اینرا برای پنجاهمین میلاد ایشان می نویسم :
آن مودب ادیبان حاکم حکیمان ، آن مقرب آستان ربوی جمله طنازان را ابوی مولانا نبوی از بزرگان روزگار خویش بود و در علم کلام از دیگران پیش بود و صورتش بی ریش بود و از پنجاه سال یکروز بیش آنسان که خصمانش (لعنت الله علیهم اجمعین) گوفتند :
بیت : ای که پنجاه رفت و بیداری ..... مگر این چند روزه را بگذاری ما یک کمی بخوابیم !
و حضرتش را معجزات فراوان بود چونانکه بر مصدر هر روز و هفته و ماه و سال و قرن و هزارنامه که فرود آمدی امتیاز آن مطبوع نیز با او فرود آمدی که بعد از عصای موسی بزرگ معجزت عالم است ! و این تا شش سال من سنة الماضی با او بود مگر که زندان برفتی و هیچ مطبوع زنجیری دیگر در عالم نبود جز کیهان (ع !) زنجیری که اگر نبود عالم هم نبود ! پس تا این بدید گفت : "اینجا هوا برای نفس کشیدن مرا کم است" که یعنی به به چه هوای خوبی آدم دلش میخواهد نفس بکشد هی ! پس همانروز در بروغسل فرود آمدی (هذا من بلادی که ۱+۵ دارد !) و در دم گفتی : اینجا هوا برای نفس کشیدن مرا زیاد است ! پس سولانا باللسان فنارسه ورا گفتی : ایسپوزیسخه ناخونته ژوس پیسیخته ! که یعنی دیگه همینیه که هست نخواستی برگرد !
شعر : وقتی که دل تنگه فایدش چیه آزادی ، بروغسل زندونه وقتی نباشه شادی ، نبوی که غمگینه دنیا براش زندونه ، اگه بره اروپا بازم تنها می مونه ، دیری دیری رام رام ! (آهنگ !)
ابو ساکت جیغو در جلد سوم از رساله دو جلدی "لب لبو داغه لبو" آورده در دهگان ۶۰ روزی بر تیلیفیزیون نگریستم پس نام از نبوی بدیدم که در باب رفاقتش با سیما برنامه ساز مردی بود پس بهر سیر آفاق برفتم و ده سال بر من گذشت تا برگشتم و بر دهگان ۷۰ دگر بار تیلیفیزیون نگریستم باز نام از نبوی آمد که در باب عداوتش با سیما برنامه ها ساخته بودند ! رندی بر من گذشت . پرسیدم چرا اینگونه است ؟ گفت ارتش چرا نداره ! شیخ گوید بعد از این حکایت سیر آفاق ول کردم و سیر انقلاب نمودم . دیدم یکبار همه دیگری را چاق بکردند دگر بار همانها همان دیگر را خیط ! پس سر به کوه و بیابان نهادم تا شد که زیر آفتاب و روی شن به زار مرگ اوفتادم پس این شعر هماندم مرا آمد :
بیت : آفتاب لب بوم بود که خدا این انقلاب رو به ننش داد ، این طالع شوم بود که خدا ننشو بمن داد !
حسین ابن شریعتمدار (ملقب به "ابو الوطن" بدلیل عنایت زیاد به مام وطن ! - مترجم !) در کتاب "اسهالیات من الاستفراغات ذهنم" که از کتب معتبره در قم است و مورد استناد جمعی از باسواتان و قمبلیون چنین آورده : انا قادر المتعال فی النشریات الداخلی بسبب الروابط فی النظام و انا سبب الفرار المتواریون کمثل النبوی هه هه هه ! پس حضرت اوستاد ورا چنین جواب داد : خود گوئی و خود خندی گوئی که خردمندی ؟! (و در برخی نسخ جای ئ اول ، ز آمده ! - ای بی ادبها !)
و وی را کرامات فراوان بود چونانکه یکی وبسایت بزدی هزار هزار ویبلاخ از آن برون آمدی همه فیلتر ! پس چون اوستاد این بدید آزرده قلب شد و گفت : آی دلم ، وای وای وای دلم آی دلم ! (و در برخی نسخ هم آمده که اوستاد گفته است : این پدرسوخته دل ، این پدرسوخته دل !) پس مریدان جامه ها دریدند و شمعها سوزاندند و هفت شب و هفت روز گریستند تا حضرتش گفت : رسیده بود بلائی ! که یعنی تا چش و چال یک عده ای حتماً از بیخ دربیاید ما هستیم ، آره داداش اینه !
پس رسم باشد مریدان را که در چنین روزی به دوم دام رفته و او را حمد و ثنای فراوان بگویند و بر این مناسبت دور هم جمع آیند و پای کوبان و دست افشانان قرهای فراوان از کمر فرو بریزند و تکنو بزنند بالاصوات الموسیقار القبیحه ممنوع فی ارشاد !