دفتر طنزیم و نشت آثار علیرضا رضائی Alireza Rezaei
تو در بنگاه مردم میفریبی منم بالای منبر این به اون در
2012/11/30
#1232
راستان داستان : سفر بە مرور زمان
نیمه شب بود که علی و داریوش از خانهی ممد بیرون آمدند. ممد تا دم در برای بدرقهشان آمد و همانطور که به تنهی باریک درخت تاک کنج حیاطشان تکیه داده بود آخرین قرار و مدارها را هم با بچهها گذاشت. برای فردا صبحش بسمت شمال قرار سفر گذاشته بودند. علی همانطور که به درختچهی ارغوان وسط حیاط خیره شده بود آخرین سوال را هم پرسید : پس گفتی ضبط ردیفه دیگه؟ ممد با صدای نامفهومی خیال علی را راحت کرد که ضبط ردیفه..........
Newer Post
Older Post
Home