2010/05/05

#706

حالا و در ادامه‌ی راه پاريس هستم ، همين ...
.

نميدانم و هم نميخواهم بدانم كه ادامه ي سفرم منرا به كجاهاي ديگر خواهد كشاند . فقط چيزي كه از اول بوده اينكه همچنان اصرار دارم كه مسافر بمانم . تا وقتي كه نتوانسته باشم برگردم به خانه‌ام هنوز مسافرم . سفري كه بر خلاف هميشه‌هايم دوست دارم كه خيلي زود تمام بشود . البته من هيچوقت به يكجا كون نشيمن نداشته‌ام ! هرجا رفته‌ام زود برگشته‌ام . حتي وقتي كه به هجده سالگي با مادرم قهر ميكردم و گارپ و گورپ در و پيكر را بهم مي‌كوبيدم و ميرفتم كه ديگر عمراً برنگردم زود برميگشتم . مادر هم رگ خواب منرا تميز دستش داشت : تا ازش مي‌پرسيدي ميگفت ولش كن همچي كه گرسنه‌اش شد خودش برميگرده ! مامان ! من الآن خيلي گرسنمه ...

يازده روز ديگر درست مي‌شود چهار ماه كه كيفم را برداشتم و زدم بيرون . هيچكس نگفت پخ كه من زده باشم به چاك . به اين مدت هميشه فكر كرده‌ام كه تا آخرين وقتي كه مي‌توانستم بمانم مانده‌ام . مي‌توانستم باز هم بمانم حتي تا هميشه . حساب همه چيزش را داشتم . مايه‌اش اين بود كه چند ماه حرف نزنم و يكسال قايم بشوم و فلان . البته اين حساب و كتابم را به هر كس گفتم نيم ساعت به ريشم خنديد ! نبوي ميگفت فقط يكي از نوشته‌هايت كفايت ميكند براي كل مسند قضاي جمهوري اسلامي . نيكان ميگفت التفاتي كه تو در تمام نوشته‌ها به كليه‌ي آيات اعم از عظام و شريفه داشته‌اي بس است براي همه رقم ارتداد و امثالهم . بقيه‌اي هم كه مي‌شناختم تركيبي از همينها را مي‌گفتند . خودم هيچي نميگفتم ...

ديدم اگر بخواهم حرف نزنم باز مي‌شود عين هميشه‌هائي كه با خودم قهر ميكردم و چيزي نمي‌نوشتم و همچي چند وقت و چند ماه و يكبار هم شد كه چند سال كه گذشت به خودم كه مي‌آمدم دوباره به نوشتن بودم . اين راهش نبود و منهم مال اين حرفها نبودم . بقول مادرم چهل سالت شده خجالت نمي‌كشي ؟! مادرم هميشه ده سال از شناسنامه‌ي من جلوتر مي‌دود !

آمده‌ام بيرون كه همچنان حرف بزنم . حرف خودم و اگر بتوانم حرف شما را . به اين سفر هيچ فرقم نميكند كه كجا باشم ، هرجا كه بهتر بتوانم حرف بزنم همانجا خواهم بود . و با اين تمام هر روزي كه بيشتر ميگذرد بيشتر دلم مي‌خواهد كه زودتر گرسنه‌ام بشود برگردم خانه‌ام و برگردم سر سفره‌ي مادرم . همين ...