...
بخدا نمیدانم ... شاید باید بگویم که رفقایم منرا برای مدتی خواهند بخشید . و اینکه میگویم مدت را هم خودم نمیدانم که چه . شاید از همان دو ساعتهای معمول ! بهرحال ساعت هم مدت است دیگر !
بعضی وقتها آدم اینقدر بهانه برای اخم کردن و قیافه گرفتن دارد دارد که نمیداند به کدامش برود تو لک . گاهی هم آدم اول کپ میکند بعد هی فکر میکند که چرا کپ کرده دلیل پیدا نمیکند بدتر قیافه میگیرد برای خودش ! من حالا همانجوری ام انگار ...
جمهوری اسلامی هم که سی ساله شد طفلک . هنوز از من چهار سال کوچکتر است ! انشالله در ظل توجهات آقا و بی توجهی های خانوم ، خاتمی چند سال دیگر هم با سرگرم کردن ما به این عمر پر برکت اضافه میکند . میدانید یکی از بدترین سوابق ذهنی من از خاتمی چیه ؟ من همیشه به شخصیت فرهنگی او احترام میگذارم کما اینکه به بقیه شخصیتهای مشابه هم همینطور ولی اینی که میگویم را خودم زمانی که ارشاد بودم تجربه کرده ام : من چهار سال ارشاد بودم . دو سال قبل از خاتمی و دو سال بعد از آمدنش . تا وقتی که خاتمی نبود تکلیف آدم روشن بود . میدانست که هر آنکه و هر آنچه که جلوی رویش است از سر دشمنی مقابلش قرار گرفته . همه دشمنش هستند . آنوقت هر کس برای انجام دادن کارش فقط باید چشمش را ببندد و بشکند و برود جلو . بخدا از روزی که خاتمی آمد با تمام آنهمه تغییرات اساسی فرهنگی ما هیچکاری نتوانستیم بکنیم . یا باید رعایت اینرا میکردیم یا پرهیز بخاطر آن یا باید حساب میکردیم که نکند این کنیم و آنی که نباید لطمه بخورد یا هزار بلای دیگر . ضمن اینکه چون خود خاتمی و دار و دسته اش هم خیلی علاقه دارند که برای ایجاد تعادل اختراعی شان دوست و دشمن را یکجا جمع بکنند اینبود که ما هر چه آت و آشغال را که ریخته بودیم توی چاه حالا راست راست درآمده بودند که هیچ ، مدعی هم شده بودند .
اینرا هم بگویم که هر کدام از ما یا لااقل کسانی که من می شناسم ، در هر پست و جایگاه اداری و اجتماعی که بود بعد از خاتمی اسماً ده پله بالاتر رفت ولی رسماً هیچکاره تر شد . و اینرا هم بگویم که قبل از خاتمی در جوی که مثلاً وقتی یک برنامه شاد تئاتر و موسیقی اجرا میکردم و از همان روی سن مستقیماً به بازداشتگاه هدایت میشدم ، دو سال بسیار موفق کاری را بعنوان رئیس انجمن نمایش گذراندم بدون اینکه خیلی از کارهائی که میکردم اصلاً ربطی به جایگاه اداری ام داشته باشد و هم بدون اینکه دردم آمده باشد از هیچ چیزی ولی دو سال بعد از خاتمی من شده بودم رئیس دایره ادبی و هنری که همه چیز بهم مربوط میشد ولی اگر خدای نکرده میخواستم دو شب یک کنسرت گیتار برگزار کنم باید حتماً قبلش با فرماندار دولت خاتمی و دبیر حزب فلان و مدیر کل ارشاد و شورای جوان و آن فلانی و این بیساری یکسال شور میکردیم تا دور از جان به تی تیش قبای کسی برنخورد این وسط و آنهم تا که میخواستیم برویم برای اجرا و یک بسیجی گمنام نیم ساعت گریه میکرد ما باید کلاً فراموش میکردیم آن اجرا را !
اینها اولش بود . بعد که می آمدند میزدند توی گوشمان هم حق نداشتیم خشتک کسی را پشت و رو کنیم بکشیم سرش یا پرچم کنیم مجموعاً بدیم دستش . باید میگفتیم جان آن مادرت بیا اینور هم بزن بیشتر حال کنیم ! و تهش چه شد ؟ دو سال را در اختناق وحشتناک کار کردم که علیرغم سن بسیار کمی که داشتم تا هنوز موفقترین دوران کاری من است و دو سال بعدی جوری شد که من استعفاء که چه عرض کنم از ارشاد و هرچه اداری کاری فرار کردم ! جوری که وقتی بعدش کوتاه مدتی رفتم فرهنگسرا اصلاً دلم نمیخواست ریخت خودم را ببینم با این توبه شکنی که کرده بودم !
و خب اینرا هم دوست دارم که بگویم : همینکه درباره خاتمی آدم جدی حرف میزند و در کاندیداتوری اش جوری حرف میزند که انگار رئیس جمهور شده نشان از خیلی چیزهاست . اینکه چه چیزهائی را نمیگویم که پر رو نشود ! تفاسیرش هم بماند با مفسران . اصلاً ما یک چیزی گفتیم شما چرا گیر میدهید ؟!
برگردیم به حرف اول . رفقا منرا مدتی ببخشید . باور کنید هر وقت که فهمیدم چه اتفاقی برایم افتاده قبل از خودم به شماها میگویمش . کامنتها را باز میگذارم و استدعا دارم که در کلام رعایت همدیگر را بکنید . میخوانمشان ...
مرسی از شما ...