2011/01/16

#877

شد یک سال از بیرون آمدنم ؛ بلیط یکطرفه‌ای بنام ویزای D ...


حالا و امروز درست می‌شود یک سال از آن سحری که وقتی با یک کیف لپ تاپ از کوه ردم می‌کردند لحظه‌ای مکث کردم و برگشتم از همان بالا به این طرفی که کوهها سبز و پشته پشته بمن دهن کجی می‌کردند و درست پشت همان کوهها تمام روح و وجود و عشق و زندگی و داشته و نداشته و خصوصاً مادرم بود نگاه آخری کردم و راهم را ادامه دادم به آنطرفی که دیگر ایران نبود و دیگر هیچکدام اینها نبود . چرا ؟ سفر می‌روی برو ولی چرا مخفی و نیمه شب و قاچاق و از کوه ؟ کدام جنایتی کرده‌ای که حالا این حد از خطر تهدیدت بکند که آخرش ناچار بشوی شبانه بزنی بیرون ؟ اصلاً می‌روی برای چه ؟ فقط برای اینکه بتوانی بنویسی ؟ همییییییییین ؟؟؟ نوشتنهایم مروج کدام قتل و غارت و دزدی و تجاوز بوده که اینطرف کوه نباید نوشت ؟

من نه سیاسی بوده‌ام نه سیاسی هستم و نه می‌خواهم که سیاسی باشم . من نه ژورنالیست و روزنامه‌نگارم و نه می‌خواهم که هیچکدام از اینها را باشم . همان که هر بسکتبالیستی که خودش را با شنا رسانده اینجا ژورنالیست است برای هفت جدمان بسه ! من تا همین پریروز حتی به خودم طنزنویس هم نمی‌گفتم . من علیرضا رضائی فرزند احمد 35 ساله اهل تهران ادبیات داستانی و مهندسی عمران خوانده‌ام ، در 20 سالگی چهار سال را در شمال کشور رئیس انجمن نمایش بوده‌ام ، چند سالی یک گروه تئاتر داشته‌ام ، چند سال دیگر را دبیر ریاضی دبیرستان بوده‌ام ، آموزشگاه علمی کنکاش را داشته‌ام ، این اواخر مدتی در یک کارگاه ساختمانی و بعدش یک آموزشگاه کامپیوتر را اداره می‌کرده‌ام و همین و همین و همین و ولی با یک اصل : از 17 سالگی تا همین امروز همیشه نوشته‌ام . "برای خودم" همیشه نوشته‌ام . این نوشته‌ها گاهی فرصت پیدا می‌کرد و در گل آقا چاپ میشد ، گاهی در نشریه‌‌ی طنز آموزشگاهی "رخصت" که فقط ده شماره اجازه انتشار گرفت دیده میشد ، گاهی نمایشنامه میشد و روی صحنه می‌رفت و بعدش من حتماً دستگیر میشدم (!) ، گاهی با خودم قهر می‌کردم و تعطیل میشد و بیشترش در بایگانی یادداشتهای شخصی‌ام که از هزاران هزار برگ بیشتر است می‌ماند ولی ..... فراموش نمیشد .

بی هیچ ادعای سیاسی کاری یا ژورنالیستی که اصلاً خودم را قد این حرفها نمی‌دانم از نوزده سالگی به بعدم هر کاری که از دستم برآمده کرده‌ام . تا این لحظه بی هیچ پرهیز و ابا و ملاحظه‌ای اگر جائی باید که می‌بود حتماً بوده‌ام اگر حرفی باید گفته میشد حتماً گفته‌ام اگر چیزی باید نوشته میشد حتماً نوشته‌ام اگر هزینه‌ای باید داده میشد حتماً داده‌ام و تا ... تا همین آخر که اگر باید می‌رفتم خیابان که اعتراض بکنم و عکس و فیلم بگیرم و گزارش تهیه کنم و خبر برسانم و برای جائی مصاحبه بگیرم و ... همه را با جان و دلم کرده‌ام . اگر اینها آدم را سیاسی و ژورنالیست می‌کند الآن ما هفتاد میلیون سیاسی و ژورنالیست داریم منهم یکیش !

حالا سه سال و پنجاه و شش روز است که وبلاگ می‌نویسم و دقیقاً دیروز سومین سالگرد بسته شدن اولین وبلاگم است . چقدر من سانسور میشده‌ام همیشه ! به گمانم که نوشته‌های من میخ دارد ! می‌دانستم که آمدنم بلیط یکطرفه‌ای است که برگشت ندارد ولی ویزای دیپلماتیک را به سیاسی کارها می‌دهند چرا کشور من باید جوری باشد که وبلاگنویسش با ویزای D بزند بیرون ؟ آقای جمهوری اسلامی ، اینقدر ملت را سیاسی نکن !

در ادامه‌ی راه نمی‌دانم که چندتای دیگر از این سالگردها باید برای خودم بگیرم ولی یک چیز را خیلی خوب می‌دانم و آن اینکه حکومتی که طنزنویس کشورش مجبور بشود شبانه از کوه بزند بیرون باید رید توش !