عمل؟؟؟
.اصلاً دلم نمیخواهد تلخ بنویسم و هزار دفعه پیش از نوشتن این مطلب به خودم گفتم ول کن بی خیال . ولی کی گفته که ما عیب و ایراد خودمان را نباید به خودمان بگوئیم ؟ چرا نگران باشیم که غریبه ها از گله های خودمانی ما سوء استفاده بکنند و بقول مسیح جشن راه بیندازند ؟ غریبه گه میخورد پایش را توی صفحات ما بگذارد و من شخصاً این حرف را واضحتر از تمام حرفهایم همینجا به آن غریبه می گویم کما اینکه تا الآن هم همین کرده ام ...
و ولی : به خدا قسم که این چند روزه را داشتم خفه میشدم . از روز پنجشنبه هجدهم تیر . من از اولین روز این ماجرا در متن قضیه بوده ام و حاضر . از همان شب اول . همان جمعه شبی که اعلام نتایج بودار میزد و رفته بودم جلوی وزارت کشور . همان نیمه شبی که توی ستاد موسوی پائین میدان فاطمی گاز اشک آور خوردیم تا به نتایج ضمنی انتخابات شک نکنیم . فردای آنروز میدان فاطمی و ولیعصر و تخت طاووس و هرجا که همه بودند منهم بودم . اتوبوسها را که آتش زدند دو متر هم با من فاصله نداشت . موبایل که هنوز قطع نبود توی دستم و کسی که همه ی شما میشناسیدش از آن سر دنیا پای خط بود و حتی صدای قدمهای منرا و نفس نفس زدنهایم را هم موقع دویدن مستقیم می شنید . و همینطور بگیر و بیا تا الآن . دهها عکس و فیلم دارم از متن تمامی این روزها . یکبار از شدت برخورد با اشک آور کارم به بستری کشید و ولی همان شب توی همین صفحه نشستم طنزم را هم نوشتم تا هیچ جای کارم خالی نماند ...
و روز هجده تیر هم بودم . رسماً موتور کرایه کرده بودم و همه جا سر کشیدم . در مدت حدود سه ساعت تقریباً دو سوم شهر را گشتم . به شما می گویم که آنروز همه ی ما تحقیر شدیم . همه ی ما از نیامدن و نبودن و حضور نداشتن تحقیر شدیم . هرجا که رفتم نهایتاً پانصد نفر آدم پرسه میزد با هزار تا پلیس . کسی که سه میلیون نفر را یکجا دیده باشد دیدن پانصد نفر برایش حقارت بار است . جمهوری اسلامی آنروز را حتی رغبت نکرد که موبایلهای ما را قطع کرده باشد . حتی رغبت نکرد از بسیج و سپاه کمک گرفته باشد . فقط جلوی دانشگاه شریف بود که دیدم چندتائی بسیجی آنهم بیکار ایستاده اند . پلیسها از شدت گرما هلاک شده بودند . پشت کاسکت را بالا داده بودند که هوا بخورد . گوشه و کنار نشسته بودند طلق هایشان را گذاشته بودند کف پیاده رو و لابد با خودشان میگفتند این بود حضور میلیونی هجده تیری که میگفتند ؟ و گاهی با بلندگو دستی از مردم میخواستند که یکجا نایستند و حرکت بکنند . همانها بعدش جمع کردند رفتند پی کارشان ...
و بعد برگشتم و آمدم توی نت دیدم چه حماسه ها که سروده شده و گفته شده و نوشته شده و روایت شده از این حماسه ای که ما آفریدیم . دیدم که یک عده رفته اند از هفته ها و روزهای قبل کلیپ گذاشته اند که آی مردم ! بیائید ببینید صحنه ها را . توی بالاترین چند جائی دیدم که خود شما غر غر کرده بودید که بابا جان این فیلم که تکراریه . بعد دیدم چه خبرها گذاشته اند از درگیریهای شدید بلوار کشاورز . آره برادر . در بلوار کشاورز یکبار و یکجا پنجاه تفر جمع بودند و پلیس بی هیچ واکنشی . تا اینکه آنها افتادند به سنگ پرت کردن و پلیس بهشان حمله کرد . همه هم فرار کردند و ماجرا به خوبی و خوشی تمام شد ! به شما می گویم که اگر من آنجا جای پلیس بودم سنگ پرانها را جر میدادم . کی قرار ما این بود که برویم سنگ پرت بکنیم ؟ کی قرار ما تحریک پلیس بود ؟ تو گه خوردی که بهانه بدست این نامردها میدهی پفیوز ...
