...
به نفع سبزها ، علی الحساب ديگر چيزی نمی نويسم ...
.
اينطوري بهتر است . نه لازم مي بينم كه خودم نباشم و حرفي بزنم كه بر خلاف هميشه برايم قابل دفاع نباشد و نه اينكه خودم باشم و حرفهائي بزنم كه به سياق اينروزها سبزها را دلخور كنم . بعد هم معلوم بشود كه از كي و كجا تحريك شده ام و شايد بعداً لو برود كه حتي پول گرفته ام كه اشتراك و اجماع سبزها را بهم بريزم . نه كه خيلي مهمم لابد ميتوانم از اين كارها . اگر هم مهم نباشم لابد خرم . نميدانم و نمي فهمم كه الآن نبايد بعضي حرفها را زد . يا بايد بعضي حرفها را نزد ...
هرگز به خودم نگفتم سبز كه قد اين حرفها نيستم . فقط تا آنجا كه بوده و ميشده تلاش كرده ام كه همه جا بوده باشم . از همان شب اولي كه رفتم جلوي وزارت كشور . بي ادعا و خواستم فقط شاهد باشم . نه براي كسي براي خودم . چرا نبينم اينها را ؟ بعضي وقتها هم ديده هايم را اينجا عيناً تعريف كرده ام . از 18 تير بگير كه ديدم انگار سبزها خودشان را خيط كرده اند و صادقانه همينجا داد زدم گفتم تا نماز جمعه و قدس و امثالهم كه دست و پاي سبزها را بوسيدم . وقتي كسي را كشتند اينجا را به عزاداري سياه پوش كردم . در همان سياه پوشي ها با تمام وجود نشستم طنز نوشتم ...
دلخوري هيچكدامتان را دل ندارم كه ديده باشم . دنيا را بمن بدهند يا تمامش را از من بگيرند اينجا براي خوش آمد هيچ احدي حرف نميزنم . بخداي محمد كشته ام خودم را ولي آخر نتوانسته ام آنجوري كه خيليها دوست دارند كسي را ماشالا ماشالا گفته باشم . همانطوريكه در تمام مدتي كه براي انتخابات نوشتم همين كار را كردم . سبزهاي بزرگ مي بخشند كه كمي بد قلقم من . اول آذر ميشود دو سال كه دوباره دارم مي نويسم . نوشتن نه ، دوباره زندگي ميكنم . زندگي من اينقدر سياهي داشته كه با تمام وجودم نخواهم اين زندگي دو ساله و دوباره هم سياه بشود ...
13 آبان مي بينمتان . مخلص تمام رفقا ...