2011/02/20

#896

حسین شوش ! مامان چه خبر ؟!


البته دروغ چرا ، ما که خودمان توی خیابان نبودیم ولی آنها که بودند و دیدند کلاً حساب کردند دیدند امروز اول اسفند هم عین همان 25 بهمن دویست سیصد نفر بلکه هم بیست سی نفر چه بسا خیلی هم کمتر آنهم برای خرید آجیل شب عید آمده بودند بیرون و به همین مناسبت بیست سی میلیون پلیس ضد شورش همه جا مستقر شده بود . به همین مناسبت مادر حسین شریعتمداری نامه‌ای برای ما نوشت که اینقدر تحت تأثیر قرار گرفتیم که نزدیک بود جر بخوریم و لذا جهت بسط جرخوردگی در جامعه آنرا اینجا منتشر می‌کنیم . توضیحاً اینکه همه‌ی کارهای خاندان شریعتمداری اصولاً به جر خوردگی ختم می‌شود . شرح نامه به این شرح است :

علیرضا جان !

تو بگو آخر من چه گناهی کرده‌ام که این حسین جز جیگر زده خیر سر پدر جاکشش رفت روزنامه نگار شد ؟ هر یک خطی که می‌نویسد مردم اینقدر بمن عنایت می‌کنند که پدر خدا بیامرزش در تمام عمر اینقدر بما عنایت نداشته . از 25 بهمن به اینطرف که از شدت عنایات مردمی من هنوز فرصت نکرده‌ام شلوارم را بکشم بالا . این دویست سیصد چی بوده که این کچل گفته ؟ والا ما که سواد نخوانده‌ایم از این چیزها سر درنمی‌آوریم ننه ، شما که واردی بگو . ما یک غلطی کردیم پنجاه شصت سال پیش این کچل معتاد را زائیدیم . یعنی راستش را بخواهی تنگم گرفته بود رفته بودم مستراح یکدفعه این افتاد زمین . خودم هم آخرش نفهمیدم چطوری بود کار چون پدر جاکش خدابیامرزش قبل از تولد حسین یکسال و نیم بود که رفته بود مأموریت اصلاً خانه نبود که بما عنایتی داشته باشد تا حسین پس بیفتد . گفتیم خب لابد عنایت خداوند بوده بلکه ما شبی نصفه شبی خوابیده بودیم خداوند عنایتی در ما قرار داده حالا شده این . وقتی که افتاد زمین هم هی بما میگفت بابا سلام بابا سلام . با اینکه از همان بچگی همه جا مخبر داشت باز سی سال طول کشید تا فرق ما و پدر جاکشش را بفهمد . آخرش هم ریخت و قیافه‌ی ما را با فتوشاپ یک کاری کرد که دیگر اشتباه نکند .

علیرضای عزیز !

این مردم حرف تو را باور می‌کنند ولی ما چون از بد روزگار ننه‌ی این حسین شوش کچل افیونی هستیم سنده هم بار حرفهای ما نمی‌کنند . بهشان بگو حساب ما را از حساب این کچل جدا بکنند . اگر این عملی می‌خواهد یک حرفی بزند که ملت حتماً مادرش را به انجام برسانند آخر من چه گناهی کرده‌ام ؟ یکی از همساده‌ها می‌گفت یک پسرک نازنینی دوشنبه شهید شده این کره خر گفته طرف جاسوس من بوده . بعد از آنموقع تا حالا همه در بدر دنبال ننه‌ی حسین شوش می‌گردند . گفتیم یعنی ما ؟ گفت نه پس ، ما ! آنهائی هم که دستشان بما نمی‌رسد رابراه برایمان حواله می‌فرستند . حالا هم که مراسم اول اسفند برگزار شده من نمی‌دانم باز این کچل کفترباز دوباره بردارد چه حرفی بزند که باز ما تا دو هفته وقت نکنیم شلوارمان را بکشیم بالا . والا به حضرت عباس اگر ما مرده بودیم رفته بودیم بهشت حوری شده بودیم باز اینقدر به انجام نمی‌رسیدیم که حالا داریم می‌رسیم . اینقدر در حال انجامیم که پریشبها خواستیم دعا بخوانیم بجای اینکه دستهایمان را به آسمان بلند بکنیم پاهایمان را بلند کردیم . ضمناً خواهر حسین هم سلام می‌رساند می‌گوید هرچی که ننه‌ام گفت منهم همان !

توضیح واضحات : من یکی دیگر هیچ پرهیز و مراعاتی برای این بی‌پدر و مادر ندارم الآن هم تازه یک عالمه خودم را کنترل کردم در گفتن خیلی از حرفها . همین ...