دفتر طنزیم و نشت آثار علیرضا رضائی Alireza Rezaei
تو در بنگاه مردم میفریبی منم بالای منبر این به اون در
2012/12/06
#1234
راستانِ داستان : زنگ آخر ، زنگ اواخر
اگر مدرسه هم زورکی بود و اگر قرار بود که هر روز سر صبحگاه حرفهای صد من یک غاز مدیر و ناظم و دبیران دینی و تربیتی و پرورشی از جنگ و جهاد شروع بشود و تا تبلیغ روحیهی ایثار و جانبازی ادامه پیدا بکند و نهایتاً یک دانشآموز دبیرستانی بجای اختراع و اکتشاف و المپیاد، تشویق به جهاد و شهادت و فلان بشود، آنوقت نه فقط علی و رفقایش، که هیچکسی حاضر به پذیرفتن جبر مدرسه رفتن نبود. آنزمان مدرسه جائی بود که اکثر همسنهای علی برای "نرفتنش" برنامهها داشتند. از قرار و مدارهای سر کوچهی منتهی به دبیرستان برای سینما رفتن و ساندویچ خوردن و فلان تا گشت و گذار در شهر و سرک کشیدن به هرجائی که اسمش مدرسه نباشد..........
Newer Post
Older Post
Home