مهندس گفته عرق خورها نباید بیایند تلویزیون . دست به خالی بندیمان هم خوب نیست که هر روز از طبقه دوم آپارت هتل پیغام بدهیم بگوئیم شبها در پاریس زیر پل میخوابیم که برای نجات از این وضعیت خفت بار فوری زنمان برای کار دعوت بشود تلویزیون سبز . همینجوری که اینجا داریم میبینیم پیش برود احتمالاً باید برای مدیریت هرچه بهتر تلویزیون سبز با ضرغامی یک مذاکراتی بکنی !
راستی اعتصاب بازار تهران را داشتی جان من ؟ من فعلاً کاری ندارم که به چه دلیلی اعتصاب کردند ولی دیدی اعتصاب هم میشود کرد ؟ قبل از آن اعتصاب سراسری کردستان را هم دیده بودی ؟ مهندس جان ، من به شما علاقه دارم ! چرا تو نباید حتی به اندازه احزاب محلی کرد که سالهاست بیرون از کشور هم هستند حرفت آنجا خریدار داشته باشد ؟ کردها که عرق خور نیستند ! من که سه ماه آنجا بودم چیزی ندیدم ! (درازی دماغم خیلی تابلو شد ؟!) چرا تو نباید برای کاری مثل اعتصاب برنامه داشته باشی ؟ نمیگویم اعتصاب ، میگویم "کاری مثل اعتصاب" . من که تئوریسین نیستم برنامه بدهم ولی جنبشی که تازه از شکل خیابانی درآمده برنامهی جدید میخواهد به حضرت عباس . تو که احمدی نژاد را به درستی کوبیدی که چرا سازمان برنامه را منحل کرده خودت برای برنامه بعدی سبزها سازمانی داری ؟ قربان آن شکل خانقاهیات ؛ آخر یک بار ، دو بار ، ده بار ، همیشه که نمیشود ملت خودشان بروند یک کاری بکنند تو یک هفته بعد از همان کار حمایت بکنی . مهندس ! تو رهبر جنبشی ، برای همین خود من رهبر جنبشی ، بگم ؟ ... بگم ؟!
میدانم که الآن یک ایل میآیند به همین منی که پارسال تک تک لحظاتم را شب و روز در هر برنامه و مناسبتی کنار مردم گذراندم ، عکس و فیلم گرفتم ، نوشتم ، گزارش فرستادم ، خطر کردم ، کتک خوردم ، اشک آور خوردم و حالا هم که مردم آرام گرفتهاند و پای سفره گرم و صمیمی توی خانههایشان نشستهاند من اینجا پای میز مک دونالد هنوز دارم هزینهی همان کارها را میدهم و له میشوم ، میگویند نشستی خارج میگی لنگش کن ، میگویند اگر راست میگوئی برگرد ایران برو تو خیابون ، میگویند اصلاً از وقتی رفتهای خارج خیلی همهی کارهات بد شده ؛ ولی مهندس جان ! تو بگو که اگر من ناچار شدم بیایم اینجا و از ریش افتادم ، از ریشه که نیفتادم !