.
از من خواسته شد كه اين موضوع را رسماً اعلام كنم . من ، الآن ، اينجا و رسماً اعلام ميكنم كه در برابر اين اقيانوس بيكران سبز كمتر از حتي ذره اي و قطره اي هستم ولي با كمال قلدري ميخواهم الآن به خودم نمايندگي بدهم و به نمايندگي از دوستانم ، كساني كه من غرقشان هستم اعلام كنم كه هر جايزه مان متعلق به شماست . كار را شما كرده ايد جايزه را ما بگيريم ؟ شما سمبل هستيد و مايه فخر و مباهات ، ما تشويق بشويم ؟ ديدم كه من خودم كمترين حق را دارم براي دريافت اين جايزه . بي اندازه برايم ارزشمند است ولي حقم براي دريافت آنرا در برابر حقي كه اين مادر و اين مادران به گردن ما دارند اينقدر ناچيز ديدم كه خجالت كشيدم حتي از گفتن آن و حتي براي خودم . تا ندا هست و سهراب و امير و ترانه و خيليهاي ديگر هستند و تا مادران و پدرانشان هستند اينچنين با ابهت ايستاده ما چه كاره ايم ؟
مادر جان ! اينروزا را ميداني كه ما فقط تنبيه مي شويم . عادت كرده ايم كه هر كاري ميكنيم بكوبند توي كله مان . باد آمده ايم بسكه كتك خورده ايم . اشكمان درنمي آيد ديگر بسكه اشك آور خورده ايم . قهرمان دوي استقامت شده ايم بسكه مستقيم دويده ايم . به ناگهان نبودن همديگر عادت كرده ايم بسكه رفقايمان را به هر دليلي حتي دعاي كميل برداشته اند برده اند . به ديدن عكس بدنهاي كبود و دريده شده ي همديگر عادت كرده ايم بسكه هر روز جلوي چشممان مي آورند . كم كم داريم به از دست دادن همديگر هم عادت ميكنيم بسكه رفقايمان رفته اند و برنگشته اند . همه جوره عادت كرده ايم به تنبيه مادر جان براي همين وقتي تشويق ميشويم آنقدر برايمان ارزشمند است كه سر از پا نمي شناسيم . دلمان ميخواهد عزيزترين هايمان حتماً كنارمان باشند در داشتن اين ارزش . و خودت بگو كه حالا عزيزتر از شما ديگر كه را داريم ؟ اينهم يك عادت جديد شده روي ديگر عادتهاي جديدمان . با تمام اين حال به يك چيز نه كه عادت نكرده ايم ، نميخواهيم كه عادت كنيم : سكوت . و هم اينكه ميدانيم كه اگر شبانه روز غصه خودمان و همديگر را بخوريم بپاي حتي يك لحظه رنجي كه تو براي از دست دادن نداي ما ميكشي نخواهد رسيد . به نمايندگي از تمام رفقايم ميخواهم كه ما را در اين رنج سهيم بداني ...
هديه ام را به نمايندگي از مادران عزيز ديگرمان بتو تقديم ميكنم تا همانطوريكه همه ميگويند منهم گفته باشم كه ما هستيم ...
از من خواسته شد كه اين موضوع را رسماً اعلام كنم . من ، الآن ، اينجا و رسماً اعلام ميكنم كه در برابر اين اقيانوس بيكران سبز كمتر از حتي ذره اي و قطره اي هستم ولي با كمال قلدري ميخواهم الآن به خودم نمايندگي بدهم و به نمايندگي از دوستانم ، كساني كه من غرقشان هستم اعلام كنم كه هر جايزه مان متعلق به شماست . كار را شما كرده ايد جايزه را ما بگيريم ؟ شما سمبل هستيد و مايه فخر و مباهات ، ما تشويق بشويم ؟ ديدم كه من خودم كمترين حق را دارم براي دريافت اين جايزه . بي اندازه برايم ارزشمند است ولي حقم براي دريافت آنرا در برابر حقي كه اين مادر و اين مادران به گردن ما دارند اينقدر ناچيز ديدم كه خجالت كشيدم حتي از گفتن آن و حتي براي خودم . تا ندا هست و سهراب و امير و ترانه و خيليهاي ديگر هستند و تا مادران و پدرانشان هستند اينچنين با ابهت ايستاده ما چه كاره ايم ؟
مادر جان ! اينروزا را ميداني كه ما فقط تنبيه مي شويم . عادت كرده ايم كه هر كاري ميكنيم بكوبند توي كله مان . باد آمده ايم بسكه كتك خورده ايم . اشكمان درنمي آيد ديگر بسكه اشك آور خورده ايم . قهرمان دوي استقامت شده ايم بسكه مستقيم دويده ايم . به ناگهان نبودن همديگر عادت كرده ايم بسكه رفقايمان را به هر دليلي حتي دعاي كميل برداشته اند برده اند . به ديدن عكس بدنهاي كبود و دريده شده ي همديگر عادت كرده ايم بسكه هر روز جلوي چشممان مي آورند . كم كم داريم به از دست دادن همديگر هم عادت ميكنيم بسكه رفقايمان رفته اند و برنگشته اند . همه جوره عادت كرده ايم به تنبيه مادر جان براي همين وقتي تشويق ميشويم آنقدر برايمان ارزشمند است كه سر از پا نمي شناسيم . دلمان ميخواهد عزيزترين هايمان حتماً كنارمان باشند در داشتن اين ارزش . و خودت بگو كه حالا عزيزتر از شما ديگر كه را داريم ؟ اينهم يك عادت جديد شده روي ديگر عادتهاي جديدمان . با تمام اين حال به يك چيز نه كه عادت نكرده ايم ، نميخواهيم كه عادت كنيم : سكوت . و هم اينكه ميدانيم كه اگر شبانه روز غصه خودمان و همديگر را بخوريم بپاي حتي يك لحظه رنجي كه تو براي از دست دادن نداي ما ميكشي نخواهد رسيد . به نمايندگي از تمام رفقايم ميخواهم كه ما را در اين رنج سهيم بداني ...
هديه ام را به نمايندگي از مادران عزيز ديگرمان بتو تقديم ميكنم تا همانطوريكه همه ميگويند منهم گفته باشم كه ما هستيم ...
از آقاي حقوق بشر باز هم سپاسگزارم و جناب اكبرزاده اي كه زحمت اينكار را براي من ميكشد ...