2010/02/22

#682

پیام فضلی نژاد تر رو شد !

در راستای اینکه اخیراً با موتور و چاقو زیاد به آدم حمله می‌شود و در پهنای آنکه پیام فضلی نژاد هم با موتور و چاقو مورد حمله قرار گرفت و این مسئله همینطوری خنده خنده آدم را یاد هیچ چیزی و هیچ کسی از هیچ جائی و هیچ جوری نمی‌اندازد لذا به مناسبت ترخیص نامبرده از بیمارستانی که قرار بود بجای ترخیص گواهی فوتش را صادر بکند ولی متاسفانه نشد با وی مصاحبه‌ای کرده‌ایم که چون ترک موتور بودیم و چاقو هم از بیخ دستمان بود این شکلی شد که می‌بینی :

ما : شما متاسفانه دیروز در اثر برخورد با موتور و نوک چاقو و سایر موارد کشته نشدی آیا این خبر را تائید میکنید ؟
پیام : نخیر شدیداً تکذیب می‌کنم . بنده پس از اینکه هیچکسی از هیچ جائی مستقیماً دستور داد که به موتور خورده بشوم رسماً میّت محسوب می‌شوم . حالا امروز نه چهار روز دیگر . برای شما چه فرقی می‌کند ؟

ما : هیچ فرقی ! لطفاً بفرمائید خودتان را چطوری به آن موتوری مظلوم فلسطین که تصادفاً داشت با چاقو اتفاقاً در خود خیابان فلسطین راست خودش را می‌رفت زدید ؟
پیام : ما اول نمی‌خواستیم به موتور خورده بشویم . بعد یک کمی فکر کردیم دیدیم الآن شش هفت سال است که از دستگیری و بعدش همکاری ما با هیچکسی از هیچ جائی میگذرد در این مدت اگر آدامس بودیم هم هزار دفعه ما را تف کرده بودند بیرون . برای همین پیش خودمان فکر کردیم چاقو و موتور هرچی که هست از واجبی و قرص سالاد خیلی خوشمزه‌تر است و تصمیم گرفتیم که خودمان را یکجوری به موتور زده بشویم که چاقو چند بار به چند جایمان بخورد . متاسفانه چاقو به آنجاهائی‌مان که باید می‌خورد نخورد که جا دارد دفعه بعدی که قرار است زیر تریلی رفته بشوم بنده یک کمی بیشتر دقت کنم .

ما : ضارب موتور سوار مظلوم فلسطین در خیابان فلسطین احیاناً چه ریختی بود و شبیه چه کسی از هیچ جائی اصلاً نبود ؟
پیام : ما البته ریخت همکاران خودمان را در کیهان و اتاق بازجوئی اوین عمراً لو نمی‌دهیم ولی این نامرد همه کارهایش همینجوری است . مثلاً وقتی ما برای بازجوئی رفقای سابقمان به اوین برده می‌شدیم این الدنگ یکدفعه درق می‌زد بما می‌گفت تخم جن ! ببین اینها قبل از ما همکاران سابق‌تر تو بودند ها ! این اصلاً هیچوقت اعصاب نداشت . یکبار هم پدر خدا بیامرزش را از قاچ گرفت از طبقه سوم انداخت پائین که شادروان سالها بعد بر اثر مرگ سکته مغزی کرد و به رحمت خدا رفت . آن روز که ما به موتورش خورده شدیم روی صورتش چفیه بسته بود . این هر وقت سوار موتور میشد همینکار را میکرد که البته ما نشناختیم و ندانستیم چه کسی از هیچ جائی نبود . احتمالاً میرحسین موسوی بود یا نهایتاً مهدی کروبی چه بسا هم که خود خاتمی بود ما الآن رویمان نمی‌شود همه چیز را تو جمع بگوئیم .

ما : احیاناً فکر می‌کنید اتفاق بعدی که برای من بیفتد ولی برای شما اصلاً نیفتد چی باشد ؟
پیام : والا البته مرگ و زندگی دست خداست ولی در حال حاضر اتفاقاتی که می‌افتد کلاً سه حالت بیشتر نیست : یا من پس فردا می‌روم اخبار 20:30 اعلام می‌کنم که پایم شکسته بود ولی چون از مامانم خجالت می‌کشیدم سه ماه رفتم منزل یک فرد نیکوکاری که همه کار برای من می‌توانست بکند الا اینکه به مامانم یک تلفن بزند کروبی بیخود نرود دیدن مامان ما ، یا پسون فردا فرمانده نیروی انتظامی تهران اعلام می‌کند که پیام فضلی نژاد یا از پل افتاده پائین یا از پل رفته بالا یا رفته روی پل عینهو سوخته سرائی ، یا یک سردار نیروی انتظامی که الآن رئیس ثبت احوال است اعلام می‌کند که ما در مجموع سه تا پیام فضلی نژاد در جهان بیشتر نداریم : یکی ماه عسل رفت خط استوا سیاه پوست شد همانجا بهش پناهندگی اجتماعی دادند ، یکی دیروز در بیمارستان قلب به دنیا آمد هزارماشالله چه شاه پسر شومبول طلائی هم هست خودم جریانش را دیده‌ام از نزدیک ، یکی هم اینا این عکسش ، همان لاک پشتی بود که ما برای تحقیقات فرستادیم فضا هنوز برنگشته !