2011/12/27

#1071

کسی یادش می‌آید آنروزی را که عاشورای تهران بود ؟

این عکس را خودم هم نمی‌دانم کی گرفته
فقط یکبار در فیس بوک برایم ارسال شد با این نوشته : هدیه‌ای از یک دوست

دو سال پیش امروز عاشورای تهران بود . مردم رسماً تهران را تصرف کرده بودند . از ساعت نه صبح شروعش و میدان امام حسین تا آخرین ساعتی که دیگر همه خسته شدند و ول کردند به خانه‌هایشان رفتند همه را بودم . آنموقع موسوی هنوز داشت تلاش می‌کرد که به مردم برسد . اصلاح طلبها تازه می‌خواستند تلاش بکنند که جنبش از فاز خیابانی خارج بشود . از فردا رسانه‌هایشان بود که "خشونت مردم" در روز عاشورا را محکوم می‌کردند . برادرزاده‌ی موسوی کشته شده بود و همچنان "خشونت مردم" محکوم بود . رضا پهلوی هم هنوز یادش نیفتاده بود که غم ملت ایران دارد جرش می‌دهد . آنموقع دادگاه لاهه و شورای امنیت سازمان ملل تعطیل بود نمی‌توانست برود از خامنه‌ای شکایت بکند . الآن شکر خدا باز شده دم درش عریضه‌ی صد من یه غاز می‌نویسند ...

روز تمام شده بود و مردم برنامه‌ای نداشتند ، آنهمه انگیزه و انرژی و حضور مدیریت نمی‌شد که ، هدر می‌رفت . آخر وقت شهر را ول کردند ، به خانه‌هایشان رفتند ، و تا امروز دیگر درنیامدند . شکر خدا جنبش از فاز خیابانی خارج شد . اینکه وارد چه فازی شد را اصلاح طلبها به گوششان ریده‌اند نمی‌شنوند که جواب بدهند . همین اصلاح طلبهائی که تا همین دیروز داشتند خودشان را جر می‌دادند برای شرکت در انتخابات مجلس ، امروز جر خورده‌اند بسکه گفته‌اند شرکت نمی‌کنیم . فردا هم سر انتخابات ریاست جمهوری سیصد جور رقص قاطری می‌کنند . ای به گور پدر تک تک‌تان که شرکت بکنید یا نه ...

خودم را سریع به خانه رساندم . تقریباً تمام سرویسهای اینترنت حتی سرچ گوگل را هم باز نمی‌کردند . خبرها به ندرت و با سختی از تهران بیرون می‌رفت . دو روز تلاش کردم ، این در آن در زدم بلکه بتوانم در حد خودم عکس و فیلم و خبر بفرستم بیرون برای انتشار . تقریباً پایان روز دوم موفق شدم . دویدم به صفحه‌ام ، یک دهن کجی نوشتم ، و تنهای تنها شروع کردم به هر کاری که از دستم برمی‌آمد . نمی‌دانم به چه ، ولی آنموقع همه‌ی ماها امید داشتیم . بدون نیاز به دایه‌ی دلسوزتر از مادر ، بدون نیاز به خروج از این فاز و ورود به آن فاز ، بدون نیاز به شورای هماهنگی که آمد و رید به تمام ماجرا ، بدون نیاز به شکایت علیه رهبری ، و بشدت نیازمند برنامه ، هدف مشخص و تکلیف روشن . نه آن شر و ورهائی که کدیور و مهاجرانی وسط اتاق فکر نشستند تلاوت کردند که تهش می‌شد اینکه ولی فقیه خوب است مشکل اینست که من ولی فقیه نیستم . مردم مدیریت نمی‌شدند . موسوی و کروبی هم که هنوز داشتند بهم تعارف می‌کردند که نه قربان شما رهبر جنبشی ، اختیار دارید چه فرمایشیه شما رهبر جنبشی . بعد هم توافق کردند که هیچکدامشان رهبر جنبش نیستند . چه تفاهمی !

من نمی‌دانم . من هم یکی از مردمم . یکی از مردم کف پیاده‌روهای تهران که الآن حسرت دو قدم راه رفتن آنجا را باید بکشد . فقط هر بار به خودم می‌گویم که چه داخل و چه خارج کشور خاک بر سر هر کسی که آنروز می‌توانست مردم را مدیریت بکند و خرش به طویله‌ی نظام میخ بود و نکرد . همین ...

به خودم قول داده‌ام که با هیچکسی دعوا نکنم .
حالا هم دعوا نکردم فقط اینها توی گلویم گیر کرده بود ، الآن یک کمی راحت شدم !