برزیل حذف شد و موجی از خوشحالی راه افتاد که پوز متکی خورد . یاد وقتی افتادم که "پیش از انتخابات" احمدی نژاد میرفت استادیوم و تیم ما میباخت و همه خوشحالی میکردند . نصف فیس بوک شده ویدئوهای احمدی نژاد که آی بیا ببین چه سوتی وحشتناکی داده ، چه حرف مفتی زده ، مساحت ایران رو نمیدونه . عین هر روز تمام آن چهار سال "پیش از انتخابات" که همین اتفاق عیناً میافتاد . نصف دیگر همین فیس بوک هم شده خبرهای رفقائی که حالا زندان هستند ، بلاهائی که میکشند ، فلانی هنوز انفرادی است یا فلانی افتاد بیمارستان . عین "پیش از انتخابات" که درست همین خبرها سوژهی پریشانی تمام روزمان میشد ...
بالاترین هم که صفاست ! "خنده دارترین عکسی که تا حالا از مارادونا دیدهاید" با بیش از هشت هزار کلیک وسط صفحه اول میدرخشد ، لینک مورد بحث امروز "مردان ریش دار بیشتر از دیگر مردان سکس دارند" است و در آستانهی 18 تیر همه دارند در مورد سکس مردان ریش دار بحث میکنند ، و احیاناً لینکی هم مثلاً با تیتر "18 تیر را روز رهائی ایران و تمام زندانیان سیاسی خواهیم کرد" عموماً هر روز در قسمت پر امتیازترین لینکهای روز دیده میشود . در عوض تا دلت بخواهد همه دارند به هم فحش میدهند . بدون هیچ و حتی یک استثناء ، و همه ، به همه . انگار که همه تا آخرین حد ممکن عصبی باشند . هر کدام مثل کسی که فحش تازهای یاد گرفته باشد و دنبال اولین دلیل که آن فحش را یکجا بدهد . رفقا ... چرا اینهمه گـُر گرفته و عصبی ؟
این وسط من و مثل من ها میمانند که هنوز از شوک بلائی که سرشان آمده درنیامده ، هنوز آب تبعیدگاهی که به ناچار و نامردی رفتهاند از گلویشان پائین نمیرود ، هر روز را از شروع و تا آخر با تمام وجود حسرت یک دقیقهی دیگر بودن در خیابانهای تهران را میکشند و فقط هم همین ماهائیم که هرگز و هیچ جا جزو هزینه دادگان جنبش سبزمان به حساب که خوب است به لعنت هم نمیآئیم . و در عوض هر روز باید صفحاتمان را باز کنیم و درباره خودمان بخوانیم که "از روزی که رفتهای خارج ..." هیچی ... مختصر اینکه شدهای گه !
و من حق ندارم که دلم آتش بگیرد برای ایرانم . حق ندارم که پارسالم را که لحظه لحظهاش را توی جمعهای عاشق خود شما بودم را بیاد بیاورم و باز دلم آتش بگیرد و امروز اگر بپرسم که داریم چه میکنیم ؟ داریم کجا میرویم ؟ باید بشنوم که نشستی بیرون میگی لنگش کن ! راست میگی بیا ایران خودت برو تو خیابون ! پول سبزها را گرفتی داری حال میکنی تئوری صادر نکن !
دیشب که با رفیقم که او هم تازه زده بیرون ، موقع برگشت به خانه از مترو جا ماندیم و دوتائی جمعاً روی هم حتی 20 یورو هم نداشتیم که تاکسی بگیریم و تلفنهایمان هم حتی اینقدر شارژ نداشت که به کسی زنگ بزنیم و کمک بخواهیم درماندهتر از هر بی کس و کاری همانجا روی یک نیمکت نشستیم و بدون اینکه با هم حرف بزنیم انگار هردویمان به یک چیز مشترک فکر میکردیم و به ریش خودمان میخندیدیم !