2011/06/15

#980

دو سال پیش عشق بود و آتش و خون ، از این سه‌تا این ماند : عشق !


دو سال پیش همین روز و ساعت کنار الباقی رفقایم در خیابانهای تهران بودم . تهران عشق بود و آتش و خون . واقعاً آیا آخرش کسی توانست بگوید آنروز مسیر امام حسین تا آزادی را چند میلیون آدم آمده بود ؟ هر کسی انگار "با خودش" قرار گذاشته بود و آمده بود . این دومین اعتراض بود . اولی همان فردای انتخابات بود که عصرش باز هم هر کسی "با خودش" قرار گذاشته بود و آمده بود جلوی وزارت کشور . قرار که نه ، همه با خودشان "عهد" می‌بستند و می‌آمدند . روز قبلش آن مردک زشت کوتاه که حالا مثل یک میکروب حتی حاکمیت هم در تلاش دفع اوست ، در جمع کسانی که لشکر به لشکر با قطار و اتوبوس از هر جائی آورده بودند و تازه تهش تعدادشان بیست هزارتا هم نشد به ما گفته بود "خس و خاشاک" و به همه‌مان برخورده بود . دقت کن ، یک کلام خس و خاشاک و میلیونها انسان که فردایش به خیابان ریختند که ابهت سبز را به رخ بکشند . بخدا خیلی وقتها با خودم فکر می‌کنم هر حکومتی جمعیت آنروز تهران را دیده بود مسلماً تا ابد به خودش می‌لرزید که مبادا آن جمعیت تکرار بشود . آنروز موسوی هم بین ما بود . امروز هم موسوی بین ماست : هر دویمان در خانه حصریم !

در پیاده رو چرخ موتور ضد شورش پشت پایم را لرزاند . کتفم چند ضربه‌ی نه چندان محکم می‌خورد و یک صدا بود که من و ما را هل می‌داد و می‌گفت : برو ! همه همین کار را داشتیم می‌کردیم ، اصرار یارو دیگر برای چه بود را نمی‌دانم . با رفتنمان آمده بودیم . اصلاً رفته بودیم که بیائیم . و همه آمده بودند . اشک آور اشکهای طبیعی‌مان را لای آنچه که به زور از چشممان درمی‌آمد پنهان می‌کرد . از هیچکدام از صحنه‌هائی که می‌دیدی نمیشد که بگذری . تنها سلاحمان گوشی‌های موبایلمان بود و تصاویری که ثبت می‌کرد . از جلوی دانشگاه تهران و برگه‌هائی که روی زمین ریخته شده بود بگیر و تا الی آخر . روی برگه‌ها نوشته بودند :

! we selected , they elected

اینطوری نمیشد . از سر کارگر یک بربری گرفتم دستم و تمام مسیر را برگشتم . شدیداً روی این حساب کرده بودم که اصولاً هیچ دیوانه‌ای با بربری نمی‌آید اغتشاش ! هر چند که خودم این قانون را نقض می‌کردم . آن بربری برگه عبورم شده بود و خیلی راحت از بین تمام لشکر ضد شورش عبور می‌کردم . تازه بود که کشف کرده بودم گوشی تاشوی موبایلم اگر درش بسته باشد هم عکس و فیلم می‌گیرد . روی اینهم حساب کردم که هیچ دیوانه‌ای با گوشی بسته عکس نمی‌گیرد . و تیلیک تیلیک عکس ، قر قر فیلمبرداری ؛ ای دیوانه ! سهم خودم را داشتم پرداخت می‌کردم همانطوری که بقیه می‌پرداختند . و هر بار که حساب کردم دیدم کمترین سهم را داده‌ام ...

می‌زدند ، می‌کشتند ، حمله می‌کردند ... تمام اینها قرار مردم "با خودشان" را محکمتر می‌کرد برای حضور بعدی . چه حرفی است که می‌گوئی سرکوب مردم را خانه نشین کرد ؟ از بیست و سوم خرداد تا شش دی هر بار وحشیانه‌ترین سرکوبها اعمال شد و هر دفعه مردم بیشتر آمدند . حدود هفت ماه بعد از آنهمه سرکوب و هزینه ، عاشورا را فراموش کرده‌ای ؟ که جمعیت روز عاشورا اگر از بیست و پنج خرداد بیشتر نبود کمتر هم نبود . پدرجان ! آن نیرو و آن انگیزه و آن شوق درست هدایت نشد ، فقط همین . نیروی موتور ماشینت هم اگر بجای چرخاندن میل لنگ قرار باشد از اینور سیلندر بزند بیرون تهش کار دست خودت می‌دهد !

حالا و دو سال بعد از آن هنوز هم اگر هر چقدر هم که آتش و خون سرمان ببارد باز هم ته وجود همه‌مان یک چیزی همانطور بی‌ ذره‌ای کم و زیاد باقی مانده : عشق ...

که بقول یکی از رفقا : گریه دارم !