جالبتر اینکه دیدم آنروز همه یقه ی BBC را گرفته اند که چرا خبری منعکس نمیکند . من به سایر مواقع BBC کار ندارم ولی مشخصاً BBC از آنروز آخر چه خبری را منعکس میکرد ؟ خبر از اتفاقی که نیفتاده و ولی ما دوست داریم که افتاده باشد ؟ صدای امریکا را دیدم که محبت و آقائی کرد با عبارت "چند صد نفر" خبر از تهران داد . رفقا ! "چند صد نفر" تحقیر آمیز است خودتان را فریب ندهید . چه اشکالی دارد که ما گه زده باشیم به هجده تیر و ولی خودمان را گول نزنیم تا دفعه ی بعد جبرانش کنیم ؟ چه اشکالی دارد که مثل بقیه به خودمان دروغ نگوئیم و با واقعیت جلوتر برویم ؟ چه اشکالی دارد که ما یکبار هم که شده مردانه بگوئیم که شکست خورده ایم تا بعد پشتوانه پیروزی مان کنیم ؟ اگر با توهم برنده شدن و خبرسازی در اینمورد جلو برویم به کجا میرسیم ؟ اگر اینطور بشود بمن بگوئید که آنوقت ما متوهم هستیم یا الدنگی مثل احمدی نژاد که روی همین توهم ما حساب باز کرده ؟ من تحقیر شدم که آنقدر به هیچ گرفته شده ام که حتی موبایلم قطع نشد . من تحقیر شدم که دیدم سرعت اینترنتم اینروزها سه برابر گذشته شده تا بشینم پای اینترنت همینطور تصورات خودم را بلغور کنم و خوش باشم تا آقا و آقایان کار خودشان را بکنند . شما را نمیدانم که چقدر مست پیروزی هجده تیر بودید و یا نه ولی من تحقیر شدم ...
من برای بودن و کار کردن هیچ کسی نیستم که منتی بسر کسی داشته باشم در عوض منت حضور همه ی شماها را هم دارم و اینرا دهها بار گفته ام . من اینجا روی تیز ترین لبه ها نشسته ام و خودم خوبتر از همه میدانم که از همه تندتر و تیزتر حرف میزنم . انگار که جانم را کف دستم گرفته باشم . خودم خوب این و اینها را میدانم . همینی که الآن دارم می نویسم میدانم که میتواند برایم دهها اتهام داشته باشد از تحریک اذهان عمومی و تبلیغ اغتشاش . ولی من آمده ام که باشم نه اینکه نباشم . بودن پر اشکال من پر است از حضور نه توهم حضور . بودن پر اشکال من پر است از واقعیتهائی که می بینم و برای شما منعکس میکنم نه آنی که نمی بینم ولی دلم میخواهد که دیده باشم و به دروغ منعکس کرده باشم . و به این مدت رعایت همه و حتی یک نفر از شما را هم کرده ام . از روزی که برای انتخابات شروع به نوشتن کردم به احترام آنهائی که مخالف و تحریم کننده بودند یا آنهائی که روی کسی نظری غیر از نظر من داشتند هرگز و حتی یک مطلبم را اینجا و توی این صفحه ننوشتم . با نبوی رفتم و در سایت "ایران ما" حرفهای انتخاباتی ام را راحت و مستقیم زدم بدون اینکه این صفحه را دخالت داده باشم . و در کنارش اینجا و توی این صفحه هم حرفهای روزانه ام را مثل همیشه زدم بدون کوچکترین تبلیغی برای رأی دادن یا ندادن در انتخابات و یا تبلیغ برای کسی . حالا به خودم می گویم اینها را که دید ؟ آنها که تحریم کننده بودند حتی چشمهایشان اینقدر ندید که این صفحه دارد مثل همیشه مستقل کار میکند . حتی چشمشان ندید که من بیشتر از خود کیهان در این صفحه به موسوی و کروبی گیر داده ام . کاری که هیچکس نکرد . و بعد رفتند دسته جمعی نامه نوشتند که ببخشید ، ما لینک شما را از صفحاتمان برمی داریم . فدای سر سایر خوانندگان که برمیدارید . شکر خدا که این صفحه برای خوانده شدن هرگز و از همان روز اول منتی نکشید ...
رفقا ! من از روز هجده تیر داشتم خفه میشدم . با خودم گفتم خب این آقایان جمهوری اسلامی هم روی همینها حساب میکنند دیگر . با خودشان میگویند هرچه که بکنیم این ملت نهایتاً دو هفته جیغ میکشند ده تایشان را که بکشی صدتا را زندادن کنی هزارتا را که بزنی خفه میشوند . و بعد دیدم که ما نویسنده های طنز هم انگار که قرار است خفه شدنهایمان را بریزیم در اعماق وجود خودمان تا در روی شما اگر هم نخندیدیم لبخند داشته باشیم . کدام از شما میداند روزی که همه تان داشتید کلیپ اعتراف ابطحی را که نبوی ساخته بود تماشا میکردید خود نبوی داشت پرپر میزد تا کسی از دورترین جا به او به دادش رسیده باشد ؟ کدام از شما میدانید بیکار شدن منرا بخاطر یک مطلب همان سایت ایران ما که آقا میرحسین را به حمایت از ناموس دولت روبروی خود ما قرار داد و به رویمان هم نیاوردیم . کدامیک از شما میداند که من در همین خراب شده برای پرداخت یک قبض تلفن یا تعمیر این اصغر لگن هر روز چه کشیدم تا بتوانم توی صفحه باشم و مزه بپرانم تا اوقات خوانندگانش خوش باشد ؟
اینها گفتنی نیست و من و ما هم نمی گوئیم . رفقا اتفاقی که روز هجده تیر برای من افتاد صادقانه بگویم این بود که نمیدانم چرا حس کردم خوانندگانم به طنز من نمی خندند به ریش من می خندند . رفقا ، من روز هجده تیر بخاطر نبودن شماها خیلی تحقیر شدم نگذارید که غریبه ها از تکرار این تحقیر لذت ببرند ...
و همین ...
کارم را هم ادامه میدهم و انگار که نه انگار !