2009/08/26

#469

ابطحی عزیزم ، وبلاگتو پس میگیرم !
.
نظر به اینکه سید ممل ابطحی سید شهیدان اهل 209 از محل باصفای زندان اقدام به عمل شنیع به روز رسانی همان وبلاگی کرد که اگر نبود الآن صاحبش سر خونه زندگی اش بود لذا متن آخرین نوشته ی ایشان که در کمال صحت و سلامت به تندرستی و دل خوش تحت فشار هيچكسي از هيچ جائي نوشته شده عیناً در اینجا منعکس میگردد :

امروز هوا خیلی بهتر از دیروز است . نهار ماکارانی داشتیم با آناناس و سس خردل . نوشابه آوردند گاز زیاد داشت من نخوردم . بند بغلی وضعشان بهتر است بهشان عرق هم میدهند . بعد از نهار زنگ زدم خانه دو ساعت و بیست دقیقه با عیال حرف زدم . گفتم این جورابم نخ کش شده گفت همین الآن سه جفت دیگر می آورم . گفتم پس بی زحمت سر راه این مایو راه راه منرا هم بیاور اینجا برای استخر مایو ندارم . بعد رفتیم با بازپرس یک دست پینک پونگ زدیم سه هیچ باخت . فکر کنم از قصد بمن باخت که روحیه ام را از دست ندهم . عصر یک چرت خوابیدیم یک خواب بد دیدم . گمانم زیاد غذا خورده بودم که خواب بد دیدم . خواب دیدم خدای نکرده آزاد شده ام . همان موقع فریاد زدم و از خواب پریدم . هرچی گفتم بابا خواب بوده گفتند برای اطمینان بیشتر باید ببریم سه هفته بیمارستان مراقبت بشوی . در بیمارستان خودم را وزن کردم شده ام دویست و یازده کیلو . فشارم را گرفتند دوازده روی هشت بود بلکه یک وجب هم بالاتر . اینجا تا ته به آدم خوش میگذرد .

اوین بسکه خالی است جا زیاد دارد هر کدام ما سه تا اتاق خواب داریم با یک هال و دوتا پذیرائی مبله فقط آشپزخانه اش اپن نیست . هر روز کارگر میفرستند جارو میزند بهش دو تومن شیرینی بچه ها میدهیم . برای حجاریان هفت تا پرستار و کلفت نوکر هم گذاشته اند . حمام سلول حجاریان وان هم دارد ولی من چون وبلاگ دارم گفته اند یا ای.دی.اس.ال یا وان . پدرسگها بمن فیلترشکن ندادند گفتند خودت دانلود کن . بالاترین را با بدبختی باز کردم چندتا منفی توهین آمیز دادم کاریکاتور امروز نیک آهنگ خیلی خنده دار بود نبوی اعترافات منرا بامزه تر از حرفهای خودم نوشته بود . دم غروب جدول حل میکردم یکدفعه فکرم مشغول شد . کاش من زودتر این جنایتها را کرده بودم که زودتر می آمدم زندان فرصت برای فکر کردن پیدا میکردم . دیروز با عطریانفر دعوام شد . اینجا دروازه ها تور ندارد هی میگفت گلی که زدی قبول نیست از آنطرف آمده تو در صورتیکه اینجا همه چیز از اینطرف تو میرود . فرق اینجا با بیرون اینست که ما بیرون از بس همدیگر را نمی دیدیم به جان هم می افتادیم اینجا از بس همدیگر را می بینیم قیافه ها تکراری میشود گلاویز میشویم . بگذار بروم این کولر گازی را خاموش بکنم یخ کردم بعد بقیه اش را می نویسم .

راستی شنیدم پریروز یک ایل دیگر را برده اند دادگاه برای اعتراف . اعتراف عین گریه میماند بکنی سبک میشوی . رفتم تقاضا دادم بجای اینکه منرا آزاد بکنند بچه ها را بیاورند زندان . گفتند تقاضا نکنی هم می آوریم فعلاً دختر بزرگت دارد مقاومت میکند گفتم این از بچگی همینطور لجباز بود . ماهی نهصد و پنجاه هزار تومان از طرف من میفرستند برای مادر بچه ها که مبادا کم و کسری داشته باشند . دیروز هم همه را دسته جمعی برده بودند باغ وحش . خدا کند لااقل بخاطر تفنگهائی که از خانه من کشف کرده اند بمن حبس ابد بدهند . من خودم از خجالت تقاضای اعدام کردم گفتند برو برای جد و آبادت حرف دربیار . بدی زندان اینست که خیلی خوب است . یک بدی دیگر هم دارد آنهم اینکه پنکه سقفی اش خیلی تند میچرخد . آدم را که از لنگ آویزان میکنند روی دور سه اعتراف میکنی ولی روی چهار که میگذارند بیهوش میشوی . این کابل بیست و پنج مصاحبه هم خیلی درد دارد . اینجا اگر سوسک آدم را نخورد ..... (در اینجا اینترنت ابطحی بدلائل نامعلومی قطع شد و آپ نصفه ماند . خدا کند بخاطر این دو خط آخری پنکه سقفی را روی دور چهار نگذارند !)