
آنوقتی که گرفتند و پروندات را ساختند ناخواسته در جریان خیلی چیزها قرار گرفتم . نمیدانم چرا ولی با یک عده بر خوردی که همانها کارت را تمام کردند . خیلی بهتر از خوب میدانم که تو معامله شدی . خیلی بیشتر از یک عالمه میدانم که یکی از بزرگترین ستونهای اعتمادت در یک بازی مرسوم تو را به نفع خودش فروخت . یک صفحه وبلاگ داشتی که هر از گاهی می نوشتی و چند نفر معدود خواننده و همین و نه بیشتر . چه خوب این صفحات ما معامله میشود . چه خوب خوانندگان ما معامله میشوند . چه خوب ما خودمان به این معامله پا میدهیم . اطرافیان مورد اعتماد ما چه خوب این چیزها را میدانند . رفیق جان ما خودمان کاره ای نیستیم تا وقتی که دور و بریهایمان کار دستمان ندهند ...
بعد یک پرونده کلفت سب پیامبر هم در کاخ دادگستری برایت باز کردند که اگر به این دو سال و نیم زندانی که گرفتی اعتراض داشتی یه تیکه بفرستند بروی به اعدامت اعتراض کنی . آخه ما نمیدانیم که اگر در وبلاگ با مترو شوخی کنیم انگار که به ریش خطوط راه آهن شهری شعب ابی طالب خندیده ایم . ماها که همه مان را توی زنبیل وسط باغچه پیدا کرده اند چیزی از سلاله پاک نمیدانیم که بفهمیم یک قزمیتی عین جنتی روزی چندبار و چه جوری به معراج میرود . شعورمان نمیرسد که بدانیم حجت الاسلام کسی است که از کون فیل افتاده نه از هیچ جای ننه اش . خریم دیگر نمی فهمیم . بعد در وبلاگ شوخی میکنیم میگوئیم چرا گفته اند سب پیامبر . هر چند که این اولیاء ما اگر اینی باشند که میگویند خدائیش خیلی خنده دارند !
عیدت مبارک دادا عیدی سنگینی بهمان دادی ...