دفتر طنزیم و نشت آثار علیرضا رضائی Alireza Rezaei
تو در بنگاه مردم میفریبی منم بالای منبر این به اون در
2012/06/14
#1164
راستانِ داستان : نجنگ تا نجنگیم !
تیرماه سال ۱۳۶۷. کارنامهها را داده بودند و حدود سه ماه تعطیلات طاقتفرسای تابستان شروع شده بود. به این مدت آدم یا باید میرفت کلاس احکام حاج آقا اسفندیاری که بعد از دو سه ساعت آموزش آداب غسل ترتیبی و غسل جنابت تهش با مینیبوس نیم ساعت ببرند استخر که همان بدو ورود آب زردش را که میدیدی ترجیح میدادی دوباره برگردی کلاس احکام، یا میرفتی «واحد فرهنگی مسجد» تا روزی سه ساعت با آخرین فنون دوری از گناه آشنا بشوی ولی بعدش ویدئو بیاورند بروس لی تماشا بکنی، یا اگر چیزی غیر از بروس لی میخواستی ببینی باید خودت میرفتی قاچاقی ویدئو کرایه میکردی که هم پولش زیاد بود و هم اگر میگرفتند پدر درمیآوردند، یا اینکه در خانه مینشستی و درحالیکه به پشت لبت که تازه داشت سبز می شد، دست میکشیدی، برنامه کودک تماشا میکردی و هر روز مادرت بهت یادآوری میکرد که مفتخورترین و بیخاصیتترین آدم دنیائی و بعد بدون اعلام اسم خاصی متوجه میشدی که «بچههای مردم» خیلی از تو بهترند. تعطیلات تابستان شروع شده بود..........
‹
›
Home
View web version