2010/11/03

#837

یادش بخیر پارسال که فردا 13 آبان بود ...


هر مناسبتی که میشد از دو سه هفته قبلش سایتها و صفحات و فیس بوک و وبلاگهایمان می‌ترکید ، قیامت میشد . یک عده پوستر طراحی میکردند یک عده شعار می‌ساختند یک عده مسیر اعلام میکردند یک عده می‌رفتند گوشی موبایل رفیقشان را که خوب عکس و فیلم میگرفت قرض میکردند و اطلاع رسانی اطلاع رسانی اطلاع رسانی ... و همه با هم قرار میگذاشتند . حتی آنهائی که ایران نبودند هم با آنهائی که بودند قرارهای خودشان را داشتند . و همه با هم قرار میگذاشتند : شب که برگشتیم ، همینجا توی فیس بوک همدیگر را می‌بینیم . و اگر کسی دیر می‌آمد یا تا فردا خبری نمیشد همه ، همه جا پی‌اش میگشتند ...

اسب تروائی در کار نبود ولی همه سوار اسب تروا بودند . این یک قرار ناگذاشته بود بین همه : که از مناسبتهای خودشان علیه خودشان استفاده کنیم . که در مناسبتهائی که سی سال خودشان را جر داده بودند که بسازند بریزیم بیرون ، خودمان و خشممان و اعتراضمان را . وقتی روزی سی تا مناسبت تولید میکردند فکر اینجا را نکرده بودند . خیلی از قرارهای دیگرمان هم ناگذاشته بود ، بعداً قرار شد . اول سکوت کرده بودیم بعد قرار شد که همینجور ساکت بمانیم ، اول اعتراض کرده بودیم بعد قرار شد همینطور معترض بمانیم ، خیلی قرارهای دیگر داشتیم ، خیلی چیزهای دیگر هم قبلاً قرار بود که حالا دیگر قرار نیست !

فردا سیزده آبان است . بهتر گفته باشم ، فردا سیزده آبان بود ! کسی فکر طرح پوستر نیست ، کسی اعلام مسیر نمی‌کند ، کسی پی گوشی موبایل و دوربین عکاسی و فیلمبرداری نیست ، کسی با کسی قراری نمیگذارد و کسی اطلاع رسانی نمیکند . خبری نیست که اطلاع رسانی هم بشود . بگوئی فردا سیزده آبان است می‌گوید بله خودم میدانم ، امروز دوازدهم است . می‌گوئی داداش ! سیزده آبان را می‌گویم ، می‌گوید بابا یکجوری حرف میزنی انگار سیزده آبان سال تحویل می‌شود ! می‌گوئی آقاجان ! پارسال سیزده ابان کجا بودی چه میکردی ؟ می‌گوید آهاااااا ... وای یادش بخیر !

و وای‌ی‌ی‌ی‌ی‌ی ، یادمان بخیر ...

میدانید ، خیلی وقتها یکجورائی خوشحال می‌شوم که بعد از عاشورا دیگر هرگز ایران نبودم . لابد بخاطر اینست که اینجا خوش نشسته‌ام می‌گویم لنگش کن !