چیزی که به آن میگویند "مردم" دقیقاً یعنی این . اینها درست همان کسانی هستند که رأی تعیین کننده را میدهند . همانهائی که اتفاقات تعیین کننده را باید رقم بزنند . همانهائی که من و تو منتظر دیدنشان در خیابان هستیم . و همانهائی که یک گونی سیب زمینی که بدهی رأیشان برمیگردد . احمدی نژاد اشتباه کرد که برای توزیع سیب زمینی رفت جاهای دور افتاده . وسط همین تهران خودمان پر از سیب زمینی است . اتفاقاً با تمام وجود هم مخالف جمهوری اسلامی هستند ها . از من و تو بیشتر مخالفند . همه جا هم هستند : فیس بوک دارند ، آی.دی بالاترین دارند ، ... ، همه جا . مردمند دیگر . حرفهایشان را که بشنوی تازه میفهمی که خودت به این مدت اصلاً تند نرفتهای . اما الآن مهم اینست که "امتحانهای بردیا شروع شده و خودم هم امروز کلاس زبان داشتم" . حالا گیرم که امتحانهای بردیا هم شروع نشده بود ، آخر 22 خرداد باید صاف بیفتد وسط کلاس زبان آدم ؟ اینهم شد مناسبت ؟
برای من مسئلهی مهمتر اینست که دو سال پیش همین آدم کلاس زبان که خوبست ، اگر عمل قلب باز داشت هم از وسط اتاق عمل ول میکرد میآمد خیابان . اینها را که کسی برای من تعریف نکرده ، به چشم خودم دیدهام . تعریفیها مال الآن و امتحانهای بردیاست . به جرأت تمهیدات اطلاع رسانیمان حداقل ده برابر شده ، شدت اتفاقاتی که میافتد ده برابر شده ، کی هرگز میتوانست حتی تصورش را بکند که دیروز هاله سحابی و امروز هدی صابر اینطور پر پر بشوند و "مردم" کلاس زبان داشته باشند ؟ آنهم حالائی که حاکمیت بخاطر اختلافات داخلی در ضعیفترین اوضاع ممکن بسر میبرد . همان "مردم"ی که فقط دو سال پیش پر پر شدن ندا آنطور میلیون میلیون به خیابان میآوردشان . بخدا میترسم که همینطور پیش برود پس فردا جنایت و تجاوز هم سهمیه بندی بشود هر روز بروند دم خانهی چند نفر ، بکشند و تجاوز بکنند و هیچ آبی هم از آب تکان نخورد . خود من یکبار گفتم موسوی و کروبی دستگیر شدند ولی ایران قیامت نشد . علتش را امروز متوجه شدم : امتحانهای بردیا شروع شده !
بعضی وقتها فکر میکنم اینکه خاتمی به بیشتر از صندوق رأی فکر نمیکند بخاطر اینست که برای این "مردم" اصلاً نمیشود که به چیز بیشتری فکر کرد . بدبخت لابد با خودش میگوید اینها اگر هر چهار پنج سال یکدفعه همین تا سر کوچه و پای صندوق بیایند شق القمر کردهاند حالا تغییر و تحول در وضع حاکمیت بخورد توی سر ... من ! توی سر همین منی که شعورم نمیرسد ، نمیفهمم که وقتی امتحانهای بردیا شروع شده یعنی باید درجا بروم یک اسم فرانسوی تو مایههای ژان و ژیگول و ژانگولر برای خودم دست و پا بکنم یک کافه در پاریس بزنم آبجو ببندم به خیک خلق الله . یعنی کارم تمام شده خودم حالیم نیست . برای که دارم حرف میزنم و مینویسم و خودم را جر میدهم ؟ آنقدر خودخواه شدهام که حتی یک لحظه پیش خودم فکر نمیکنم که یارو کلاس زبان دارد خب وقت نمیکند حرفهای منرا بشنود ، حالا اینکه اصرار من برای اینکه به زور بکنم توی مخش که اینهائی که من دارم میگویم حرف تو هم هست ، به چه دلیلیه والا خودم هم نمیدانم . ای تو روحت بردیا !