2010/06/06

#739

بـرادر ؛ خـاطـرت هـسـت ؟


شبهای انتخابات را خاطرت هست ؟ شادیهای مساته‌ی خیابانی که پیشاپیش پاک شدن ننگ چهار سال گذشته‌اش را به جشن بودیم خاطرت هست ؟ خاطرت هست که رهبری از روی فلاکت آمد گفت به این مدت هرچه خواستید توی خیابان کردید و بما گفتید و ما چیزی نگفتیم ؟ شبهای مناظره را چی ؟ آنهم خاطرت هست ؟ بند آوردن هرچه خیابان و چهارراه بود را خاطرت هست ؟ خاطرت هست که روزهای آخر به تقلید از ما برای احمدی نژاد کارناوال راه می‌انداختند ؟ خاطرت هست آنهائی را که بعدش معلوم شد از فاحشه خانه‌های دوبی آورده بودند برای بالا گرفتن پلاکارد کثیف همان کسی که فاحشه‌شان کرده ؟

روز انتخابات خاطرت هست ؟ موج موج جمعیت را پای صندوقها خاطرت هست ؟ کنکور اگر داشتی اینقدر سریع و زود جائی حاضر نمیشدی که آنروز زدی بیرون خاطرت هست ؟ خاطرت هست بعضی جاها از همان دم ظهر گفتند تعرفه تمام شده حوزه را بستند ؟ خاطرت هست که توی صف هیچکس را نمی‌دیدی که سبز نباشد ؟ قایم شدن حامیان معدود احمدی‌نژاد و گم کردن خودشان از دید ما را خاطرت هست ؟

شب اول بعد از انتخابات را خاطرت هست ؟ خبر کودتا کم‌کم که جدی شد خاطرت هست رفتیم میدان فاطمی ؟ خاطرت هست اولین اشک آور را همان شب جلوی ستاد موسوی خوردیم ؟ خاطرت هست آن گوشه‌ی پیاده‌رو که کز کرده بودیم و بعضیهایمان گریه میکردند ؟ خاطرت هست تا صبح نخوابیدیم که مبادا اینها را خواب دیده باشیم ؟ خاطرت هست بعد که برگشتیم نشستیم پای دستگاه خبر کودتا را برای همه‌ئی که منتظرمان بودند تائید کردیم ؟

فردای خیابان تخت طاووس را خاطرت هست ؟ همه‌مان را از جلوی وزارت کشور رانده بودند تمام تخت طاووس از ولیعصر را پر کرده بودیم ، جمعمان آنطرفش می‌رسید به خیابان شریعتی ؟ خاطرت هست که همانروز برای اولین بار وقتی برگشتیم همدیگر را شمردیم ببینیم چند نفرمان غایبند ؟ خاطرت هست که این حضور و غیاب تا چند بار دیگر هم ادامه پیدا کرد ؟ پس فردای انقلاب تا آزادی را خاطرت هست ؟ موسوی را بالای آن وانت خاطرت هست ؟ آن شنبه‌ی خونین سی خرداد را چطور ؟ هنوز خاطرت هست ؟ خاطرت هست در پیاده‌روها لنگه کفشهای مردمی که خواسته بودند از وحشیانه حمله‌ای که بهشان شده بود فرار بکنند و آنقدر زیاد بودند که پایشان روی پای همدیگر رفته بود و کفشها درآمده بود و تو تماشا میکردی و عکس میگرفتی و برای خودت آرام و ریز گریه میکردی ؟

چندتا از رفقایت رفتند و برنگشتند و دفعه‌ی بعد مجبور شدی بروی به خانواده‌شان تسلیت بگوئی خاطرت هست ؟ چندتا از رفقایت را شبانه ریختند و از خانه بردند و یا برنگشتند و یا اگر که برگشتند سکوتشان هزار فریاد به سرت کشید خاطرت هست ؟ خاطرت هست که یکبار جنازه‌ی رفیقت در منبع آب پونک پیدا شد ؟ خاطرت هست که گوشه‌ای سیمانی در بهشت زهرا پیدا شد که رفقای دیگرت پنهانی خوابیده بودند ؟ خاطرت هست که حتی نمی‌توانستی عکسهای منتشر شده از رفقایت را ببینی از شدت آثار شکنجه ؟ خاطرت هست که کم نمی‌آوردی و روز عاشورا همانی بودی که روز قدس ؟

شب چهارده خرداد را که برای تکبیر نرفتی پشت بام را چی ؟ آنهم خاطرت هست ؟ قولی که دادی که روز بیست و دو خرداد مثل سیل جاری بشوی در خیابان را که مطمئنم حتماً خاطرت هست . منهم مثل همیشه‌هایم به قول تو سرپا هستم و کار میکنم و امیدوار . و فقط خجالت می‌کشم که آنروز را مثل قبلهایم پیشت نیستم . همین ...