پارسال اینموقع همه چه پر کار بودیم ...
جشن زود هنگام قهرمانیمان که هیچکس از ما شایستهتر به این قهرمانی نبود ، چه قشنگ و خوش آواز بود . انگار که تیم سبزمان همان دقائق اول ده هیچ جلو افتاده باشد و حریفمان آنقدر ضعیف و ذلیل و خوار و زبون که حتی نمیتوانست وسوسه نزدیک شدن به محوطهی ما را داشته باشد . خاتمی که رفت کنار همه قدری نق زدند ولی دوباره زوم کردند روی بازی . خاتمی همیشه وسط بازی میکرد و با تمام نقهائی که خود من هم خیلی وقتها میزنم همیشه بهترین بازی ساز است ...
هر کسی به هر کاری که بود همزمان شغل دومش تشویق دیگران به حضور بود . راست است که جمهوری اسلامی همان شب یا فردای انتخابات نلرزید . جمهوری اسلامی همان شبهای پیش از انتخابات لرزید . حتی قبلتر از آن ، آنموقعی که دستپاچه ده تا وزیر قلابی برای وزارت کشور عوض میکرد لرزیده بود . حتی خیلی پیش از آن ، زمانی که به سپاه آنقدر داد که چنان هار شد که برای ورود به محوطهی پر جریمهی ما حاضر شد خون بریزد ، جمهوری اسلامی همانموقع لرزیده بود . اصلاً چه میگویم ؟ جمهوری اسلامی تمام این سی و یک سال را هر روزش لرزیده ، شدت لرزه کم و زیاد شده ...
حالا دوباره دارد میشود 22 خرداد . دیروز دوستی اینجا کامنت گذاشته بود که "پارسال چه پر کار بودی و امسال ..." . دیدم اگر که به پر کاری ، همهمان بودیم ؛ و اگر به کمکاری ... هیچی ... همان من کم کار شدهام ! به این یکسال بعضی جلوی چشم بعضی دیگرمان عین گل پر پر شدند ، بعضی شقایقهای دیگر عاشقی را از وسط زنجیر و زندان یادمان دادند ، همهمان مثل میخ ، هرچه بیشتر توی سرمان کوبیدند بیشتر محکم شدیم . حالا یکسال شده که از چنین استقامتمان میگذرد . اینرا یادآوری کردن به خودمان هیچ بد نمیدانم . تا امروز تیم سبزمان به قدر دنیائی هزینه داده است : بعضی مثل گل ، بعضی شقایق ، بعضی هم مثل من آوارهی دنیا شدند ...