دفتر طنزیم و نشت آثار علیرضا رضائی Alireza Rezaei
تو در بنگاه مردم میفریبی منم بالای منبر این به اون در
2013/07/04
#1344
راستانِ داستان : کفم بگیر فال جد و آبادت بگیرم !
اينها موجودات عجيبى بودند كه قادر بودند حتى به فاصلهى قرمز و سبز شدن چراغ راهنمائى هم تمام آيندهى تو را بگويند. وقتى لرزش دستهايش به كف دستت منتقل مىشد راحت مىتوانستى تمام گذشته و حال و آيندهى خراب و پر از بيچارگىاش را بدانى، ولى او اصرار داشت كه خوشبختىهاى تو را بگويد. چراغ داشت سبز مىشد و زياد مجالى نبود، قرار بود كه سه مدت ديگر اتفاقى برايت بيفتد، سه روز، سه هفته، سه ماه، سه سال، صادقانه مىگفت كه نمىداند، ولى سه مدت ديگر حتماً اتفاقى مىافتد. چيزى كه بدون نياز به كف دست و خط و خطوطش در زندگى پر اتفاق هر ايرانى ميشد و مىشود كه دانست. چندان نيازى به انتظار سر آمدن "سه مدت" نبود..........
Newer Post
Older Post
Home